loading...
دانلودبلند(downloadtall)/خوش آمدید
amirhossein بازدید : 192 نظرات (0)

فصل(1)

ادما تو زندگي در برخورد با ديگران رفتار و اخلاقهاي متفاوتي از خودشون نشون مي دن و به نوعي با محيط اطراف و اتفاقات پيرامونشون ارتباط بر قرار مي كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضيا مي تونن خيلي خشك و جدي باشن مثل باباي خدابيامرزم انقدر خشك و جدي كه اگه يه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمي يوفتاد شام از گلوش پايين نمي رفت
و يا خيلي شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقاي كيهاني دربون شركت
حرافترين و مزخرفترين موجودي كه تو زندگيم مي شناسم
كسي كه بزرگترين ارزوي زتدگيش خريد يه پرايد كار كرده است با نازلتريين قيمته

يا مي تونن فوق العاده لوس واز خود راضي باشن................ مثل مژگان
در واقع مژگان كپي برابر اصل باربيه تازگيا دماغشو عمل كرده و فكر مي كنه زيباترين و بدون نقص ترين دختريه كه تو شركت وجود داره و خواستگار گر وگر از درو ديوار براش ريخته

يا انقدر مهربون و دلسوز باشن كه ادم در كنارشون احساس شادي و شعف كنه ............مثل صاحب خونه عزيزم كه اگه اجاره يك ماهش عقب بيفته علاوه بر داد و بي داد هاي مداوم و گوش خراشش بايد تمام درسا و پروژه ي بچه هاشو يه شب مونده به تحويل بي كمو كاست انجام بدم

و در اخر اينكه مي تونن خيلي ساده ،خجالتي،ترسو، بي عرضه، بي دقت، حواس پرت ،زشت و بي نمك، باشن ................... دقيقا مثل من
به طوري كه اگه كسي براي اولين بار با من برخورد داشته باشه كمتر از 10 دقيقه حاضره كه دست به فجيحترين قتلها بزنه كه از دست من خلاص بشه
البته به 15 دقيقه هم رسيده و این تو نوع خودش يه ركورد محسوب ميشه
اگه از اسمم بپرسيي بايد بگم هـــــــي بهترين گزينه تو تمام گزينه هاييه كه منو باهاش صدا مي كنن
نمونه بارز با بيشترين كاربرد .........هي دباغ......
براي صميمت در كار ...................دباغ.......
اوج خفت و خواري.......................هوي....
در بين همكاران كه زياد باهاشون صميمي نيستم .............ببين....
در بين دوستان صميمي .............دباغي......
به علت شباهت فوق العاده من به این موجود .................گربه

و
مي تونم بگم
در بسياري از موارد سبيلو هم بهم گفته شده كه بيشتر در جمع اقايون بوده
جايي كه من توش كار مي كنم يه شركت بزرگ خصوصيه كه وارد كننده و صادر كننده قطعات كامپيوتره
و من يه عنوان يه قطره ناچيز از این درياي بي كران همراه با قطره هاي بزرگ و كوچيكش مشغول به كارم

محل كار من يه اتاق كوچيك 12 متري بدون پنجره و و تنها شامل يه ميز يه كامپيوتر و چندين كمد كه فقط توش پر شده از زونكنهاي رنگو وارنگ
اوه يادم رفت يه ميز ديگه هم هست كه متعلق به اقاي حيدريه
بايد اقاي حيدري رو از نظر اخلاقي هم رده پدرم قرار داد چون چيزي از اون كم نداره هم از نظر سني و هم از نظر بد دهن بودن
كافيه يكبار همكلامش بشي حرف زدن خودتم يادت مي ره
تو این 3 ساله خوب با اخلاقش اوخت شدم كمتر كسي باهاش راه مياد و يا به قول معروف حرفشو مي فهمه
من زبون نفهم كه تا بحال زبونشو فهميدم و این واقعا جاي شكر داره
امروز بر خلاف تمام روزاي ديگه كمي مهربونتره چرا ؟؟؟؟
چون قبل از ورود.... خودش براي خودش چايي اورد
كاري كه من هميشه بايد انجام مي دادم تا اون روي مبارك سگش بالا نياد
پس نتيجه مي گيرم امروز مهربونه و نبايد پا رو دم بي خاصيتش بزارم
حيدري- هي دباغ اون زونكن سال 89 زودي بردار و بيار
- چشم الان ميارم ........بفرمايد اقاي حيدري
با فرياد..........دباغ........ دباغ
- بله؟
حيدري- تو هنوز نفهميدي وقتي مي گم 89 بايد كلشو بياري... پس فاكتوراش كدوم گورين
- اهان چشم چشم يه لحظه ...اي خدا پس این فاكتورا كجان ........ همين دوماه پيش اينجا بودنا ...چرا پيدا نميشن....واي الان بفهمه هنوز دارم مي گردم سگ ميشه
حيدري- دباغ دباغ چي شد؟
- نيستش
حيدري- چي؟
- فاكتورا نيستن
حيدري- نيستن !!!!!!!!!!!!!! تو غلط كردي كه انقدر راحت مي گي نيستن
خودشو با اون هيكل پخمش به زور از روي صندلي جدا كرد و به طرف قفسهاي اتاق بايگاني امد.
حيدري- مگه اينجا نذاشتيشون
عينكمو كه نيمي از صورتمو پوشونده با دست كمي بالا مي كشم و با ترس بهش نگاه مي كنم.
- چرا ولي الان نيستن شايد تحويل قسمت مديريت شده كه حالا نيستن
حيدري- خفه بمير برو انورو بگرد منم اينورو زود باش تا صداشون در نيومده
خوبه كه امروز مهربون بود كه انقدر فحش حوالم كرد ....
- خوب بگرد گربه خانوم بگرد كه تا پيداش نكني از اينجا خارج بشو نيستيا
بعد از كلي گشتن و خاك خوردن به مغزم فشار اوردم و به این نتيجه رسيدم كه يا من كورم كه نمي بينم يا حيدري در حال چرت زدنه كه صداش در نمياد
با دهني كج و دستاي خاكي از بايگاني زدم بيرون ...پس این كجاست حالا چي بهش بگم
وارد اتاق شدم ديدم داره با ارامش موهاي بد حالتشو كه به زور گريسو و انواع روغن درست نگه داشته رو شونه مي كنه چرا انقدر ذوق زده است
- اقاي حيدري من...
حيدري- ساكت شو حوصلتو ندارم ببين من دارم مي رم دفتر رياست باز دست گل به اب ندي تا بيام
اهان اينو بگو باز داره مي ره دفتر رياست يعني رفتن به اونجا انقدر ذوق كردن داره ... چي بگم حالا خوبه حيدري كاريه نيست و گرنه چه ها كه نمي كرد
در حال رد شدن از كنارم
-اه پرونده رو پيدا كرديد
حيدري- اره همينجا رو ميز خودم بوده و خنديد
وا يعني من داشتم اونجا وقت تلف مي كردم
با بي قيدي شونه هامو بالا انداختم و پشت ميزم نشستم.
درست حدس زديد من تو قسمت بايگاني كار مي كنم در واقعه تمام كاراي بايگاني با منه و حيدري نقش لو لوي سر خرمنو بازي مي كنه كه بايد حضور فيزيكي داشته باشه و تنها دلخوشيش بردن پرونده ها به دفتر رياسته
نمي دونم كجاي اينكار دلخوشي داره
جز اينكه بايد جلوشون خم و راست بشه و فقط بهشون بگه چشم قربان.... بله قربان ...در عصرع وقت قربان.... حتما قربان
و وقتي هم كه مياد ساعتها از حضور بي مصرفش در دفتر رياست حرف مي زنه و براي خودش كلي حال مي كنه
خوب بهتره قبل از امدنش يه سري به كامپيوترش بزنم ....اونكه عرضه استفاده كردن از این امكاناتو نداره........................ چرا يه كار درستي مثل من باهاش ور نره
دستامو بهم كوبيدم و مثل فرفره پشت سيستمش نشستم
خوراك من كامييوتره به طوري كه مي تونم بدون كوچكترين مشكلي وارد اطلاعات شخصي افراد بشم و يا اينكه اطلاعاتو اونطوري كه دلم مي خواد تغيير بدم
اوه باورتون ميشه حتي يه بار هم اطلاعات شركتو هك كردم
خيلي شانس اوردم كه كسي بهم شك نكرد و گرنه كلكم كنده بود هرچند كار خاصي هم نكردما......... فقط اشتباهي تمام اطلاعت سال 85 رو پاك كردم و همين باعث سردرگمي همه شد و تا چند روز كل سيتما رو قطع كردن و من از نعمت داشتن اينترنت محروم شدم 
از چند روز پيش شروع كردم و ايدي مژگانو هك كردم خدايا از شير مرغ تا جون ادميزاد تو ايديش پيدا مي شد .
يعني يه ادم مي تونه چندتا دوست داشته باشه نه 10 تا نه 20 تا بلكه 50 تا .......چطور اسماشون به يادش مي مونه
چندباري هم به جاش با دوستاي مجازيش چت كردم خيلي حال مي ده سركار گذاشتن افراد به درد نخور و علاف كه وقتشونو فقط تو ياهو و چت تلف مي كنن
امروز مي خوام به جاي يكي از دوستاي مژگان باهاش چت كنم
-سلام عزيزم
مژگان - واي سلام قربونت بشم كجايي نيستي جيگر؟
- ای قربون اون جيگر گفتنت برم
مژگان - :d
مژگان - مي خوام ببينمت
- عزيزم منم بي صبرانه منتظرم كه تورو ببينم
-راستي نمي خواي يه عكس خوشگل ديگه برام بفرستي تا فرشته زيبايي ها مو ببينم
مژگان - واي الان عزيزم اتفاقا همين ديروز يه دونه جديد انداختم
- ای جونم .... بفرست
واي این مژگان چقدر هرزه رفته چطور اعتماد مي كنه و عكسشو براي هر كسي مي فرسته خاك بر سر احمقش
الان بهترين وقت براي حال گيريه مژگان جونه
راستش نمي خواستم این كارو كنم اما خودش باعث شد چند روز پيش نمي دونيد چه بلايي سرم اورد
داشتم از كنار اتاقش رد مي شدم كه ديدم دست به سينه به چار چوب در اتاقش تكيه داده و منتظره
از همون دور كه بهش نزديك مي شدم سلام كردم و لي حتي جوابمو نداد
خوب من ادبو رعايت كردم اون ديگه ادب نداره مشكل من نيست مشكل ادب خانوادگي و اصل و نسبشه
طبق عادت هميشگيم عينكمو كمي بالا كشيدم
در حال رد شدن از دم در اتاقش بودم كه
مژگان - هي دباغ مي توني برام يه كاري كني
مي دونم بازم سر كارم ولي بزار فكر كنه من نفهميدم با يه لبخند كمرنگ
- چيكار مي تونم برات بكنم مژگان جو.....وايييييي چرا پاهام رو هواست ....اخ كمرم ای دستم
مژگان- واي خدا چه باحال افتاد... بتركي دختر چقدر تو بانمكي
دستاشو گذاشته رو شكمش و با تمام قدرت داره بهم مي خنده
فريده هم از خنده انقدر سرخ شدن كه ديگه نفسش بالا نمياد
همه از اتاقشون امدن بيرونو بهم مي خندن
مژگان -حال كردي حال كردي نه جون من حال كردي... ای خدا این ديگه چي بود خلق كردي......حيف گربه كه بهش مي گن
فريده - اره بابا گربه تعادل داده این چي
مژگان - واي واي نگو مردم از خنده
وكلي بساط خنده همكارا و فراهم كرد
با پوست موزي كه انداخته بود جلوي راهم باعث شد چند روز از كمر درد به خودم بپيچم
خوب این كارم درس عبرتي ميشه كه ديگرانو مسخره نكنه
هنوز منتظرم كه عكسشو برام بفرسته
كه يكي از دوستاي ديگش به اسم امير on شد
امير- سلام مژ مژي خودم
- مژگان چرا نمي فرسستي نكنه داري با كس ديگه ای چت مي كني ؟
مژگان - نه هاني جون به جون تو فقط دارم با تو چت مي كنم
- اه اميدوارم پس من منتظرم
مژگان - باشه عزيزم كمي صبر كن حجمش زياده الان مي فرستم
- باشه مژي جونم پس تا بفرستي يه بوس بيا
مژگان- بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
- ای جان فداي اون لبا
امير- مژي این چه عكسيه كه براي ايديت گذاشتيش
مژگان - قشنگه
امير- ای همچي بگي نگي
مژگان -يعني خوشت نميومد امير
امير- اره راستش خيلي با نمكه
مژگان - واي ممنون امير تو هميشه از من تعريف مي كني
امير- از تو؟
مژگان - اره ديگه
امير- تو حالت خوبه مژي ؟
مژگان - منظورت چيه امير ؟
امير- من كه از تعريف نكردم
مژگان - ولي الان خودت گفتي با نمكم
امير- مژي يعني این عكس توه؟
مژگان - اره خوب ديگه عزيزم
امير- هههههههههههههههههههههههه مژي خيلي با نمكي
مژگان - ممنون ولي كجاش خنده داشت ؟هان؟
امير- يعني مي خواي باور كنم تو يه شامپازه ای
مژگان - چيييييييييييييييييييييييي ييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
واي خدا مرده بودم از خنده تو ايدي مژگان به جاي عكس اواتارش يه شامپازه گذاشته بودم
كاش بودم و قيافشو مي ديدم الان بايد فشارش افتاده باشه
مژگان خاموش شد ...........فكر كردم كلا خارج شد كه برام يه عكس امد
- مژي هستي؟
دينگ دينگ
مژگان - اره اره هستم
- عزيزم فكر كردم رفتي
مژگان - نه عزيزم مزاحم داشتم خواستم با تو تنها باشم
- واي ممنون چقدر تو خوبي
مژگان - خواهش ببين چطوره خوشت مياد
- ای به چشم يه لحظه
واي چشمامو بستم بي شعور این ديگه چه عكسيه ....غيرت ميت تعطيله تو این دختر.... همون تاپ و شلواركو نمي پوشيدي سنگين تر نبودي بودي جانم
مژگان - چطوره عزيزم پسنديدي
- اوه عاليه عزيزم دارم ديونه ميشم از این همه زيبايي كه خدا در وجود تو گذاشته
مژگان - عزيزم انقدر هم تعريفي نيستم
- نه نگو مژي جون حالا بيشتر از گذشته مي خوام ببينمت
مژگان - تو چي نمي خواي يه عكس خوشگل برام بفرستي
-خاك تو سرم حالا عكس اونم از نوع مذكرشو از كجا گير بيارم
خوب بايد بگردم تو اينترنت و يه عكس پيدا كنم تا براش بفرستم
ای واي صداي حيدري داره مياد چقدر هم عصبانيه
-مژي مژي جونم الان ندارم فردا برات مي فرستم
-بوس بوس باي
مژگان - باي عزيزم
حيدري وارد اتاق شد انقدر عصبانيه كه پرونده تو دستشو چنان مي كوبه به ميز كه همه برگه هاي توش نقش زمين مي شن
با ترس بهش خيرم
چرا بر و بر منو نگاه مي كنه بدو اينا رو جمع كن
سريع بلند شدم و برگه ها رو جمع كردم
كارت كه تموم شد برو برام يه چايي بيار
اخرين برگه رو هم برداشتم و پوشه رو باز كردم كه برگه ها رو بزارم توش كه يه عكس 3در 4 از مردي رو ديدم كه حدودا30 ساله به نظر مي رسيد
اخيه چه با نمكه.......موش بخورتت انقدر نمك داره ازت مي ريزه
چي رو داري نگاه مي كني .... مگه نگفتم برو برام چايي بيار
چشم چشم الان
سريع همه برگه ها گذاشتم روي عكس و به سرعت به طرف ابدار خونه رفتم
نمي دونم اقاي حيدري اونروز چش بود اما هر چي بود بدجوري اعصابش خط خطي شده بود
روز ديگه ای از راه رسيد و من سعي كردم شادابتر و متفاوت تر از هر روز ديگه ای تو محل كارم حاضر بشم .
اقاي حيدري هنوز نيومده بود و این براي من خيلي خوب بود به ساعت نگاه كردم دقيقا 8 بود و این تاخير اصلا از طرف اون باور كردني نبود كسي كه حتي قبل از 8 تو محل كارش حاضرميشد.
از دمه در اتاق تو راه رو سرك كشيدم همه تو اتاقاي خودشون بودن
اگه نمي خواست بياد پس چرا چيزي به من نگفت
بي خيال بابا يه روزم كه نيومده تو هي گير بده بياد.
خوب بياد چه دخلي براي تو داره عين اجل معلق بالا سرته مدامم چرت و پرت مي بافه بهم
دباغ ........اينا رو تايپ كن
دباغ........ كاراي منو انجام بده تا برگردم
دباغ......... برام چايي بيار
دباغ......... نيفتي
دباغ .........خيلي مردي به جون سيبيلات
دباغ.........تعداد گربه ها امروزچنداست
خلاصه براي من بهترين روز مي شد اگه سرو كلش پيدا نميشد
امروز چندان كاري ندارم از بيكاري دارم مگسا رو مي شمارم بي خيال مگسا برم سراغ مژي جون كه از هر مگسي برازنده تره
خوب ....ايول مژي جونم كه هست من نمي دونم پس كي به كاراش مي رسه ... برم بهش يه عرض اندامي بكنم نه نه صبر كن ببينم اگه ازم عكس بخواد چي از كجا براش عكس بيارم
امممممممممممممممممممم يهو ياد عكس ديروز افتادم دنبال پوشه مورد نظر كشتم
چرا نيست حتما بازم حيدري گذاشته تو كشوي ميزش
اخ جون پيدا كردم
يه بار ديگه عكسو نگاه كردم و سريع اسكنش كردم

مژگان - دينگ دينگ سلام هاني جون چطوري؟
-واي سلام به رروي همچو ماهت 
مژگان - عزيزم هنوز عكستو برام نفرستادي
-جيگرم تحمل كن الان برات سندش مي كنم-رسيد مژي جون
مژگان - واي این تويي
-نه عمه امه خوب خودمم ديگه
مژگان - هاني جون چه جيگري هستيا
-قربونت .... به شما كه نمي رسم
مژگان - هاني هاني كي ببينمت
-به همين زوديا ولي عزيزم من يه سفركاري دارم برم برگردم ميام به ديدنت
مژگان - واي كجا مي خواي بري سفر هاني جون
- المان اتيش
مژگان - -اوه خداي من پس من بي صبرانه منتظرم تا تو برگردي
- منم بي صبرانه منتظرم تا ملكه زيبايي هامو از نزديك در اغوش بگيرم
مژگان - واي هاني تو خيلي رومانتيكي
-مي دونم عزيزم
مرده بودم از خنده بيچاره خبر نداشت خفن سر كاره
خدايشم طرف خيلي قيافش ناز بود استغفرالله......... دختر بگو جاي برادري ايشون خيلي ناز بودن اره اره همون
سرمو انداخته بودم پايين و با مژي در حال دل و قلوه دادن بودم
اهم اهم ببخشيد خانوم
هنوز سرم پايين بود
-بله كاري داشتيد ؟
بله راستش
-اگه با اقاي حيدري كار داريد هنوز نيومدن... اگه كار ديگه ای هم داريد بنده در خدمتم
نه نه من در خدمتتون نيستم چون تا اقاي حيدري نباشن نمي تونم پرونده به كسي تحويل بدم چون بايد امضاي ايشون باشه
شما هميشه با مخاطبتون همينطوري حرف مي زنيد؟
- چطور مثلا
اينطوري كه اصلا بهش نگاه نمي كنيد
تازه رسيده بودم به اوج سر كار گذاشتن مژي ولي طرف هم حرف حساب مي زد پس با يه بوس باي از مژي خداحافظي كردم و سرمو اوردم بالا
يا قمر بني هاشم
من كه اينو اسكن كردم چرا الان تو فضاست
سريع به عكس دم دستم نگاه كردم و بلافاصله به اون
صدام شروع كرده بود به لرزيدن
-شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من كه چند بار خودمو معرفي كردم يعني نشنيديد
چرا چرا (نبايد متوجه خنگ بودنم مي شد پس به ناچار گفتم چرا چرا)
-بفرمايد امرتون
شما حالتون خوبه خانوم
-بهتر از این نميشه(واي اگه مژي اينو اينجا ببينه كارم تمومه چه ابرو ريزيه ميشه)
-نگفتيد اينجا چيكار داريد؟
برگه ای رو به طرف گرفت
این حكم منه از امروز من به جاي اقاي حيدري اينجا مشغول به كار مي شم
-پس اقاي حيدري چيه؟
ايشون بازنشست شدن
-چيييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
اوه معذرت مي خوام نمي خواستم ناراحتتون كنم مگه نمي دونستيد ؟
از خوشحالي تو ابرا بودم نمي دونستم حالا تو این ابرا چيكار كنم اصلا كدوم طرفي پرواز كنم خدا كنه با هواپيما تصادف نكنم 
من وحيد دادگر هستم و شما؟
-منم دباغ هستم
دادگر- خيلي خوشوقتم خانم دباغ
اه چه لفظ قلمم حرف مي زنه
منم بايد يه جوري حرف بزنم كه بفهمه منم ادم حسابيم
- منم از ديدار حضرتعالي بسيار مفتخر و خرسندم
اوه اوه چه چيزي گفتم الان بابام تو قبر بهم افتخار مي كنه

-خوب بفرمايد......... اتاق قابل داري نيست شما بشينيد من كارتونو بگم
ديدم داره با خنده و تعجب نگام مي كنه
-چرا وايستادين؟
دادگر- خانوم دباغ شما برگه رو كامل خونديد
- بله چطور؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
دادگر- خوب توش نوشته من مسئول اينجام و همه كارا زير نظر منه
يه ابرومو بالا انداختم و كمي لبمو كج كردم و زير چشمي به برگه نگاه كردم
چي......... يعني سه سال من اينجا كار كردم و جون كندم همش كشـــــــــك
این انصاف نيست این دور از مردونگي دور از جوانمرديه
حالا بايد يه چالغوز از راه نرسيده بشه رئيس من
-خوب كه چي؟ حالا مسئولي كه مسئول باشيد من كه جلوتونو نگرفتم بشنيد و مسئول بودنتونو به رخ بكشيد .
دادگر- ببخشيد منظور من از این حرفا این بود كه شما جاي من نشستيد
- بله اقا؟
ای روزگار ای فلك این ميز هم به من وفا نكرد ديديد چطور منو از عرش به فرش رسوندن
يه زري براي خودت مي زني ها كي توي گربه تو عرش بودي كه حالا بياي رو فرش
پاشو پاشو به تو شانس و خوشي و از این چرت و پرتا نيومده
با ناراحتي از جام بلند شدم و اونم با قدماي اروم به ميز نزديك شد
تازه فهميدم هنوز ON هستم و خارج نشدم واي عكسشم كه اونجاست
قببل از نزديك شدنش به ميز داد زدم نهههههههههههههههههههههههه هههه
طرف ده متر پريد بالا از ترس رنگش پريده بود و دستش رو قلبش بود
دادگر- چيزي شده خانوم دباغ
-واي نه يعني اره
دادگر- چي شده چرا داد مي زنيد خانوم دباغ
-شما سر جاتون وايستيد و اصلا تكون نخوريد
طرف حسابي گيج شده بود سريع خودمو به پشت ميز رسوندم نمي تونستم با مو س كار كنم چون حسابي سه مي شد پس تنها راهش خاموش كردن ناگهاني كيس بود و البته برداشتن عكس .
هنوز با تعجب داشت نگام مي كرد خم شدم و دستموگذاشتم رو عكس و با ارنجم دكمه كيسو فشار دادم
مثلا كه كاملا اتفاقي باشه ولي هرچي با ارنج به طرف دكمه ضربه مي زدم تاثيري نداشت
دادگر- خانوم چرا انقدر به كيس ضربه مي زنيد
- من
دادگر- نه من ؟
-اقا خواب ديدي خير باشه من كي به كيس ضربه زدم
دادگر- ببين ببين همين الان دوباره زديد
ببينيد اگه بخوام من كيسو خاموش كنم كه مرض ندارم هي ضربه بزنم
بعد دستمو گذاشتم رو دكمه و فشار دادم......ببينيد بخوام اينطوري خاموش مي كنم
دادگر- شما هميشه اينطوري كامپيوترو خاموش مي كنيد
-نه هميشه............ معمولا اكثر وقتا
دادگر- اهان
با يه لبخند پيروز مندانه از پشت ميز امدم بيرون و سر جاي هميشكيم نشستم
دستامو زير چونه زدم و به تازه وارد زل زدم
مثل عكسش بود .هنوز عكسش تو دستم بود كه ديدم پرونده روي ميزو برداشت هموني كه عكسو از توش برداشتم
-با اون پرونده چيكار داري؟
دادگر- هيچي دارم نگاش مي كنم
-اره خيلي خوبه براي اول كار .... اگه مي خواي فرد موفقي باشي پس خوب نگاش كن
با تعجب بهم نگاه كرد
-شما براي این كار خيلي جونيد
دادگر- بله؟
اخه شما را براي چي براي این كار انتخاب كردن؟ نه تجربه ای داريد نه مي دونيد بايگاني چيه ؟
دادگر- يكي از دوستان منو معرفي كرد
-انوقت مدرك تحصيليتون چي؟
دادگر- مدرك شما چيه خانوم دباغ؟
شونه هامو بالا انداختم و راست سر جام نشستم و با افتخار و اقتدار كامل گفتم
سيكل اقا
چنان زد زير خنده كه انگار بهترين جك سالو شنيده باشه
- چتونه اقا مگه مدركم چشه؟
دادگر- هيچيش نيست خانوم معذرت مي خوام ولي وقتي شما مدرك درست و حسابي نداريد براي این كار انتظار داريد منم داشته باشم
-يعني شما هم سيكل داريد
دادگر- نه من يه سر و گردن از شما بالاترم....من ديپلم دارم
-این يعني يه سر و گردن
دادگر- اگه بخوايد مي كنيم نيم سر و گردن
- مي دونستيد خيلي بي مزه اید
فقط خنديد و سيتمشو روشن كرد.... تا بالا بياد پرونده روي ميزو دوباره زيرو رو كرد
دادگر- خانوم دباغ تو این پرونده بايد يه عكس باشه ولي نيست شما نمي دونيد این عكس كجا مي تونه باشه
-من من از كجا بايد بدونم كه بايد كجا باشه حالا چه عكسي توش بوده؟
به چشام خير شد
( من كه عقلم زياد نمي كشه ولي فكر كنم این خيره شدن يعني خودتي ...
راستش وقتي مي گن خودتي رو من خوب نمي فهمم يا معنيش این كه خر خودتي يا گيج خودتي من كه از دوتا معنيش استفاده مي كنم
به قول دبير ادبيات ايهام و از معني دورش بيشتر استفاده مي كنم يعني ميشه همون خر خودتي .....با اينكه ادبياتم خوب بود ولي نمي دونم چرا نمره ادبياتم هميشه زير 10 بود بگذريم

فصل(2)

- نه اقا من خبري از عكس داخل پوشه ندارم
دادگر- شما كه اينجا كار مي كنيد بايد از جيك و پوك پرونده ها خبر داشته باشيد
- هي هي چه خبرته؟ براي من از روز اول رئيس بازي در نياريا كه يهمو كلامون تو هم مي ره
دادگر- ای بابا خانوم من كي رئيس بازي در اوردم
د همينه ديگه براي چي انقدر منو سوال پيچ مي كني من تازه امروز این پرونده رو مي بينم پس انتظار نداشته باشيد از محتويات توش خبري داشته باشم
دادگر- شما از اينترنت هم استفاده مي كنيد ؟
اينترنت ... چي هست این اينترنت 
دادگر- يه چيزي مثل خوراكي
-اه چه جالب........ حالا طعمش چطوريه؟
دادگر- بعضي وقتا خوشمزه است و بعضي وقتا تلخ و بعضي وقتا حال بهم زن
سرمو مثل فيلسوفا تكوني دادم
-پس بايد چيز به درد بخوري باشه
چه جمله قشنگي گفت يادم باشه پشت اون كتاب رمان جديدم بنويسم
حرف عارفانه ای بود به به
در حال كار كردن با سيتسم يهو سرشو برد و به مانيتور چسبوند از جام بلند شدم و به طرفش خم شدم
يهو سرشو اورد بالا و منم از ترس سريع سيخ وايستادم
دادگر- چيزي شده خانوم دباغ
-نه نه اصلا ابدا
دادگر- پس براي چي وايستاديد؟
-براي هوا خوري........... این بالا هوا عاليه
به بالا سرش نگاهي كرد و بعد اروم بهم خير شد
-چرا اونطوري نگاه مي كنيد
دادگر- من طوري نگاتون نمي كنم
-چرا ديگه انگار مي خوايد مچ بگيريد
دادگر- مگه شما كاري كرديد كه من مچ بگيرم
-نمي دونم از خودتون بپرسيد كه از صبح تا به الان يا سوال پيچم مي كنيد يا عين كارگاهها نگام مي كنيد
دادگر- من؟
در حالي كه لبامو تو هم جمع كرده بودم با تكون سر گفتم اره
بازم يه لبخند و دوباره مشغول ور رفتن با كامپيوتر شد .
منم دوباره اروم داشتم مي نشستم سر جام
دادگر- واي واي واي
دو متر پريدم بالا
-چي شد چي شد
ديدم دستاشو گذاشته رو صورتش
با يه حركت خودمو رسوندم طرفش
- چي شده چي شده چرا اينطوري مي كنيد
دادگر- اینو ببندش ببندش زود زود
دستامو از هم باز كرده بودم و درحالي كه عكسش هنوز تو دستم بود تكونشون مي دادم مي پرسيدم چي رو چي رو
دادگر- اون هيولا رو مي گم
-هيولا؟
سريع به مونيتور خير ه شدم
واي خداااااااااااا ي من .... يكي منو بگيره
مژي الهي بلاهاي دنيا رو سرت نازل بشه.... من كه يه همجنستم كم اوردم این بيچاره كه جاي خود داره معلوم نيست الان تو دلش چي مي گذره 
دادگر- بستيش ؟
-نه لطفا اروم باشيد و به خودتون كاملا مسلط باشيد ارمشتونو حفظ كنيد و همين طور چشاتونو ببنيد
دادگر- باشه فقط زود باش
-باشه باشه
دادگر- بستش ؟
-هنوز نه
دادگر- چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
-چون موس نيست
با سرعت به طرف بر گشت و دستاشو از روي صورتش برداشت خواست بگه موس
كه چشمش افتاد به تصور فجيح مژي
دادگر- واي خدا تو روجون جدت ببندش
دنبال موس گشتم ديدم زير پرونده هاست اخيش پيداش كردم
دادگر- بستيش؟
تازه فهميدم ايديو رو تو مسنجر ذخيره كردم كه با خاموش كردن بازم بالا امده و مژي دوباره براي خودنمايي و عرض اندام خوش تراشش يه عكس ديگه فرستاده و من تو فاصله ای كه با دادگر حرف مي زدم اون داشته فايل عكسو باز مي كرده
چه ادم فضولي حقش بوده تا اون باشه كه فضولي نكن
سريع ايديو رو حذف كردم و صفحه رو بستم
دادگر- چيكار مي كني دباغ
- دارم مي بندمش
دادگر- چشامو باز كنم
اره جناب پاستو ريزه باز كن
دادگر- اوه ممنون
يعني مي خواي باور كنم تو از ديدن این تصوير انقدر منقلب شدي
دادگر- تو درباره من چطور فكر مي كني
-هيچي؟
دادگر- نه حرفتو بزن
خوب چي بگم........ رك بگم يا با رو دبايستي بگم
با تعجب و سر درگمي گفت رك بگو
-خوب ركش اينطوري ميشه كه
تا حالا نديدم مردي از ديدن این عكسا فرار كنه تازه حسابي هم لذت مي بره
دادگر- خوب با رودربايستي چي ميشه
در این صورت بايد بگم
تا حالا نديدم مردي از ديدن این عكسا فرار كنه
دادگر- دباغ این چه فرقي با جمله قبلي داشت؟
- د همين ديگه شما با اينكه ديپلم داري ولي از ادبيات سر در نمياري
ابروهاشو بالا انداخت
-ببينيد من اخر جمله رو حذف كردم بهش نگام كردم هنوز با چشاي گشاد بهم خير بود
بابا منظورم (تا زه حسابي هم لذت مي بره ) بود
دادگر- دباغ تو با این همه استعداد چطور هنوز اينجايي
دست چپمو به ميز تكيه دادم و با ذوق زياد
خوب كار روزگاره ديگه مي دوني من ادم قانعي هستم و خيلي از هنرامو بروز نمي دم
دادگر- دباغ مي ترسم اينطوري پيش بره تو حيف بشي
-اره خودمم همين طوري فكر مي كنم بايد يه فكر درست و حسابي براي خودم بكن
دادگر- -اره موافقم حتما به فكر باش
در حالي كه دست راستمو تو هوا تكون مي دادم و با حركت دست عكس دادگررو هم تكون مي دادم شروع كردم از بقيه محسناتم براي دادگر صحبت كردن

دادگر كه رو صندلي چرخدارش لم داده بود و دست به سينه به سخنراني من گوش مي داد.
سرسشو اروم تكون مي داد و حرفايي كه من تو صحت درستيشون 100 شك داشتم تصديق مي كرد
وقتي حرفام تموم شد يه لبخند عريض زدم
دادگر- واقعا سخنران خوبي هستي حالا لطف مي كني اون عكس منو بياري بهم بدي بزارم لايه پرونده
ای قيافم ديدن داشت بدجوري مچمو گرفته بود
-عكس شما؟
دادگر- نگو اوني كه تو دستته عكس من نيست
-نه مي خواستم بگم هست ولي نمي دونم چرا تو دستمه
دادگر- دباغ دباغ
-چرا چرا البته كه مي دونم ولي نمي تونم الان حرفي بزنم
دادگر- اوه خدايا يعني من بايد با این كار كنم
بعد با خنده گفت خوب اگه دوست داري پيشت باشه بگو يكي ديگه برات بيارم
- يعني چي اقا فكر كردي خيلي خوشگلي نه جونم خودتو خيلي تحويل گرفتي همچين اش دهن سوزي هم نيستي
عكسو محكم رو ميزش كوبيدم
- شما حق نداريد به من توهين كنيد
دادگر- دباغ چت شو يهو ......اخه ديدم از همون اول كه امدم با هزار جور كلك عكسو برداشتي و بوشم در نمياري براي همين گفتم
-شما بي خود فكر كرديد
دادگر- چشم ديگه فكر نمي كنم
- ايول خوشم مياد ادم حرف گوش كني هستي
دادگر- خواهش... حالا اجازه مي دي به كارمون برسيم
-كي جلوتونو گرفته؟بفرمايد به كاراتون برسيد
دادگر- راستي يه خواهش
-هان؟
دادگر- هان نه بله
- خوب هان بگو
دادگر- اگه جواب خواهشم مثل بله گفتنته نگم
-حالا تو بگو
دادگر- -خواهشا ديگه سر جاي من نشين و از سيستمم هم استفاده نكن
-ديگه؟
دادگر- - ديگه همين ...در ضمن دباغ جان این جا محل كارته نه محل چت كردن و سركار گذاشتن مردم
-كي گفته من مردمو سركار گذاشتم
دادگر- خداروشكر منكر چت كردنت نمي شي
-من گفتم چت كردم؟
با حالتي حيرون بهم نگاه كرد
-خوب باشه باشه اونطوري نگام نكن.............. باور كن من از اينكارا نمي كنم
ديدم دستاشو گذاشته زير چونش و با شوق به حرفام گوش مي ده
- ولي براي تلافي كار كسي بود براي همين سركارش گذاشتم
دادگر- خوب مي توني بيرون و رو در رو اين كارو كني
- نه بابا جدي گفتي ديگه..... خوب اگه مي تونستم اينكارو مي كردم
دادگر- يعني طرف انقدر زورش از تو بيشتره
- زورش كه نه به احتمال زياد من زورم از اون بيشتره
دادگر- خوب جالب شد پس چرا نمي توني رو درو حالشو بگيري
با عجز بهش نگاه كردم
- شما يه لطف كن و تو این كارا دخالت نكن خوب
و خودمو با چندتا برگه به درد نخور رو ميزم سرگرم كردم
واي فكرشو كنيد بهش بگم چون خجالتي تر و ترسو تر از من وجود نداره براي همين نمي تونم رو درو حالشو بگيرم
دادگر- باشه هر جور راحتي فكر كردم مي تونم كمكت كنم
- واقعا
دادگر- اهم
- حالا بايد درباش فكر كنم
دادگر- بازم هر جور تو بخواي
-خوب بسه بسه به كارات برس با این حرفا نمي توني از زير كار در بري
با حالتي با مزه ای سرشو تكون داد
دادگر- چشم بازم هرچي شما بگيد.
چند روز بود كه مشغول به كار شده بود مثل بقيه نبود و اولين موجودي واي ببخشيد اولين نفري بود كه تا بحالا به جز دباغ چيز ديگه ای بهم نگفته بود.
خوب خره بذار يكم بگذره اونم با محيط و بقيه اشنا بشه به لقب گربه اتم مي رسه
خوب برسه چيز غير عادي نيست كه
واي دلم لك زده براي سيستمش
چرا دير كرده يعني اينم نمي خواد ديگه بياد
واي واي چقدر حرفاي مزخرف مي زني مگه هركي دير كرد يعني اينكه ديگه نمي خواد بياد .
از تنهايي چقدر اراجيف سر هم مي كنم
اينم مثل حيدريه تا ميگن فلان چيزو ببر دفتر رياست انگار بهشتو بهش مي دن .
كاش منم يه بار مي رفتم مي ديدم اونجا چه خبره
واي از مژي خبري ندارم نكنه دادگرو تا بحال ديده باشه
نه اگه ديده بود كه گندش در ميومد
از بيكاري دست چپمو گذاشتم زير چونم و با دست ديگه شروع كردم به ضرب زدن روي ميز
این اهنگو ديروز تو اون ماشين سواري خوشگله شنيدم
عشق من، برق چشاي دلربات كشته منو
تا نگام مي كني تو ،وا مي كنه مشت منو
عشق من، رنگ صدات،جادو رو جادو مي كنه
بوي عطر نفست دنيا رو خوش بو مي كنه
لالاي لالاي لالالالالاي
عشق من دل به دل عاشق بي نوات ببر
جاي دوري نمي ره يه دفعه واسه ما بخند
ما زمين خورده عشقتيم،هلاكتيم ببين
جون هر چي عاشقه، ،جون هر چي عاشقه،جون هر چي عاشقه
يه لحظه پيش ما بمون
عشق من برق چشاي دلربات كشته منو
تا نگام مي كني تو ،وا مي كنه مشت منو
عشق من رنگ صدات،جادو رو جادو مي كنه
بوي عطر نفست دنيا رو خوش بو مي كنه
لالالالاي لالالالاي
احساس كردم بوي خوبي مياد
-واي چه بوي خوبي داره مياد انگار بوي عطر نفساش واقعا داره مياد به به
عشق من بوي عطر نفسات دنياي بي بخار اينجارو خفن خوشبو مي كنه
لا لالا لاي عشق مني لالاي عشق مني لالاي
دادگر - خوشبحال طرفت چه عاشق سينه چاكي داره
واي این كي امد دو متر پريدم رو هوا همزمان صندلي هم افتاد
-س س س لام
دادگر - عليك سلام خانوم دباغ
-شما كي امديد؟
دادگر - مگه فرقي مي كنه كي امده باشم
-نه...... يعني اره قبل از اهنگ امدي وسطاش امدي يا تهش؟
اهان بذار ببينم بعد با خنده
دادگر - از اونجا يي كي اون عاشقه مي گفت عشق من برق چشاي دلربات كشته منو
-واي يعني همشو شنيدي
دادگر - اگه اون اولشه اره
نفسمو با ناراحتي بيرون دادم و صندلي رو كه افتاده بود دوباره درستش كردم
چرا صندليم مثل اون چرخ دار نيست منم چرخدار دوست دارم هر چي خوبه براي از ما بهترونه
نگاش كن تا مياد ميره پشت سيستمش منم مثل این زندونيا بايد بيگاري كنم
دستمو دوباره گذاشتم زير چونم پنجره كه نداشتيم مجبور شدم به در خيره بشم
واي معركه است فكرشو كن بخواي حالو هوات عوض بشه به در نگاه مي كني اخرش فقط يه ديوار مي بيني ...........این اخر خوش شانسيه
دادگر - چته دباغ باز حالت گرفته است
عينكو كمي بالا كشيدم
- نه چيزي نيست
دادگر - پس لطف مي كني برام پرونده هاي 85 تا 89 برام بياري
-خوب خودت بيار
دادگر - چي ؟
- هيچي گفتم خودم الان براتون ميارم
دادگر - منم ازتون همينو خواستم
با بي قيدي از جام بلند شدم و وارد اتاق بايگاني شدم
اينم از دستور دادن خوشش مياد
ماشالله جوني و پر بنيه پاشو خودت كارتو بكن لااقل اون چربياي شكمتو اب كني
بيچاره كه شكم نداره
خوب چربياي دستاشو اب كنه
دستشم كه چاق نيست
واي چقدر بيكاره 85 تا 89
اصلا اينو چطور راه دادن اينجا از اون روز كه امده فقط داره از لايه پرونده ها برگه بر مي داره يا كپي مي گيره......... انقدر براش كپي گرفتم كه نزديكه اشتباهي دست خودمو هم كپي بگيرم
دادگر - از اينكه كپي مي كني ناراحتي؟
- واي چرا اينطوري مي كني؟
دادگر - چطوري؟
-هي قايمكي مياي
دادگر - ببخشيد نمي خواستم بترسونمت
-حالا كه ترسوندي ..... ديدم باز داره مي خنده
دادگر - تو جز خنديدن كار ديگه ای بلد نيستي
دادگر - دباغ چند وقته اينجا كار مي كني ؟
- چه فرقي مي كنه تو فكر كن 10 سال 5 سال 3 سال ولي همون 3 سالو در نظر بگير
دادگر - تو چرا وقتي مي خواي جواب بدي ادمو جون به سر مي كني
مكثي كردم و همينطوري كه پرونده سال 87 دستم بود بهش خيره شدم
دادگر - خوب ببخشيد
پرونده رو انداختم تو بغلش
- فعلا اينو بگير من برم بقيه شو بيارم
دادگر - تو از چي ناراحتي؟چرا هرچي مي گم مي خواي خفم كني ؟
-مگه برات مهمه؟
دادگر - اره
-انوقت براي چي؟
دادگر - چون همكارمي
-اوه چه حرف قشنگي زدي
نشستم تا زونكن سال 85 رو بردارم كه فريده از لاي در صدام كرد
فريده - هي هي كجايي؟.....دباغي كجايي؟
- چيه چيكار داري؟
فريده - بيا اينا رو برام كپي كن
-مگه خودتون تو اتاق دستگاه كپي نداري
فريده - چرا داريم ولي برگها زياده من وقتشو ندارم انقدر حرف نزن بيا بگير ........زودي برام كپي كن
- بزار رو ميز م الان ميام
فريده - فقط زودا دوباره لفتش ندي
جوابشو ندادم و مشغول در اوردن پرونده شدم
ديدم دادگر حرفي نمي زنه و ساكته همونطوري كه نشسته بودم به طرفش چرخيدم
- چرا ساكتي تا الان كه داشتيد حرف مي زديد
دادگر - هميشه همينطوري صدات مي كنه
- صدام نمي كنه صدام مي كنن
دادگر - چرا؟
-چي چرا؟
دادگر - چرا بهت مي گه هي يا دباغي
- عجله نداشته باش اينجا همه منو اينطوري صدا مي كنن
دادگر - براي چي؟
- نمي دونم از اولش اينطوري بوده
دادگر - تو هم چيزي نمي گي ؟
- نه چي بگم
دادگر - يعني برات مهم نيست درست و حسابي صدات كنن
از ته دلم ناراحت بودم ولي لزومي نداشت جلوي يه تازه وارد خودمو ناراحت كنم پس سرمو انداختم پايين و مشغول گشتن شدم
كه ديدم پروندهايي كه تو بغلش گذاشته بودم با شدت به زمين كوبيد و به سمت در رفت
- هي كجا؟
جوابمو نداد
به سرعت به طرفش دويدم
- ميگم كجا مي ري ؟
جوابمو نداد و برگهايي رو كه فريده اورده بود از روي ميز برداشت و به طرف در رفت
- اقاي دادگر چيكار مي كني ؟
اونا هم اينجا كار مي كنن........ چرا تو بايد كار اونا روهم انجام بدي
- بابا مگه چندتا برگه است كار دو دقيقه است
دادگر - دباغ چرا نمي فهمي چه يه دقيقه چه يه ساعت هر كس بايد كار خودشو بكنه
-حالا مي خواي چيكار كني؟
دادگر - هيچي فقط مي خوام برگه ها رو ببرم تا خودش كارشو كنه
تازه فهميدم كه مي خواد بره پيش فريده هم اتاقي مژي
- وايييييييييييييي نريا
دادگر - تو چرا يهو برق مي گيرتت
-تو رو خدا نري
دادگر - انقدر ازشون مي ترسي دباغ؟
-نه
دادگر - پس چي
- راستش راستش من يه گندي زدم
دادگر - بهشون بدهكاري يا مديون؟
-هيچكدوم
دادگر - واي خوب حرف بزن
-چطور بگم
دادگر - ميشه دو دقيقه بشيني من تمركز كنم
با بي صبري رو صندلي نشست
-حالا نميشه بي خيال برگه ها بشي و به كارمون برسيم
از جاش بلند شد
دادگر - اينارو مي خواستي بگي
- نه نه تو نه شما بشين
دادگر - بفرمايد خوب بگو
-راستش چطور بگم اونروزي كه تازه امده بودي يادته
دادگر - اره ...خوب
-خوب يادته من پشت سيستم نشسته بودم
دادگر - خوب
- خوب به جمالت
دادگر - دباغ جونمو اوردي بالا د يالا حرف بزن
- اخه قابل گفتن نيست
دادگر - يعني چي كه نيست
- يعني همين
با عصبانيت بلند شد كه بره به سرعت جلوش پريدم
- باشه باشه مي گم
با عصبانيت بهم خيره شد
يه نفس عميق كشيدم و چشامو بستم
و با با بيشترين سرعت ممكن شروع كردم به حرف زدن
- هيچي ديگه مي خواستم حال مژي رو بگيرم مي دوني چرا ؟
چون باعث شده بود جلوي ديگرون بيفتم و بقيه بهم بخندن مي دوني چطور؟
با پوست مز
فكرشو كن بايد چطور افتاده باشم .اوه تا چند روز از كمرد درد داشتم ميمردم
تنها راهي كه مي تونستم حالشو بگيرم همين بود كه از طريق چت مسخرش كنم و سر كارش بزارم اون فكر مي كنه من يه پسرم و ازم عكس خواست منم دنبال عكش گشتم عكس تو دم دست بود منم براش فرستادم الانم منتظره من از سفر كاري برگردم و به ديدنش برم
چشامو باز كردم و در حال نفس زدن گفتم همش همين بود حالا ديگه نمي ري ديگه مگه نه
دادگر - تو عكس منو براس فرستادي؟
درحالي كه با ناخونام بازي مي كردم سرمو تكون دارم
دادگر - الانم من برم تو اتاق منو مي شناسه
بازم سرمو تكون دادم
دادگر - دباغ مي دونستي تو اخرشي
سرمو به طرف راست ك ج كردم و شونه هامو بالا انداختم
-حالا اون برگه ها رو به من مي ديد
دادگر - يعني مي خواي تا اخر منو قايم كني؟ بلاخره كه منو مي بينيه دباغ
- خوب مي گي چيكار كنم
دادگر - اولا تو نبايد اينكارو مي كردي
با ناراحتي گفتم حالا كه كردم
دادگر - پس برگه ها رو خودت ببر
-نههههههههههه
دادگر - چرا نه
-راستش..... راستش

فصل(3)

راستش..... راستش
دادگر - راستش خجالت مي كشي و مي ترسي كه بازم مسخره ات كنن
دستامو از پشت بهم گره زدم و با نوك كفشم به زمين مي زدم
دادگر - از چي خجالت مي كشي يا از چي مي ترسي ...... حالا چطور ايديشو پيدا كردي؟ چطور ايدي دوستاشو پيدا كردي؟
هنوز سرم پايين بود و با كفشم به ديوار اروم ضربه مي زدم
-كار چندان سختي نيست فقط بايد يكم حواست جمع باشه و دقت كني
يه روز كه عجله داشت بره يادش مي ره سيستمشو خاموش كنه منم از سر كنجكاوي وارد سيستمش شدم ............. كار سختي نبود تو 20 دقيقه همه چيزو شو پيدا كردم
دادگر - دباغ نمي خواي بگي كه تو سيستمشو هك كردي
- نمي دونم.......... معني كارم ميشه هك كردن؟؟؟؟؟؟؟
با ناباوري به صندلي تكيه دادو دستشو گذاشت رو لباش و بهم خيره شد.
- من برم بقيه پرونده ها رو بيارم
با بهت و ناباوري گفت برو
حسابي دير م شده بود سريع مقنعمو سركردم و در حالي كه يه لقمه بزرگ براي خودم درست كرده بودم و نصفش تو دهنم و نصف ديگش اويزون بود لنگ جورابمو پام مي كردم
كه صداي در امد جلدي كتونيامو پوشيدم معلوم نبود كي بود كه پشت سر هم داشت درو مي كوبيد
راستش من با این سنم هنوز بلد نيستم بند كفشامو ببندم براي همينم هميشه بندا رو جمع مي كنم و از كنار كفشم مي زارم توي كفش 
از پله ها پريدم پايين و درو باز كردم
پسر صاحب خونه محترم بود... اقا كيوان
سلام
كيوان- ببين من فردا بايد این تمرينا رو حل كنم و اصلا وقتشو ندارم راستش بايد برم سر زمين فوتبال اينا رو برام حل كن شب ميام ازت مي گيرم
بله؟؟؟؟؟؟//
اقا كيوان من كه ديروز پول اجاره رو دادم
خوب كه چي ؟يه چيز ازت خواستما ؟بگير ديگه دستم خسته شد به ناچار دفترو ازش گرفتم و لاشو باز كردم واي 40 تا سوال رياضي..................... اينو كجاي دلم بذارم
سريع كيفمو انداختم رو دوشم و از خونه زدم بيرون
انقدر ديرم شده بود كه تمام راهو از ايستگاه تا شركت مجبور شدم بدوم
با نفس نفس زدن از كنار نگهباني گذاشتم
كيهاني - هي دباغ چيه نفس مي زني نكنه سگا دنبالت كردن
وبلند زد زير خنده
چيزي نگفتم و با دويدن خودمو به ساختمون رسوندم به نزديك در اتاق كه رسيدم يه لحظه وايستادم تا نفسم جا بياد
عينكو بالا كشيدم و موهامو كه از زير مقنعه ام زده بود بيرون كمي تو دادم
-سلام
دادگر- سلام چرا نفس نفس مي زني
- اخه تمام راهو دويدم
در حالي كه داشت توي يكي از زونكنارو زيرو رو مي كرد خوب كمي صبح زودتر بيدار شود مجبور نباشي تمام راهو بدوي
-چشم نصيحتتون يادم مي مونه
انقدردويده بودم كه عرق از سر و روم مي باريد ناي راه رفتن هم نداشتم خواستم به طرف چوب لباسي برم كه بند كفشم زير اون يكي پام گير كرد و كروبببب با صورت خوردم زمين
دادگر به طرفم دويد چت شد
- ایيييييييييي..... هيچي
دادگر- تو چرا انقدر دست و پا چلفتي هستي دختر.....جاييت درد نمي كنه
در حال گشتن عينكم بودم نه فقط لطف مي كني عينكو بدي من پيداش نمي كنم
دادگر- دباغ يعني نمي بيني كجا افتاده ؟
- اگه مي ديدم كه از شما كمك نمي خواستم
عينكو اروم تو دستام گذاشت و منم بدون توجه به اون عينكو به چشام زدم
- واي اينكه يه طرفش شكسته
دادگر- عينك ديگه ای نداري
سرمو به دو طرف تكون دادم يعني نه
دادگر- مي توني با این امروز كار كني
در حال پاشودن گفتم اره
مانتومو تكون دادم و كيفمو از چوب لباسي اويزون كردم و دفتر كيوانو از توش در اوردم و پرت كردم رو ميز
دادگر در حال نشستن به كفشام خيره شد حداقل اون بندارو ببند كه دوباره نيفتي
روم نمي شد بهش بگم بلد نيستم ببندم
-باشه مي بندم
دادگر- دباغ لطفا اون برگه ای كه رو ميزت گذاشتم و بردارو اعدادو ارقامشو برام حساب كن
-چشم الان
با اون عينك واقعا سخت بود
من اگه عينك به چشام نزنم حتي نمي تونم دستاي خودمو ببينم 
دادگر- اگه سختته بده خودم حساب مي كنم
-نه مي تونم
دادگر- ماشين حساب نمي خواي... بيا از روي ميزم بردار
- نه همين طوري حساب مي كنم
دادگر- دباغ ؟
سرمو اروم از روي برگه بلند كردم و منتظر شدم حرفشو بزنه....... بله اقاي دادگر
تو اون اعدادو بدون ماشين حساب مي خواي حساب كني؟ اينطوري كه تا دو روز ديگه بايد منتظر بشم كه برام حساب كني
- نه اقاي دادگر چرا دو روز.......... تا شما چايتونو بخوريد منم اينا رو براتون حساب مي كنم
دادگر- مطمئني دباغ
- بله....خيالتون راحت
وا اين چرا اينطوري حرف مي زنه انگار كار غير طبيعي انجام مي دم تقصير خودشم نيستا
ما ادما خودمونو به راحتي عادت داديم ...حتي وقتي توي يه مغازه مي ريم براي جمع دوتا عدد رند مغازه دار از ماشين حساب استفاده مي كنه پس از بقيه انتظاري ديگه ای نيست)
دادگر- راستي تو كه هر روز زود ميومدي چرا امروز انقدر دير كردي
- ديشب دير وقت خوابيدم
دادگر- مثلا چند؟
-5 صبح
دادگر- مگه چيكار مي كردي دباغ؟
- كاري نمي كردم داشتم فيلم مي ديدم
دادگر- فيلم اونم تا 5 صبح ؟حالا فيلمش چي بود كه انقدر طولاني بود
منم عين این نديد بديدا بهش با لبخند عريض و درحالي كه با انگشت اشاره عينكو بالا مي كشيدم گفتم
واي نمي دونيد چقدر دنبال این فيلم گشتم تازه ديروز به دستم رسيد
هنوز داشت منو نگاه مي كرد
- شما هم ببينيد عاشقش مي شيد
دادگر- نگفتي اسم فيلم چيه
جومونگ
دادگر- جومونگ؟
اره ديشب تا به صبح 20 قسمت از 84 قسمتشو داشتم مي ديدم
دادگر- اينو كه هر هفته مي زاره خانوم دباغ ديگه گرفتنش چي بود؟
- وا اقاي دادگر اون كه همش سانسوره هيچيش معلوم نيست بعد دوتا دستمو گذاشتم زير چونم با خوشي گفتم این بدون سانسوره
پس نمي دونيد چه صحنه هايي رو از دست داديد كلاتون بد جور پس معركه است
مي خوايد براي شما هم بيارم تا ببينيد
با تعجب............. نه ممنون ترجيح مي دم از تلويزيون ببينم
شونه هامو بالا انداختم
- باشه به قول خودتون هر جور راحتيد ولي از دستتون مي رهها
دادگر- نه ممنون دباغ جان
-خوب اينم از این بفرمايد تموم شد
دادگر- تموم شد دباغ
-گفتم كه تا چايتونو بخوريد تمومه
با بهت برگه رو از دستم گرفت و به ارقام تو برگه خيره شد دوباره به من نگاه كرد وماشين حسابو دم دستش گذاشت و چندتا عددو محاسبه كرد
دادگر- دباغ بايد يه چيزي رو بهت بگم
-مي دونم
دادگر- چي رو مي دوني
-اينكه چي مي خوايد بگيد؟
دادگر- خوب چي ؟
-مي خوايد بگيد دباغ با اين عينك شكستت خيلي بي ريخت شدي
چشاش گرد شد
دادگر- دباغ؟
-بله
دادگر- من نمي خواستم اينو بگم
-پس چايي مي خوايد باشه مي رم الان براتون ميارم پر رنگ يا كم رنگ
دادگر- دباغ؟
-بله
دادگر- مي زاري خبر مرگم حرف بزنم
-واي خدا نكنه اقاي دادگر .......من كه نگرفتمتون حرفتونو بزنيد
دادگر- مي خواستم بگم خيلي باحالي دختر تا حالا نديده بودم كسي بدون ماشين حساب این اعداد بزرگو حساب كنه اونم تو كمترين زمان ممكن
این اولين باري بود كه كسي از من تعريف مي كرد حسابي قند تو دلم اب شد انقدر كه مزه شيرينيش داشت دلمو مي زد )
دوباره سر جام نشستم و دفتر كيوانو باز كردم
دادگر- داري چيكار مي كني؟
-هيچي دارم این مسئله ها رو حل مي كنم
دادگر- مدرسه مي ري؟
-نه
دادگر- پس براي كي داري حل مي كني؟
-پسر صاحبخونه
دادگر- چي؟داري تمريناي اونو حل مي كني؟
- اره؟ چيز جديدي نيست
دادگر- دباغ تو با كلمه ای به اسم نه اشنا هستي
-اره
دادگر- تا حالا هم ازش استفاده كردي ؟
-اره
دادگر- اخرين بار كي بوده
-ديروز
دادگر- ديروز؟
-اره يادتون نيست مي خواستيد بريد اتاق مژي واي نه خانوم فردوسي
كه من گفتم نههههههههههههههه نريد
بلند زد زير خنده
دادگر- خيلي با نمكي دختر
هه هه هه براي چي مي خنديد
دادگر- هيچي هيچي
انقدر خنديده بود كه اشك تو چشاش جمع شده بود
اينم منو مسخره مي كنه مهم نيست

بعد از اينكه تمام تمرينات كيوانو انجام دادم به بدنم كش و قوسي دادم هو س چايي كرده بودم
بلند شدم برم از ابدارخونه براي خودم چايي بيارم
- چايي مي خوريد براتون بيارم
سرگرم كار با سيستم بود واقعا تعجب داشت تو قسمت بايگاني اون انقدر با سيستم كار كنه حيدري سال به سال نگاهي به كامپيوتر نمي نداخت تازه چندين بار گفته بود كه بهتر بگم بيان اينو از اينجا ببرن و من هر بار كه این حرفو مي زد هزار تا صلوات نذر مي كردم كه كسي این سيستمو از اينجا نبره
به من چه لابد اين يه چيز حاليشه كه داره انقدر كار مي كنه ولي كاراش هيچ ربطي به هم نداره
چقدر فضولي دختر.............. تو خيلي حاليته به كاراي خودت برس
دادگر- اره ممنون ميشم
با این عينك راه رفتن واقعا سخت بود همش مجبور بودم يه چشممو ببندم و راه برم كمي سرم درد گرفته بود.
ليوان چايمو برداشتم در حال ريختن چايي بودم
مژي- هي ببين كي اينجاست
چشمامو بستم و نفسمو دادم بيرون باز این مژي سرو كلش پيدا شد
مژي- اخيه ليوانشو
ليوانو از دستم قاپيد
مژي - نه خوشم مياد خودتم باور داري يه گربه تمام عياري
فريده هم همون موقعه وارد ابدار خونه شد .
ببين فريده.... ليوان گربه ايشو ببين
(ليوان من يه ليوان زرد رنگ بود كه روي دستش يه گربه ملوس بصورت نازي نشسته و دمش رو روي بدنه ليوان به صورت مارپيچ امتداد داده این ليوانو بدون توجه به شكل و مدلشو خريده بودم توي بازار كه رفته بودم يه لحظه چشممو گرفت و منم خريدمش )
فريده با سر حرف مژگانو تصديق كرد و در حال خنديدن
واي دباغ عينكت چي شده
مژي -نكنه با گربه هاي محلتون در گير شدي
بعد دوتايشون بلند زدن زير خنده
بدون توجه به حرفا و خندهاشون يه ليوان برداشتم و براي دادگر چايي ريختم و در حالي كه ليوانم هنوز دست مژي بود از ابدار خونه زدم بيرون
مژي هم با سرعت دست فريده رو گرفت از ابدار خونه امد بيرون
مژي- هي هي دباغ
به طرفشون برگشتم يه دفعه ليوانو از دستش رها كرد و ليوان به زمين خورد و به چندين تكيه تبديل شد
این دوتا ديگه شورشو در اورده بودن بغض كرده بودم عينكو كمي بالا كشيدم
مژي- واي ببخشيد يهو افتاد این بار خودم يه ليوان ديگه مي گيرم كه روش 2تا گربه داشته باشه و باز خنديد
سرعت قدمامو بيشتر كردم بند كفشام از كتوني زده بود بيرون بيشتر كارمندا به خاطر صداي شكستن از اتاقاشون امده بودن بيرون
و اونايي كه صداي مژي رو شنيده بودن با حالتي مسخره ای بهم مي خنديدن
انقدر تند راه مي رفتم كه متوجه نشدم و این بند كفش دوباره كار دستم دادو محكم خوردم زمين
دادگرهم كه از اتاق زده بود بيرون با نگراني بهم خيره شد تنها كسي بود كه بهم نمي خنديد
زود از زمين بلند شدم و به طرف اتاق كارم رفتم دادگر دم در وايستاده بود سريع خودشو كشيد كنارو من وارد اتاق شدم خودمو پرت كردم رو صندليم

سرمو گذاشتم رو ميز نمي خواستم گريه كنم يعني خوب ياد گرفته بودم در برابر ديگران جلوي اشكامو بگيرم
دادگر- حالت خوبه دباغ؟
سرمو از روي ميز برنداشتم
دادگر- با توام دباغ
- ميشه درو ببندي همه دارن مي بينن خواهش مي كنم
صداشو نشنيدم ولي صداي بستن درو شنيدم
با ناراحتي سرمو از روي ميز برداشتم مي دونستم صورتم از شدت عصبانيت سرخ شده
به طرف ميزم امد
دادگر- جايي درد نمي كنه
- نه
دادگر- دستتو ببينم داره ازش خون ميره
به دستم نگاه كردم تكيه ای از شيشه ليوان تو دستم رفته بود ومن اصلا متوجه نشده بودم
از توي جيبش يه دستمال در اورد خواست شيشه رو از دستم در بياره كه دستمو از ش دور كردم و رومو كردم به طرف كمد زونكنا

دادگر- بذار درشبيارم
-تو هم مي خواي مسخره ام كني ؟
دادگر- نه
-چرا تو هم مسخرم كن...... چرا انقدر خودتو نگه مي داري...... مي خواي درستو حسابي مسخره ام كني نه.... باشه من حاضرم ............مسخرم كن
- اره من يه دختر بي عرضه دستو پا چلفتيم ،يه دختر زشت كه فقط به خاطر اصلاح نكردن صورتم همه بهم مي گن گربه ............... بيا خودم همه چي رو بهت گفتم حالا راحت باش و منو مسخره كن
دادگر- دباغ؟
- چي هي دباغ دباغ مي كني.... تو هم مي توني بهم بگي هي........... بگو... بگو ديگه دي يالا بگو .. من عادت دارم بگو
دادگر- انقدر حرف مفت نزن .... صبح بهت گفتم بند كفشتو ببند اگه گوش كرده بودي این چيزا پيش نمي يومد
بلاخره قطره ي اشكي از چشمم در امد
- خوب بلد بودم ببندمش كه بسته بودمش ..... كه هم صبح زمين نخورم هم حالا..... بيا اينم يه سوژه جديد براي مسخره كردنم
برو.... برو به همه بگو........ به همه بگو دباغ با 22 سال سنش هنوز بلد نيست بند كفش خودشم ببنده
دادگر- دباغغغغغغغغغغغ؟
- هان؟
نفسشو داد بيرون و سرشو تكوني داد دستتو بده ببينم
-نمي خوام
دادگر- انقدر لجباز نباش دستو بذار اينور ببينم
دستمو گذاشتم رو ميز و اونم شروع كرد اروم به در اوردن تيكه شيشه
دادگر- من از روز اولم مي دونستم بهت چي مي گن ولي قرار نيست همه مثل هم باشن من به اونا كار ندارم
شيشه رو با يه حركت از دستم كشيد بيرون
-ایييييييي
بعد با همون دستمالش دستمو بست
دادگر- خداروشكر زياد زخمي نشده كه نياز به بخيه باشه
وقتي دستمال بست دستمو گذاشتم رو صورتم و قطره اشكي كه از چشمم در امده بود پا ك كردم
و رومو كردم به طرف ديوار
كنارم روز زمين زانو زد
دادگر- كفشتو بذار اينور
- نمي خوام
دادگر- مي گم بذار اينور
پاي راستمو جلوش گذاشتم
دادگر- حالا منو نگاه كن
بهش نگاه نكردم
دادگر- ميگم نگام كن
برگشتم طرفش
دادگر- خوب ببين چيكار مي كنم
كمي خم شدم به طرف پايين
دادگر- ببين اول اينطوري گره مي زني بعد اينطوري اينو از اينجا رد مي كني اونم از اونطرف
خوب ديدي چه اسون بود
- اره خيلي راحته ها
در حال لبخند زدن خوب اون يكي رو خودت ببيند
منم از ذوق شروع كردم به بستن بند كفشم
دادگر- افرين حالا شد....مي گم دباغ
-هان؟
با خنده گفت خوبه اونطرف عينكت نشكست
-اره راست مي گيا وگرنه نمي دونستم تا خونه چطور برم
دادگر- تو خونه يه عينك ديگه كه داري
عينكو برداشتم و در حال برنداز كردنش
-نه ندارم
دادگر- پس چيكار مي كني
-هيچي تيكه هاي شكسته شو جم كردم بايد برم با چسب چوب بچسبونمشون
دادگر- دباغ؟
-هان؟
دادگر- خوب ببر درستش كن براي چي اينكار مي كني اونطوري كه چيزي نمي بيني
(خوب عقل كل اگه پول داشتم خودم عقلم مي رسيد ديگه اينكارو نمي كردم )
-نه نيازي به پول خرج كردن نيست طوري مي زنم كه چيزي معلوم نشه
با تعجب شونهاشو بالا انداخت و سر جاش نشست

يه ساعت به اخر وقت اداري مونده بود و من در حال مرتب كردن پروندها بودم
دادگر- دباغ تا چه حد با كامپيوتر اشنايي؟
- در حد معمولي
دادگر- در حد معمولي كه راحت مي توني ايدي هر كسي رو هك كني
- خوب این كارچندان مهم و سختي نيست
دادگر- ولي هر كسي هم نمي تونه این كارو كنه....مثلا من از ديروز خيلي تلاش كردم وارد اطلاعات مركزي بشم ولي نشد
- چي ؟براي چي اونجا؟
دادگر- خوب براي بايگاني مي خواستم
- ولي تا جايي كه مي دونم قسمت بايگاني نيازي به اطلاعات اونجا نداره
دادگر- كلشو كمي خاروند.............. راستش يكم حس كنجكاويم هم گل كرده
چيزي نگفتم و دوباره با پرونده ها سرگرم شدم
دادگر- دباغ مي توني وارد اطلاعات اونجا بشي
- اخه براي چي؟
دادگر- گفتم كه كنجكاوي ....
- تونستن كه مي تونم راستش رو بخواي يه بار هم خودم ....واي نه هيچي من نمي تونم
دادگر- تو چي ؟ يه بار چي؟
- هيچي همين طور از دهنم يه چيزي پريد
دادگر- نكنه تو هم يه بار سر زدي؟
- ببين يه وقت به كسي چيزي نگيا انوقت از كار بي كار ميشم
چشاش برقي زد و با هيجان گفت يعني الان ميتوني بري تو ش؟
به ساعت نگاه كردم نيم ساعتي وقت داشتم
- اره مي تونم ولي شايد كمي طول بكشه چون اخرين بار كاري كردم كه امنيت شبكه رو بالاتر بردن
دادگر- يعني فهميدن تو هكشون كردي
- نه نفهميدن يعني اگه اون گيج بازي رو در نمي يورم اصلا هم نمي فهميدن كه كسي وارد اطلاعات شده
دادگر- مگه چيكار كردي ؟
تمام اطلاعات سال85 رو اشتباهي پاك كردم
دادگر- اوه........ بعد چي شد
- هيچي تا يه مدت سيستما رو قطع كردن و بعد از اون فقط افراد خاص مي تونن وارد اطلاعات بشن
- هرچند نمي دونم چرا انقدر سخت مي گيرن اخه به جز فاكتوراي و قيمتا و بازدهي و سود سالنه و از این جور چيزا ،چيز ديگه ای نبايد توش باشه
-من كه سه ساله اينجا كار مي كنم از كاراشون سر در نيوردم كه نيوردم ....چيه به چي فكر مي كني اقاي دادگر؟
دادگر- هيچي بيا ببين مي توني بري ؟
از جاش بلند شد و منم نشستم پشت سيستم ... 20 دقيقه ای بود كه در حال ور رفتن بودم
دادگر- چي شد
صبر كن ديگه................ مگه كشكه.............. مي گم خيلي امنيتش بالاست بايد طوري وارد بشم كه به این زورديا شك نكنن.....تو حواست به راهرو و در باشه كسي نياد
دادگر- خيلي طول مي كشه
دست از كار كشيدم وبه دادگر خيره شدم
دادگر- چي شد تموم شد
نه نشد ....شما چند ماهه به دنيا امدي انقدر عجله داري؟انقدر رو اعصاب من راه نرو ببينم دارم چه غلطي مي كنم
دادگر- چشم چرا عصباني ميشي ديگه حرف نمي زنم
- خيلي جالبه
دادگر- چي ؟حرف نزدن من؟
-نه اون كه از اينم جالبتره
دادگر- ممنون خانوم دباغ
- خواش اقاي دادگر
- اطلاعاتو دو دسته كردن انگار كپي از همن.... ولي نه ....اينطوري هم نيست
دادگر امد كنارم و به مانيتور خيره شد
دادگر- چطوريه مگه؟
ببين تو نگاه اول ادم فكر مي كنه كه انگار از اين فايلا كپي گرفته شده
ولي كنار همه ي فايلاي كپي شده يه تيكه ....... دفعه پيشم همين اشتباهو كردم با كليك روي هر كدوم از این فايلاي تيك دار درواقع فايل اصلي رو حذف ميكني و فقط فايل نمايشي باقي مي مونه و ديگه نمي توني فايل اصلي رو ببيني
دادگر- پس چطور بايد اينارو باز كرد
-خوب بزار ببينم
عينكمو كمي بالا كشيدم چشام درد گرفته بود مخصوصا كه همش يه چشممو مي بستم
- از اينجا نميشه وارد شد
دادگر- حالا بايد چيكار كرد
- اقاي دادگر يعني انقدر مهمه كه بدونيد چطور اينا باز مي شن
كمي ترسيد
دادگر- نه نه اخه خيلي جالب شد كارشون خيلي درسته ..........مي خواستم بدونم تو اگه بخواي وارد بشي چطوري این كارومي كني ؟
- خوب اينا همه از سرور مركزي وارد مي شن كه از طريق همون سيستم مي توني اطلاعاتو ببيني اينطوري ضريب امنيت فوق العاده بالا مي ره ......و تنها همون فرد مي تونه اطلاعات واقعي رو ببينه
دادگر- انوقت يه سوال
- چي ؟
دادگر- اگه از همون سيستم اصلي وارد بشي........... مي شه از اطلاعات كپي برداشت
- البته كه مي شه ولي اگه براي اونجا هم برنامه ای نذاشته باشن
دادگر- يعني چي؟
(اوه فكر مي كردم فقط من خنگم بگو يكي ديگه هم هست كه از قضا دم دستم نشسته )
- يعني اينكه تو شايد بتوني برنامه هارو كپي كني ..... ولي باز براي باز كردنشون نياز به سوئيچ داري حالاا این سوئيچ مي تونه رمز باشه يا يه نرم افزار
كه معمولا كسي كه از نرم افزار استفاده مي كنه این نرم افزار مثل كليد پيششه
دادگر- منظورتو نمي فهمم دباغ(تو كي مي فهمه دادگر )
- خوب بزار اينطوري بگم مثل این ميمونه كه تو ماشينو با اون همه عظمت و تجهيزاتش در اختيار داري اما تا سوئيچ ماشين نباشه نه مي توني حركت كني و نه از امكانات داخل ماشين استفاده كني در واقع ميشه يه چيز به درد نخور
دادگر- كه اينطور
هنوز به صفحه خيره بود كه سريع از صفحه خارج شدم
دادگر- ای بابا چرا خارج شدي
- وا مي خواستي ببيني كه نشونت دادم به بقيه اش چيكار داري ؟............. باور كن تا همينجاشم بفهمن وارد شديم پدرمون در ميارن
واي ديرم شد سرويس حتما رفته .......ديدي ديدي حالا من چطور برگردم
دادگر- مي رسونمت
- مگه ماشين داري؟
دادگر- اره
- ايول
با هم از اتاق زديم بيرون دادگر حسابي تو فكر بود
- راستي پخشم داري؟
دادگر- چي ؟
- مي گم ماشينت پخش هم داره
دادگر- اره اره
-مدل ماشينت چيه؟
دادگر- چي؟
-ای بابا شما از من گيجتري؟.........ميگم ماشينت چيه
دادگر- اهان پرايد

****
سوار ماشينش شديم
- ببين حالا من يه سوال؟
دادگر- بپرس
تو كه وضعت خوبه چرا امدي اونم تو قسمت بايگاني كار مي كني
دادگر- كي من؟ كي گفته وضعم خوبه
- خوب این ماشين
دادگر- مگه هر كي ماشين داشت وضعش خوبه
- تو محله ما اره ...مثلا همين جعفر اقا
دادگر- جعفر اقا
- اره مغازه ميوه فروشي داره تازگيا يه پيكان مدل 83 گرفته ....نمي دوني با چه فخري پشت فرمون ماشين ميشينه .....خانومشو كه نگووووووووو..... عين این نديد بديا چپ مي ره راست مي ره هي براي خودشو خانوادشو ماشين شوهرش اسپند دود مي كنه
همه ميگن جعفر اقا اينا خيلي وضعشون خوبه
دادگر- شما كجا زندگي مي كنيد؟
- يكم از اينجا دوره ولي راحت ميشه رفت اونجا ... شما منو تا اتوبوساي واحد ببري خودم بقيه راهو مي رم
دادگر- نه من باعث شدم از سرويس جا بموني خودم تا خونتون مي رسونم
به ظبطش نگا كردم
- انقدر گفتي ضبط دارم پخش دارم همين بود
در حال رانندگي يه نگاه به من يه نگاه به پخش كرد مگه چشه
- هيچيش گفتم سي دي خوره تا خود خونه اهنگ گوش مي كنيم
دادگر- خوب با نوارم ميشه اهنگ گوش كرد
يه نگاه سر سري به ماشين انداختم مي دوني ماشينت مثل این ماشينايي كه تازه تحويل گرفتن ميمونه
رنگش كمي پريد
دادگر- نه این ماشينو خيلي وقته دارم...براي چي همچين فكري كردي
منم طبق معمول از سر بي خيالي و گيجي چيزايي رو كه مي بينم و يا مي شنوم به زبون مي يارم
- خوب پخشت هنوز برچسباش روشه رو صندلياتم هنوز مشماست اصلا روي داشبود و دندت گرد و خاك نيست پدال گاز ترمز خيلي دست نخورده مونده به نظر مياد كفي زير پاتون هم اصل ساييدگي نداره هر چقدر هم شسته باشيد بازم اگه خيلي وقت باشه كه از ماشين استفاده مي كنيد بايد ساييده شده باشد و از همه مهمتر كيلومترتون اصلا مسافتي رو نرفته فكر كن مثل این فيلما بهم بگي از يه خانوم دكتر ماشينو خريدي كه فقط صبحا باهاش مي رفته مطب و عصري باهاش بر مي گشته
بعد بلند خنديدم چهرهش كمي زرد شده بود
شيشه هاي ماشينت هم از تميزي دارن برق مي زنن
تو هميشه به همه چيز انقدر دقت مي كني ؟
با خنده گفتم نه؟
نفسي كشيد این ماشين پدرمه اون خيلي به ماشينش مي رسه براي همين هميشه تميزه
اهل اهنگ و این چيزا هم نيست به خاطر همين هنوز پخشش اينه
-خوب اگه پدرتون انقدر ماشينشو دوست داره چرا دست شما مي ده
دادگر- ببخشيدا من پسرشم
- خوب باشيد چه ربطي داره
عينكمو از روي چشام برداشتم و با دست كمي چشامو مالوندم و به عينك نگاه كردم
دادگر- چشات خيلي ضعيفه؟
- اره
دادگر- .از بچگي ضعيف بوده؟
- نه راستش يه سال زمستون كه 13 سالم بود داشتم كنار حوض بزرگ خونه بازي مي كردم كه يخاي كف حياط باعث شد ليز بخورم و كله ملق بزنم تو حوض
تا درم بيارن فكر كنم 5 دقيقه ای تو اب بودم .
عمه ام ميگه خيلي خر جونم كه زنده موندم مي گفت وقتي درت اوردن با يه تيكه سنگ هيچ فرقي نداشتي
با زور اب گرم و پاشويه گذاشته بودن زنده بمونم ولي دكتر نبردن كه نبردن.... وقتي هم بهوش امد م تب و لرز كردم
فكرشو بكن خر جوني تا كجا .... تا يه ماه داشتم تو تب مي سوختم وككه كسي هم نمي گزيد
بعد از اون ماجرا خيلي به در و ديوار مي خوردم..... خدا خيرش بده ننه كلثومو يكي از پيرزناي محلمون بود همه به حرفش گوش مي كردن بازم اون باني شد منو بردن دكتر
انقدر دير رفته بودم كه بينايم دچار مشكل شد
حالا هم كه مي بيني با عينك سر مي كنم بدون عينك مثل يه مرده متحركم. لطفا از این ور بريد
دادگر- خواهر برادر هم داري؟
-نه ......ببخشيد مي دونم محلمون يكم ناجوره ممكنه ماشينتون خاكي بشه
به زور ماشينو تا نزديك خونه برد
- خوب ديگه دينتونو ادا كرديد لازم نيست جلوتر از این بيايد
راستي بابت امروز هم معذرت مي خوام نمي خواستم سرتون داد بزنم اخه حسابي داغ كرده بودم
دادگر- چرا مي زاري اينطوري باهات رفتار كنن
- مهم نيست ديگه عادت كردم..... ولي خيلي باحالي دمت گرم منو از بستن این بند كفشا خلاص كردي
دادگر- راستي مگه تو خانوادتون تو فقط كفش بند دار مي پوشي
- اره

فصل(4)

خواست باز چيزي بپرسه كه اجازه نداد م
به قول دكتر نيما اساسا بايد بگم كه به مرد جماعت كه رو دادي مي خواد شجره نامتونم در بياره پس رو نده تا پرو نشه و كلي حالش گرفته بشه كه ديگه از این پروبازيا در نياره .....
-ممنون اقاي دادگر خيلي لطف كرديد
دادگر- با خنده گفت خواهش ..........خونتون كجاست؟
با انگشت جهتي رو بهش نشون دادم
-ببين اون گلدسته ها رو مي بيني
دادگر- اره
خوب اونورا از جلوي چشاي مبارك حذف كن بعدش دوتا كوچه برو بالاتر اخرش بپيچ سمت چپ سريع دستامو نگاه كردمو گفتم نه نه راست....... وسط كوچه پلاك ملاك كه تعطيله يه در زنگ زده كوچولوي ....اگه گذرتون خورد با يه پاره سنگ بيفتين به جونش.... دباغ ايكي ثانيه درو براتون باز مي كنه

به خنده افتاده بود ممنون ادرس دقيقتر از این نمي تونست باشه دباغ
-خوب فعلا با اجازه
دادگر- خدانگهدار
تا از سر كوچه بپيچم هنوز اونجا مونده بود وقتي خواستم برم تو كوچه براش دست تكون دادم .
اونم دستشو از تو ماشين در اورد و برام تكون د اد.

هنوز از راه نرسيده بودم كه ديدم در مي زنن حدس مي زدم كي باشه سريع دفتر كيوانو برداشتم و رفتم دم در
خود كله پوكش بود
كيوان - برام حل كردي ؟
بيا
به دفتر نگاهي كرد و سرشو با لودگي تكون داد
- خوب كاري نداري
كيوان- نه فقط بابام گفت فردا قبل از اينكه بري سر كار بهش يه سري بزني
حتما باز مي خواست اجاره خونه رو ببره بالا والا نمي دونم نيم وجب جا چقدر ارزش داره كه هر سه ماه يه بار اجارشو مي بره بالا
با گفتن باشه درو بستم و رفتم تو حوصله شام درست كردن نداشتم فيلم هم كه ابدا
به دستم نگاه كردم يه كمي درد مي كرد چشمم به دستمال دادگر خورد
اينم حساب خوني شده از دستم درش اوردم و زير شير اب ظرفشويي افتادم به جونش و تا مي تونستم چنگ زدم تا لكه هاي خون از بين ببره
هي مي شستمش و بالا نگهش مي دادشم تا ببينم لكه اش از بين رفته يا نه
بعد از شستن گذاشتم كنار پنكه كه زود خشك بشه چون اتو نداشتم بايد زودتر خشكش مي كردم كه براي صاف كردنش بندازم زير تشكم
هنوز عينكمو درست نكرده بودم .
دقيقا عدسي عينك از وسط شكسته بود
واي اگه چسبم بزنم بازم ضايع است اگه مژگان ببينه حسابي مسخره ام مي كنه حالا چيكار كنم .انگشتمو گذاشتم لاي دندونام و به حساب مخمو بكار انداختم .
این مخ اگه كار مي كرد كه من انقدر مشكل نداشتم پس تصميم گرفتم چسب بهش برنم بادا باد با اولين حقوقم درستش مي كنم


*****
صبح زود از خواب بيدار شدم اول بايد يه سري به صاحبخونه مي زدم كفشامو پام كردم خواستم دوباره بندارو بندازم تو كفشم
اكهي چقدر خنگي دختر همين ديروز ياد گرفتي ها...... اره
با خوشحالي نشستم و بند كفشمو شروع كردم به بستن
صدامو كمي كلفت كردم ببين گربه خنگه اول اينطوري گره مي زني بعد اينطوري اينو از اينجا رد مي كني اونم از اونطرف
بعد به شكلي كه دادگر لبخند مي زد براي خودم يه لبخند مسخره امدم خوب ديدي چه اسون بود ......حالا اون يكي رو خودت ببند .
ای به چشم دادگر جونم
وقتي بند كفشا رو بستم بلند شدم و چند بار بالا و پايين پريدم
يوهووووووووووووو حالا بپر بريم گربه خانوم كه خيلي دير شده 
به دم در صاحبخونه گرام رسيدم بعد از كلي در زدن و منتظر شدن با اون شكم گندش امد
واي زنش چطوري اينو تحمل مي كنه اگه زن بود بدون شك مي گفتم 6 ماهه بارداره.... واي بلا به دور .....انوقت بچه اش چقدر زشت مي شد. .....تصورش هم وحشتناكه
حالا همچين مي گي وحشتناك انگار خودت ماه شب چهاره ای ...........خوب چهارده نه ولي ماه شب اول كه هستم
-سلام اقا خسرو
خسرو -عليك
-كار داشتيد كه گفتيد بيام
خسرو- اره تا اخر ماه خونه رو خالي كن
(همه به ياد حشمت فردوس )دكي چرا؟
خسرو- ديگه خوشم نمياد مستاجرم باشي
من كه اجاره تونو هر ماه مي دم اقا خسرو
خسرو - مي خوام بكومش
- بكوبيش كه چي بشه؟
خسرو- كه بسازمش
- بسازيش كه چي بشه
خسرو- ای بابا حالا من بايد به توي الف بچه هم جواب پس بدم تا اخر ماه دنبال خونه باش گناه كه نكردم كه خونم تا اخر قيامت دست تو باشه
-ولي شما به عمه ام قول دادي
خسرو- عمه ات چند وقت مرده جوجه
3 ساله بعد تو دلم گفتم اقا خرسه
خسرو - خوب خدا خيرت بده من تو این سه سال قولامو به عمه ات تموم كردم حالا هم انقدر فك نزن
- ولي اگه بيرونم كني من كجا برم
با گفتن بيا سر قبر من درو بست و رفت تو
حالا خوبه دللال ملك و ساختمون نيستي شكم گنده همچين مي گه مي خوام بكوبمش و بسازمش كه انگار مي خواد شعبه 2 برج ميلاد و بسازه
پشت در زبونمو در اوردم و بلند گفتم گامبوي بي خاصيت
در به شدت باز شد
- واي مگه نرفتيد هنوز تو خونه اقا خسرو
خسرو - تو چيزي گفتي؟
- نه فقط گفتم من كجا مثل شما صاحبخونه با خاصيت پيدا كنم
خسرو - با خاصيت
- ببخشيد من برم ديرم شده
خسرو- يادت نره تا اخر ماه
وارد شركت شدم دست راستمو گذاشتم طرف شكسته عينكم كه به چشم نياد با هزار بدبختي خودمو به بايگاني رسوندم
اخيش................. رد شدن از این راهرو مثل رد شدن از پل صراطه
كمي از پرونده هاي ديروز رو ميز بود برشون داشتم و رفتم سمت بايگاني نمي دونستم دادگر امده يا نه
شايد امده و رفته دفتر مديريت
مشغول جابه جا كردن پرونده ها بودم هنوز براي ديدن مشكل داشتم همش مجبور بودم چشمامو بمالونم بس كه درد مي گرفت
همونطور رو زمين ولو بودم و پروند ها رو مي زاشتم سر جاشون و شماره گذاريشون مي كردم .
دباغ دباغ كجايي؟
صداي دادگر بود
همونطوري كه پروند هارو دسته مي كردم....... تو بايگاني
دادگر- پس چرا نمي بينمت
- بيا ته سالن رو زمينم
دادگر- رو زمين چيكار مي كني ؟
با خنده گفتم دنبال سوسكم
سوسك...پس چرا پيدات نمي كنم
بلند شدم كه خودمو بهش نشون بدم كه مانتوم موند زير پام و تعادلم از دست دادم و دوباره ولوي زمين شدم
دادگر سريع خودشو بهم رسوند
دادگر- تو اگه يه روز به زمين نخوري نميشه
-چرا ميشه ولي باور كن دست من نيست
دادگر- چيزيت نشد
- نه
حالا عينكم كو تو این تاريكي چطور پيداش كنم
دادگر- دنبال چي هستي ؟
- ببخش ببين مي توني عينكمو پيدا كني
دوتا يي چهار دستو پا در حال گشتن بوديم
چون كف اتاق تاريك بود و خوب ديده نميشد
دادگر- اهان فكر كنم پيداش كردم
كمي سرم درد مي كرد همونطور رو زمين نشسته بودم
- ميشه بياريش
دستمو گذاشتم رو سرم
دادگر- عينك نمي زني اذيت ميشي
با تكون سر گفتم اره
رو به روم نشسته بود
دادگر- بيا بگيرش
دستمو دراز كردم و عينكو از دستش گرفتم
-خدا رو شكر نشكسته... با مقنعه گرد و خاكي كه رو عدسي نشسته بود و پاك كردم
دادگر هنوز داشت خيره نگام مي كرد عينكو گذاشتم رو صورتم
- خيلي ممنون
منتظر شدم كه اون بگه خواهش مي كنم قابلي نداشت خانومي نه خانومي رو بي خيال همون دباغ بگه خوبه
ولي اون هنوز خيره بود
- گفتم ممنونا
بعد دستمو جلوي صورتش تكون دادم
نخير انگار جن ديده
- ببين من زشت هستم ولي نه انقدر كه تو اينطوري بهم نگاه كني
ولي اون ساكت بود اروم دستاشو به طرف صورتم اورد يكم ترسيدم و سرمو عقب كشيدم
بازم خواستم بشكم عقب تر ولي نشد كه نشد اخه كلم با تمام محتوياتش به ديوار رسيده بود
- اقاي دادگر چي شده ؟هان؟داري چيكار مي كني؟
زبونم بند امده بود چشامو بستم كه ديدم عينكمو از روي صورتم برداشت اروم چشمامو باز كردم
دادگر- تو چشات چه رنگيه؟
- هان؟
دادگر- چه رنگ قشنگي داره.... با این مژه هاي بلندت چشات چقدر ناز شدن ..... يه لحظه نفسم بند امد و گر گرفتم و بهش خيره شدم
اما با تمام گيجيم فهميدم اون حق نداره انقدر راحت با من اينطوري حرف بزنه
زودي به خودم امدم به شدت عينكو از دستش قاپيدم..... خجالت بكشيد
از جام بلند شدم و از بايگاني زدم بيرون پشت ميزم نشستم و با حالت كلافه ای خودكارو تو دستم مي چرخوندم كه امد ........رومو كردم طرف ديوار
دادگر- خانوم دباغ بايد منو ببخشيد
- خوشتون مياد يكي با مادر و خواهرتون این كارو كنه بعدم هر چي از دهنش در امد بگه
دادگر- من كه به شما توهين نكردم ....ولي بله حق داريد بازم معذرت مي خوام
دادگر- منو مي بخشي
جوابشو ندادم
دادگر- ببخش ديگه يه غلطي كردم ..........ديگه تكرار نميشه
- خيل خوب چون ديروز ياد دادي چطور بند كفشام ببندم همين يه بارو مي بخشم فقط تكرار نشه ها
با لبخند گفت چشم
- چشت بي بلا انشالله كه من برم برج ميلاد
دادگر- ولي معمولا مي گن كربلا
به قول خانوم شيرزاد واقعـــــــــــــــــا
سرشو با خنده تكوني داد و نشست پشت ميزش
- شما هم از اينكه به من بخنديد لذت مي بريد
دادگر- نه اصلا
- پس چرا هرچي مي گم بهم مي خنديد
دادگر- اخه خيلي با نمك حرف مي زني و همه چي رو خيلي اسون مي گيري و....از همه مهمتر هرچي به ذهنت مي رسه همون موقع مي گي
- این خيلي بده
با گفتن نه دوباره لبخند زد
منم مثل خودش لبخند زدم كه ديدم اونم با لبخندم به لبخند مسخرش ادامه داد
زودي اخم كردم و گفتم
- پس ديگه نخند
بيچاره حالش گرفت و دهنش وا موند
بهم خيره شد و ديگه نخنديد و مشغول كارش شد.
دادگر- دباغ با اون عينك تو مشكلي نداري؟
- اقاي دادگر دنبال يه خونه اجاره ای مي گردم شما سراغ داريد؟
دادگر- خونه ؟ تا چقدر مي توني اجاره بدي ؟
- خوب من 150 تومن بيشتر نمي گيرم................ پول پيش هم ندارم ......بتونم ماهي 100 تومن بدم
دادگر- خونه ای كه توش زندگي مي كني اجاره ايه ؟
- اره
دادگر- ببخش مي پرسم مگه پدرت اجاره خونه رو نمي ده كه تو رو پول خودت حساب مي كني ؟
- خونه سراغ نداريد بگيد نداريد چرا انقدر سوالاي بي ربط مي پرسيد .
دادگر- بايد ببينم ولي هر جا بري پول پيش مي خواد
لبامو توهم جمع كردم و دوباره با خودكار ور رفتم در حال فكر كردن بودم كه
يهو از جام پريدم............ واي ديدي چي شد
دادگر- - دباغ كشتي منو چرا يهو داد مي زني
-من فردا با مژي قرار دارم
دادگر- مژي كيه
-همون مژگان سوسوله
دادگر- خوب قرار داري كه داري برو سر قرارت اينكه واي كردن و دادو قال نداره
- چرا نمي فهمي اون منتظر من نيست منتظره توه
دادگر- چي ؟
- اخه گفتم كه.... من عكس تو..... نه ببخشيد شما رو نشونش دادم
دادگر- خوب سر قرار كسي نمي ره
- نميشه كه
دادگر- چرا نميشه؟
-اگه شما اينجا كار نمي كرديد يه چيزي.... ولي فردا پس فردا شما رو اينجا ببينه انوقت چيكار مي كني
دادگر- دباغ ؟ دباغ ؟
-بله بله
دادگر- تو مگه قصدت حال گيري نبوده
-اره خوب
دادگر- خوب اگه من برم كه بيشتر بهش خوش مي گذره
با نا اميدي خودمو رو صندلي انداختم ....اره ها....... چرا من خودم به این موضوع فكر نكرده بودم
دادگر- دباغ؟
بهش نگاه كردم داشت با شيطنت بهم مي خنديد
دادگر- مي خواي اساسي حالشو بگيريم
-با خنده گفتم اره
دادگر- گفتي ايدي دوستاشو داري؟
-اره همه 50 نفرشونو
دادگر- چي 50 نفر
-كمه؟
دادگر- چه خبرشه....... حالا مي دوني با كدومشون بيشتر چت مي كنه؟
-اره
دادگر- خوب ايدي دوتا شونو بهم بده
-مي خواي چيكار كني؟
دادگر- يه كار خوب .......كه ديگه چت كردنو براي هميشه فراموش كنه
- مرگ من
دادگر- جان تو
- باز خودموني شديا
دادگر- چشمكي زد و گفت ببخشيد .... جون خودم
دل تو دلم نبود امروز با مژگان قرار داشتيم از صبح دادگرو نديده بودم يعني امروز مرخصي داشت و بهم گفته بود اخر وقت با سرويس نرم و منتظرش بمونم.
ساعت 5:15 بود و با مژي ساعت 7 قرار داشتيم داشتم ناخونامو مي جويدم
كه صداي زنگ تلفن امد
بله
دادگر - بدو بيا من بيرون منتظرتم
سريع كيفمو برداشتم و با عجله خودمو به ماشينش رسوندم در جلو رو باز كردم و پريدم تو ماشين
هنوز بهش نگاه نكردم همون طور كه به جلو خيره بودم شروع كردم به حرف زدن
واي دادگر دارم از ترس مي ميرم فكر مي كني نقشمون بگيره.... خداروشكر من این وسط نيستم وگرنه حسابي خراب كاري مي كردم......... مي دوني كه...... من استاد خراب كاريم
از صبح تا بحال هزار بار فكر كردم بي خيالش بشيم.... ولي بازم گفتم نه ...... حالا تو چي... تو چي مي گي بريم نريم بي خيالش شيم نشيم حالشو بگيريم نگيريم خلاصه نمي دونم هرچي تو بگي بازم داشتم ناخونامو مي جويدم
دادگر - عليك سلام خانوم
همونطوركه ناخونامو مي جويدم به طرفش برگشتم
واي خدا جون............. این كيه ؟ چه شيش تيغي كرده .... صورتش از سفيدي داشت برق مي زد موهاي مشكيشو به سمت بالا شونه كرده بود و كمي از موهاشو رو پيشونيش ريخته بود
كت وشلوار طوسي رنگ خوش دوختي پوشيده بود كه خيلي خوش هيكل و خوشتيپش كرده بود
بوي ادكلشو كه نگيد من يكي رو مست كرده بود 
- اوه اوه جلل الخالق خودتي دادگر ؟ بابا چه جيگري شد ي ها
واي بازم هر چي به ذهنم رسيده بود به زبون اورده بودم
سريع دوتا دستمو گذاشتم رو دهنم
- واي ببخشيد
خندش گرفته بود
دادگر - بريم ؟
سرمو اروم تكون دادم و گفتم بريم
دادگر - پس پيش به سوي حال گيري
***
به جلوي كافي شاب مورد نظر رسيدم
دادگر - خوب پياده شو
-نه من ديگه نميام
دادگر - چرا؟
- اخه مي ترسم
دادگر - دباغ تمام مزش به اينه كه تو از نزديك ببيني چطور حالش گرفته ميشه
- يعني بايد بيام
دادگر - خودت مي دوني
- باشه
دادگر - فقط يه جايي بشين كه ديده نشي تو زودتر برو يه جاي دنج پيدا كن
- دادگر بيا برگرديم
دادگر - چرا انقدر تو مي ترسي خوبه قرار نيست تو كاري كني .......... برو انقدرم نترس دختر... يكم دل و جرات بد نيستا
-باشه موفق باشي
دادگر - ممنون تو برو بشين و حالشو ببر
كافي شاب نسبتا خلوتي بود نه اينكه جاي با كلاسي بود سريع دستمو گذاشتم پشت لبم كه از كلاس اينجا چيزي كم نشه . چشم چرخوندم و يه جاي خوب پيدا كردم به اطراف خوب نگاه كردم هنوز مژي نيومده بود
بازم ترسيده بودم و ناخونامو مي جويدم كه مژي وارد كافي شاپ شد

 

ای خدا بد سليقه تر از این دختر هم كسي پيدا ميشه.... چي پوشيده بود .....چطور دكمه هاي مانتوشو بهم رسونده بود
واي واي تو رو خدا راه رفتنشو ببين مثل پژو 206 صندوق دار داره راه ميره
فكر كنم هرچي رژ لب تو خونه داشته ريخته رو اون لباي باد كردش
به در خير شدم كه دادگر با يه شاخه گل رز قرمز داشت به در وردي نزديك ميشد

منو رو برداشتم و جلوي صورتم گرفتم
در و كه باز كرد سري چرخوند اول چشمش به من خورد و چشمكي برام زد .....دوباره چشم چرخوند و به مژي رسيد
مژي مثل این اسكولا از ديدنش از جاش پريد و براش دست تكون داد
خر خدا انگار ادم نديده.... ببين چطور دار ه براي دادگر له له مي زنه
خوشم مياد تا چند دقيقه ديگه حالش اساسي گرفته ميشه
دادگر به سمت ميزش رفت و براي احترام كمي خم شد و گلو به مژي داد
مژي هم كه انگار بهش دنيا رو داده باشن از خوشي رو پاش بند نبود گونه هاش قرمز شده بود و به قول ما افتاب مهتاب نديده ها گل انداخته بود
بي شرف با چه ذوقي هم به دادگر خيره شده.......... قورتش نديا بد بخت ....صاحب داره
زهرمار كدوم صاحب.... باز جو گير شدي دباغ
نمي دونم دادگر چي بهش مي گفت كه مژي فقط مي خنديد بعد از چند دقيقه مژي بلند شد وروي صندلي كناريه دادگر نشست
نگاش كن نگاش كن تو روخدا دختره چندش اور هيز..... ولش كنن... الان تو ملا عام دادگرو ماچ بارون مي كنه
خدايي ماچ هم داره كي حاضر ميشه این صورت سفيدو تو دل برو رو بي خيال بشه


دختره گيس بريده تو دو روز با يه مرد گشتي از خود بي خود شدي.... خاك بر سرت بي شعورت... ادم شو
من كي با هاش گشتم
خوب چه فرقي داره بيرون بگردي يا تو محل كار ببينيش
نكنه مژي مخشو بزنه
نه بابا انقدر دادگر بد سليقه نيست
اره بد سليقه نيست مژي رو ول مي كنه مياد توي گربه رو مي گيره
شيطونه ميگه با این گلدون برم بكوبم تو سرش
واي خدا چه طوري از دادگر اويزون شد..... مرد غيرتت كو بكوب تو ملاجش

هنوز تو جدال افكارم بودم كه يه پسر با تيپ اسپرت وارد شد تو دستش يه گلدون كاكتوس بود سري چرخوند و نگاش رو مژي ميخكوب شد چهرش درهم رفت و به طرف مژي رفت
واي مژي به شدت رنگش پريده
دادگر نگاهي به پسره و بعد نگاهي به مژي كرد
هنوز بهم خيره بودن كه يكي ديگه امد تو كافي شاپ و البته این بار با گل قورباغه
به جون مادرم اينم با مژي كار داره
بعلهههههههههههههههههههههه ههههههههه
رفت طرفشون حالا هرچي ادم تو كافي شاپه دارن نگاشون مي كنن... اخه خدايش خيلي تابلو بودن
يكي گل رز يكي كاكتوس يكي قورباغه
خدا بگم چيكارت كنه دادگر گل قحط بود گفتي اينارو بيارن
حالا مژي شده بود مثل روحا ....رنگ به رو نداشت
پسر كاكتوسي – خفه شو
مژي- درست حرف بزن
پسر قورباغه اي - هوي چرا اينطوري حرف مي زني...مگه با من قرار نداشتي
دادگر- خانوم من فكر كردم ادمي ...نمي دونستم سر كارم
مژي -نه نه اشتباه شده
سه نفري باهم ..........................چي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مژي زبونش بند امده بود ديگه اشكش داشت در ميومد
دادگر گل رزو از روي ميز برداشت و پرت كرد رو صورت مژي و گفت بي لياقت و از جاش بلند شد
مژي- توروخدا هاني اشتباه شده
دادگر- خفه شو دختره هرزه و بدون توجه به حرفاي مژي از كافي شاپ زد بيرون
پسر كاكتوسي با اون يكي دست به يقه شدن
پسر كاكتوسي- تو با كي قرار گذاشتي
مژي با گيجي گفت با تو
پسر قورباغه اي - مگه ديشب به من نگفتي بيام پس این چي مي گه
مژي - واي توروخدا بس كنيد و دستشو خواست محكو بكوبه به ميز كه دقيقا كف دستش خورد به كاكتوس
مژي - واي مامان سوختم ...بسه ديگه تمومش كنيد
دوتا پسر با عصبانيت به طرفش برگشتن و با هم گفتن خفـــــــه
مژي با ناباوري وايستاده بود و نزاع دو پسرو نگاه مي كرد
كاكتوسي - اصلا ما براي چي داريم دعوا مي كنيم
قورباغه اي -نمي دونم
پسر كاكتوسي دست اشارشو به طرف مژي گرفت..... همش تقصيره اينه
قورباقه ای- اره داريم به خاطر يه دختر ه ايكبيري يقه همو پاره مي كنيم
حالا كافي شاپ شده بود تله تئاتر همه با هيجان این صحنه ها رو نگاه مي كردن
پسر كاكتوسي - حقشه این كاكتوسو تو اون دهن بي ريختت فرو كنم
بعدم گلدونو محلم كنار پاي مژي خرد كرد و از در خارج شد
مژي – باور كن اينا مي خواستن منو پيش تو بد كنن من از این دخترا نيستم احسان
قورباقه ای - اره مي دونم تو الهه پاكي هايي
مژي - بيا بيشين كمي اروم بشي........... اونا لياقت منو نداشتن
قورباقه ای لابد من اسكول لياقت تو رو دارم
مژي - وا احسسسسسسسسسسان
با گفت كلمه زهرمار يه كشيده محكم كوبيد تو دهن مژي
ديگه حسابي خر كيف شده بودم با خوشحالي از جام بلند شدم و از كنار ميز مژي رد شدم در حالي كه دستشو گذاشته بود رو كشيده ای كه احسان بهش زده بود و گريه مي كرد چشمش به من خورد

دهنش باز موندبود تير خلاصو بهش زده بودم
سرمو از روي تاسف براش تكون دادم و از كافي شاپ زدم بيرون


ايول دادگر جون خودم................... دمت گرم.................. قربون اون لپات................ فداي اون چشات .................اوه اوه ببخشيد باز جو گير شدم
ماشينش انور خيابون پارك بود
جلدي پريدم تو ماشين واي دادگر عالي بود تا حالا مژي رو اينطور نديده بودم نمي دوني وقتي كه امدي بيرون با چه حسرتي بهت نگاه مي كرد
كلك این ديگه چه گلايي بود كه گفته بودي بيارن
-خيلي باحالي پسر
دادگر- ممنون دختر با حالي از خودته
- هي هي باز من خنديدم تو پروشدي
دادگر- چرا ضد حال مي زني ای بابا
-خوب بي خيال چي بهش مي گفتي كه انقدر مجذوبت شده بود
دادگر- مي خواي بدوني
-اره
دادگر- نه نميشه
- وا چرا ؟
دادگر- چون حسوديت ميشه
- دادگر؟
دادگر- خيل خوب خيل خوب بذار از اينجا دور شيم بهت مي گم
دادگر گفت كه بهش گفته تو همون شركتي كار مي كنه كه مژي هم اونجا كار مي كنه و وقتي اونو اونجا ديدتش ازش خوشش امده و از این حرفا
و به اون پسرا از طرف مژي گفته بوده فلان ساعت با فلان گل بيان
حالا با ابروريزي كه مژي راه انداخته بود ديگه جرات نداشت چيزي تو شركت بگه و اگه دادگرو هم ببينه چيزي براي گفتن نداره

- ممنون دادگر
فقط خنديد
- يه چيز بگم پرو نميشي
دادگر- نه هرچند شما اجازه پرو شدنو هم به ما نمي دي
- تو خيلي خوبي تو این چند ساله با هيچ كدوم از همكارم انقدر خوب نبودم... تو اولين نفري هستي كه تا به حال بهم هي نگفتي يا چيزاي ديگه.... مي دونم خيلي زشتم و هيچ كس دوست نداره با يه دختري مثل من همكلام بشه ولي براي همه چيز ازت ممنون
دادگر- دباغ انقدر از من تشكر نكن من كاري نكردم
در ضمن تو اصلا زشت نيستي
- چرا هستم ... ببين من گيج هستم........... ولي نه تا اون حد كه نفهمم چقدر زشتم
دادگر- من جدي مي گم دباغ تو ......
حرفشو ادامه نداد
- من چي؟
دادگر- هيچي
- خوب حرفي مي زني تا تهش بزن حالا من بايد تا صبح تو جام هي غلط بزنم بگم این چي مي خواسته بگه
دادگر شروع كرد به خنديدن..... مي دونستي يكي از خوبيات چيه؟
-چيه؟
دادگر- بي شيله پيله اي... هرچي تو دل باشه رو نمي زاري رو دلت سنگيني كنه راحت مي گي
- نه اصلا اينطوري نيست....شايدم نمي دونم كي بايد چه حرفي رو كجا بزنم يا نزنم مشكلم اينه
دادگر- يعني تو ناراحتي هم داري؟
بهش خيره شدم و چيزي نگفتم
دادگر- راستي ديرت نشه خانوادت نگرانت نشن
عينكمو با لا كشيدم
-نه نگران نميشن
دادگر- پس اگه نگران نميشن شام مهمون من.............. دعوتمو قبول مي كني؟
- نهههههههههههههههه جدي مي گي ؟
دادگر- اوف ترسوندي منو دختر اره جدي مي گم مگه چيه؟
- اخه... باز اولين نفري هستي كه منو دعوت مي كني براي شام.... اونم بيرون
دادگر- خوب حالا كه من اولين نفرم الان ميريم يه رستوان شيك
جلوي يه رستوران بزرگ نگه داشت اما تو همين لحظه تصوير خودمو تو اينه بغلي ماشين ديدم .....من با این قيافه برم تو همچين رستوراني........... نه عمرا من روم نميشه ....تازه اگه برم ابروي این بيچاره رو هم مي برم............دختر به فكر خودت نيستي به فكر ابروي ديگران باش
دادگر- نمي خواي پياده بشي
- ببين من شبا زياد شام سنگين نمي خورم
دادگر- يعني چي؟.... نمي خواي شام بخوري؟
- چرا ولي اگه منو به يه ساندويچ مهمون كني بيشتر بهم مي چسبه
دادگر- جدي مي گي ؟
- اره
دادگر- با شه هرچي تو بخواي
دوباره سوار ماشين شد
-ببخش از كارو زندگيت امروز افتادي
دادگر- دباغ چته؟
امروز چقدر ببخشو ببخشيد مي كني .....من خودم خواستم كه امدم .........پس انقدر این حرفو نزن
دلم مي خواست تلافي خوبياشو كنم فكر كردم ببينم چيكار مي تونم براش بكنم....پولي هم نداشتم كه براش چيزي بخرم............ خوب به مخت فشار بيار گربه جون
از چي خوشش مياد؟................ من چه مي دونم مگه چقدر مي شناسمش
دادگر- خوب رسيديم چي مي خوري
- همبرگر
پياده شد
- ببين بگو نون اضافه هم بذاره
دادگر- باشه
هنوز نرفته بود
- ببين نه نه
دادگر- چي نه نه
- همبرگر نه برام كالباس بگير
دادگر- باشه
- ببين ببين
دادگر- ديگه چيه
- اينم نون اضافه داشته باشه
دادگر- چشم ديگه
- ديگه هيچي برو
دستشو به گردنش كشيد و رفت تو مغازه
خوب مخ گربه ايتو راه انداختي يا نه دختر ؟
اممممممممممم.......اهان فهميدم ايول همينه ... اره همينه
بعد از چند دقيقه ای امد
و سوار ماشين شد
طرفم دوتا ساندويچ گرفت
- من يه ساندويچ ازت خواستم نه دو تا
دادگر- يكي همبرگره يكي كالباس هر كدومشو دوست داري بخور
- واي ممنون ميگم باحالي نگو نه
دادگر- من كي گفتم نه
- اه نگفتي تا حالا
با خنده شروع كرد به خوردن ساندويچش
- تو چي براي خودت گرفتي
دادگر- مغز
ايييييييييييييييييييي حالت ميشه بخوري؟
دادگر- اره خيلي خوشمزه است
سر ساندويچشو به طرفم گرفت ............مي خواي امتحان كني
- نه نه ممنون خودت بخور مغز بشه به مخت
با سر خوشي سرشو تكوني داد.... از دست تو دباغ
دادگر- راستي براي خونه چيكار كردي؟
داشتم ساندويچو گاز مي دادم همزمان با انگشت اشاره عينكو كشيدم بالا
- هيچي فعلا نمي دونم چيكار كنم بايد تا اخر ماه خونه رو خالي كنم
دادگر- مي خواي بيام باهاش صحبت كنم شايد قبول كنه تا اخر سال بشينيد
-نه بابا اون مي خواد خونه رو بكوبه.................. دنبال مستاجر نيست
به ساعتش نگاه كرد
دادگر- ساعت 11 است حسابي دير شد
- براي شما دير شده
دادگر- نه براي تو.... پدر مادرت بهت گير نمي دن تا دير وقت بيروني
- نه......................ببين يه چيزي
دادگر- چي؟
-هنوز دوست داري وارد اطلاعات مركزي بشي؟
با خنده به طرفم برگشت و دست از خوردن كشيد
دادگر- يعني بازم مي توني؟
- اره مي تونم....ولي گفتم براي كپي كردن اطلاعت مشكل دارم
دادگر- مي توني كاريش بكني ؟
- منم چشمكي براش زدومو گفتم يه كاريش مي كنم ديگه...... اخه يه اقا دادگر كه بيشتر نداريم لبخندي زدو دوتايي شروع كرديم به خوردن
منو تا سر كوچه رسوند
دادگر- خيلي تاريكه مي توني بري نمي ترسي
- اره مي تونم برم
دادگر- نمي خواي تا دم در خونتون برسونمت البته اگه دوست نداري خونتونو ياد بگيرم
- نه نيازي نيست من كه بهتون ادرس دادم براي چي بترسم كه خونمونو ياد بگيري ولي اگه حس كنجكاويتون مثل دسترس به اطلاعات مركزيه مي تونيد بيايد.
دادگر- خوب مخ ادمو مي خوني دختر
باهام تا دم در خونه امد كليدو در اوردم و دروباز كردم
دادگر- مگه كسي خونه نيست كه خودت درو باز مي كني
- نه
- بفرمياد تو.... خونه قابل داري نيست
زودتر از اون وارد خونه شدم
با تعجب خونه رو نگاه مي كرد
ياد دستمالش افتادم
-يه لحظه الان ميام
وارد اتاق شدم ساندويچ و كيفمو پرت كردم رو تشكا و دستمالو از زير تشك برداشتم و رو هوا نگهش داشتم تا ببينم لكي داره يا نه
خوشبختانه لكش از بين رفته بود ولي هنوز چروكيش مشخص بود.
اشكالي نداره دختر.... بگو اتومون خراب بود كي به كيه؟
هنوز تو حياط وايستاده بود حياط كه چه عرض كنم حياطي بود به اندازه 3 قدم راه رفتن
دادگر- پدر و مادرت نيستن
- نه
دادگر- خواهر و برادر چي نداري؟
- نه من تك فرزندم
دادگر- راستي عمه ات اونم نيست
- نه
دادگر- پس براي همين بود كه براي برگشتن عجله نداشتي چون كسي تو خونه منتظرت نبود
در حالي كه دستمالو تا مي كردم از دوتا پله سيماني امدم پايين
- هيچ وقت كسي منتظر من نيست
دادگر- چي؟
-پدرم خيلي وقت عمرشو داده به شما........... مادرمم كه تو همون بچگي هوس عشق تازه زد به سرش و رفت پي عشق 60 سالش
بعد از اونم پيش عمه ام زندگي كردم........ اونم سه سال پيش عمرشو دربست به شما داده
بفرمايد دستمالتون ببخشيد اتو خراب بود نتونستم اتوش كنم
رنگ صورتم به خاطر دروغم كمي پريد
دادگر حسابي دگرگون شده بود دستمالو ازم گرفت
دادگر- دستت چطوره؟
به دستم نگاهي كردم
- خوبه سلام مي رسونه بهتون
دادگر- تنها زندگي مي كني نمي ترسي ؟
- نه براي چي بترسم
دادگر- فردا يه سر به صاحب خونت مي زنم شايد وقت داد
وقت تلف كردنه ..... در ضمن شايد درباره من فكراي بدي كنه....مي دونيد كه اينجور محله ها اني براي ادم حرف درست مي كنن و تا صبح نشده هزارتا وصله به ادم مي چسبونن...... بهتر دنبال يه جاي ديگه باشه
دادگر- باشه منم ببينم مي تونم جايي رو پيدا كنم كه پول پيش نخوان
صداي تلفن همراشش در امد
اه تلفن داشته ناكس صداشم در نمي يورده
خوب داشته باشه تو رو سننه.... مگه مردم هرچي مي خوان داشته باشن بايد از توي گربه اجازه بگيرن
دادگر- سلام نه الان ميام يه كار برام پيش امد..... اره پيش يكي از همكارم هستم تا 1 ساعت ديگه خونم ......داروهاتونو بخوريد بخوابيد...... فقط برق راهرورو روشن بذاريد منم زود ميام قربونتون

دادگر- خوب من ديگه برم كاري نداري
- نه بازم ممنون بابت امروز
از در خارج شد
دادگر- موقع خواب درو قفل كن
- اقاي دادگر من چند ساله اينجا زندگي مي كنم نگران نباشيد
چيزي نگفت و به طرف ماشينش رفت
با صداي بلند گفتم هي دادگر
اخ ببخشيد اقاي دادگر فردا براتون اطلاعاتو در ميارم
با دست اشاره كرد كه جيغ نزنم و برم تو
وا این چرا اينطوري شد
مرد ديگه........ همه ي مردا اينطورين
درو بستم و رفتم جايي كه تا چند دقيقه پيش وايستاده بود وايستادم.... بوي ادكلونش هنوز تو حياط بود و بينيم پر شده بود از بوي ادكلونش
از كار خودم خندم گرفته بود با دست يكي كوبيدم رو سرم...... ياد ساندويچ كالباس افتادم
واي كالباسو عشق است و بدو بدو رفتم طرف اتاق
دادگر- خوب چطور مي خواي اطلاعاتو كپي كني
- ببين من فكر كنم كامپيوتر اصلي بايد تو قسمت مديريت باشه.... شايد نيازي به سوئيچ نباشه و بدون اونم بشه اطلاعتو كپي كرد
دادگر- يعني برم اونجا
- خوب اره
دادگر- پس بزار ببينم.... اهان بايد چندتا پرونده رو امروز بهشون تحويل بدم تو هم با من بيا
چندتا از پروند ها رو دستم داد و خودشم چندتا يي رو برداشت
- واي باورتون ميشه من تو این 3 سال اولين باره كه دارم مي رم قسمت مديريت
دادگر- پس تا حالا كي پروند ها رو مي برد؟
- حيدري..........نمي دوني چه ذوقي مي كرد وقتي پرونده مي برد
-راستي شما هم ذوق مي كني پرونده مي بري
دادگر- نه به اندازه تو
با خنده گفتم من اولين بارمه .....بعدشم دوست دارم ببينم اونجا چه شكلي
دادگر- شكل خاصي نيست فقط كمي شيكتر از ساختون شماست
- خوب به يه بار ديدنش مي ارزه
دادگر در حال حرف زدن با منشي بود.....
این پروند ها بايد امروز امضا بشن قسمت هايي هم هست كه بايد خودم به ايشون توضيح بدم
منشي - باشه صبر كنيد باهاشون هماهنگ كنم
منشي- بله اقاي رئيس ............چشم بهشون مي گم
منشي- ايشون هنوز به شركت نرسيدن بشينيد تا بيان
دادگر- ميشه بريم تو اتاقشون
منشي- نه
دادگر- من بايد قسمتايي از پروند ها رو جدا كنم تا ايشون راحتر ببينتشون
منشي – خوب همين جا هم مي تونيد اين كار كنيد
دادگر- يعني نريم تو
منشي – نه اقا نميشه
دادگر داشت تلاششو مي كرد يه جور بريم تو دفتر قبل از امدن رئيس ولي مرغ منشي يه پا داشت و نمي ذاشت بريم تو
دادگر- نمي زاره بريم تو ...... اگه رئيس بياد ديگه از اين موقيتا حالا حالا ها گير مون نمي ياد
- پس بايد چيكار كنيم
دادگر موبايلشو در اورد
دادگر – اين پرونده ها رو بگير الان ميام
نمي دونم كجا رفت تا بياد چشم چرخوندمو به اطراف نگاهي كردم انگار ديگه چندان جذابيتي برام نداشت
همين طور در حال ديد زدن بودم كه تلفن رو ميز منشي صداش در امد
منشي- بله
............
منشي- بله خودم هستم
..............
ديدم منشي صورتش رنگ به رنگ شد
............
من كه شما رو نمي شناسم
.................
نه به جا نمي يارم
..............
واقعا اينجا پس چرا من تا بحال شما رو نديدم
...............
نه مشكلي نيست
......................
باشه
.................
نه من تا 3 هستم
.............
بله
.........................
الان ... كجائيد؟
...
اخه من سر كارم نبايد اينجا رو ترك كنم
...........
اما
................
باشه
گوشي رو كه گذاشت دستي به شال در حال سقوطش كشيد خيلي خوشحال بود چند باري پا شد و از پنجره بيرونو نگاه كرد
منشي – اون اقايي كه همراتون بود كجا رفت
- رفت بيرون الان مياد
كمي ترديد داشت اينه اي از تو كيفش در اورد و زودي پريد تو ابدار خونه
بعد از چند لحظه ديگه امد به نظر مياد ارايشو كمي تجديد كرده باشه چند باري بهم نگاه كرد
منشي – شما اينجا منتظر باشديد من الان ميام
چيزي نگفتم
پس دادگر كجاست انگار رفته گل بچينه
تا منشي رفت بيرون دادگر امد تو
-كجا بودي؟
دادگر- با خنده گفت هيچ جا... اين كجا رفت
چه مي دونم يكي زنگ زد اينم عين اين برق گرفتها رفت بيرون
دادگر – خوب تا از برق گرفتگي در بياد بدو بريم تو
ما كه اجازه نداريم
تا با من هستي بدون اجازه مي توني هر جا بري
-واقعا
دادگر- اره
چه خوب يعني بدون بليت هم مي تونيم سوار اتوبوساي واحد هم بشيم
دادگر سرشو كج كرد و با چشاي گشاد شدش بهم خيره شد
باشه بابا نخواستيم پس نگو هر جايي... راستي اين (منشي )نياد
دادگر- نه فعلا داره دنبال دوست جديد خياليش مي گرده
تو از كجا مي دوني؟
اخه اون دوست خياليش منم ديگه
نه
اره
نه
دادگر –دباغ بدو بريم تو تا نيومدن
سريع چندتا از پروند ها رو از دستم گرفت و رفت تو اتاق .. منم دنبالش
خواستم زودي برم طرف كامپيوتر كه بازومو گرفت و با حركت سر منعم كرد وبا انگشت اشاره بالاي سرمو نشون داد
ديدم يه دوربين كار گذاشتن پروند ها ي تو دستشو گذاشت رو پروند هاي من يه صندلي اورد و اروم از روش رفت بالا
از توي جيبش يه چاقو در اورد فكر كنم از این چاقوهاي چند كار ه بود كمي با دوربين ور رفت .
دادگر- خوب اينم از این بدو ببينم چيكار مي كني
ولي من همونطور بهش نگاه مي كردي
دادگر- چرا نگام مي كني برو ديگه الان مياد
سريع پشت سيستم خوش دست جناب رئيس نشستم دادگر از پشت در كيشيك مي داد
دادگر- چي شد؟
- صبر كن
دادگر- زود باش الان ميان
- صبر كن ديگه انقدر هم راحت نيست
چون از قبل وارد سيستمشون شده بود وقت چنداني نگرفت كه وارد اطلاعات بشم
- بين خوشبختانه ميشه از اينجا چندتا فايلي رو كپي كرد من این فايلا رو فعلا كپي مي كنم تا بعد ببينم ميشه بازشون كرد يا نه
دادگر- باشه
سريع دست كرد تو جيبش و يه فلش مموري در اورد
دادگر- دباغ
- هان
دادگر- بريز این تو
و فلشو به طرفم پرت كرد
تو هوا قاپيدم
دادگر- زود باش ديگه
- باشه باشه هولم نكن
خوب اينم از این تموم شد
سريع بلند شدم و به طرف دادگر رفتم
- واييييييييييي دادگر
دادگر- چي شد
-سيستم روشنه يادم رفت خاموشش كنم
صداي كسي مي يموند انگار داشت به اتاق نزديك مي شد كه دادگر يه جهش از روي مبل ويه جهش ديگه از روي ميز زد و سريع سيستمو خاموش كرد
و دوباره با پريدن به طرفم امد
- تو احيانا ميمون نيستي دادگر
شونه هاش افتاد پايين
با عصبانيت گفت
دباغ
- باشه باشه يه چيزي گفتم داغ نكن

فصل(5)

خواست چيزي بگه كه در باز شد
و رئيس به همراه منشي و يه اقاي ديگه وارد شدن
منشي – شما اينجا چيكار مي كنيد مگه قرار نبود بيرون منتظر باشيد
دادگر – ما هم منتظر مونديم همين الان كه ديديم جناب رئيس امدن ما هم امديم تو
منشي چيزي نگفت و بعد از گرفتن چندتا امضا و نگاههاي خصمانه به ما از اتاق خارج شد
قيافه منشي شبيه كسايي بود كه حسابي سر كار گذاشته شده باشن
نمي دونم دادگر چيكار كرده بود كه حسابي تو پر منشي خورده بود
بعد از يه سلام كه اونم فقط دادگر كرد پروند ها و زونكها رو ديد و جاهاي لازمو امضا كرد
اولين باري بود كه رئيس شركتو مي ديدم
حدودا 40 ساله و قد بلند ، سبزه رو همونطور بهش خيره بودم كه نگاش به نگام گره خورد وبعد از چند لحظه بهم پوزخند زد

كمي ناراحت شدم ....حقم داشت بهم بخنده با اون عينك و اون سبيلا اگه نمي خنديد به خل بودنش شك مي كردم
يعد از 0 1دقيقه از اتاق زديم بيرون
دادگر- خوب فلشو بده به من
- چي؟
دادگر- فلشو مي گم مگه اطلاعاتو تو اون نريختي
- واي خداي من انقدر هول كرده بودم كه گذاشتم لب پنجره
دادگر- واي واي دباغ
- حالا چيكار كنيم
دادگر- با من بيا
سريع خودشو به پشت ساختمون رسوند.... دوتاييمون تو این گرما حسابي عرق كرده بوديم ساختمونو براندازي كرد
دادگر- این پنجره است
زونكنا رو روي زمين گذاشت و سعي كرد خودشو به پنجر برسونه
دادگر- نه نميشه جاي پا هم نيست.... فاصله پنجره تا زمين هم خيلي زياده
اطرفشو نگاهي كرد
-دنبال چي هستي
دادگر- يه چيز كه بشه از روش رفت بالا
منم نگاهي كردم نه نبود كه نبود
دادگر- اخه دباغ چرا حواستو جمع نمي كني .... مي دوني اگه فلشو پيدا كنن بد بخت مي شيم ...تازه متوجه دستكاريه دوربين هم ميشن واول از همه به ما شك مي كنن
-به ما چه........... چرا ما؟
دادگر- واقعا عقل كلي..... ما الان اونجا بوديم قبل از اينكه بيان
- خوب چيكار كنيم
كمي فكر كرد در حال خاروند پشت كلش
دادگر- يه كار بگم مي توني انجام بدي
- چه كار؟
دادگر- فقط تو روخدا مواظب باش .......باشه
- باشه
دادگر- من قلاب مي گيرم تو برو بالا
-واي نگو .............. نه نه
دادگر- دباغ تنها راه همينه
-نه اصلا.......... من نمي تونم
دادگر- كاري نداره كه.... فلش هم كه دم پنجره است.....خواهش مي كنم
-اخه این اطلاعات به چه دردت مي خوره من نمي فهمم.........من نمي خوام كارمو از دست بدم مي فهمي
دادگر- همين يه بار................. باشه............ قول مي دم مشكلي پيش نياد
بهش نگاه كردم لابد لازم داره كه انقدر التماس مي كنه 
- باشه فقط محكم بگيريا
دادگر قلاب گرفت
خواستم پامو بذارم كه ديدم كفش پامه و دوباره پامو رو زمين گذاشتم
-بين با كفش برم رو دستت اشكال نداره؟
دادگر- واي نه برو....... راحت باش فقط اونو براي من بيار
دستامو به شونه هاش تكيه دادم و پای راستمو گذاشتم تو قلاب دستاش .
خواستم خودمو بكشم بالا كه چهره به چهره شديم به چشاي مشكيش خيره شدم
نفسشو داد بيرون و اروم سرشو تكون داد
دادگر- افرين دختر خوب... اصلا نترس.... برو بالا
اب دهنمو قورت دادم و خودمو كشيدم بالا اروم سرمو بردم بالا ....رئيس با يكي ديگه تو دفترش بود رئيس كه رو صندليش نشسته بود و اون يكي مدام راه مي رفت
اول موقعه رفتن پشتش به من بود..... به در اتاق كه رسيد روشو كرد طرف من..... سرمو بردم پايين بعد از چند ثانيه دوباره بهم پشت كرد
چشم چرخوندم فلشو ديدم بايد دستمو از ميله ها رد مي كردم كمي ازم فاصله داشت
از بالا به دادگر نگاه كردم دستمو دراز كردم كه بردارم دوباره طرف برگشت
سري سرمو قاپيدم
-مي ميري ارومتر راه بري .....انگار كورس راه انداخته بي پدر
دادگر- چيكار مي كني دباغ........ دستام خسته شد زود باش
- باشه باشه الان
دستمو دراز كردم اندازه يه بند انگشت با فلش فاصله داشتم
چرا من ناخونامو بلند نمي كنم اگه الان ناخونام بلند بود كار تموم بودا ......رو نوك پا بلند شدم و خودم بيشتر كشيدم بالا
در حالي كه با دندونام لبامو گاز گرفته بودم با يه جهش فلشو برداشتم
سريع دستمو از ميله ها در اوردم كه احساس سقوط كردم تا خواستم جيغ بزنم تو بغل دادگر فرو امدم و دستشو گذاشت رو دهنم و منو به خودش چسبوند
رئيس - صداي چي بود نمي دونم
چيزي نيست شايد صدا از يه جاي ديگه بود
رئيس - نمي دونم
-حساس نشو چيز مهمي نيست راستي چي مي گفتي
رئيس - اهان داشتم مي گفتم كه...
هنوز دستش رو دهنم بود و به چشمام خيره.... من ريزه ميزه هم حسابي تو بغلش گم شده بودم ..... گر گرفتم و تو اون گرما احساس سرما كردم دوتايي اروم نفس مي زديم هنوز به چشاش خير ه بودم كه چشماشو بست و دوباره باز كرد با حركت سر ازم خواست كه جيكم در نياد

وقتي اونا از پنجره دور شدن منو اروم كشيد طرف ديگه و از پنجره دور شديم ....وقتي حسابي دور شديم به ديوار ديگه ای تكيه داديم و نفسي تاره كرديم
هنوز تو بهت اون بغل گرم بودم زير چشمي بهش نگاه كردم سرش پايين بود روم نمي شد حرفي بزنم منتظر شدم اون حرفي بزنه
چند بار دست كشيد تو گردن و موهاش
دادگر- تو كه منو دق دادي دختر ...فلشو برداشتي
با صداي اروم و لرزوني گفتم اره بيا
نگاهي به فلش انداخت و زود گذاشت تو جيبش
دادگر- بيا زود بريم تا كسي ما رو اينطرفا نديده

- بين مي تونم يه چيز ازت بپرسم
دادگر- نه
- تو مي دوني چي مي خوام بپرسم
دادگر- اره
- خوب چرا نمي خواي جواب بدي
دادگر- بعدا بهت مي گم باشه.............. ولي الان نه
- اخه چرا؟
دادگر- خواهش مي گنم بعدا بهت مي گم....براي من يه دوساعتي مرخصي رد كن ....من تا 2 ساعت ديگه بر مي گردم
- باشه
این چرا تازگيا انقدر عجيب شده راستش يكم از دستش عصباني شدم همه كار براش مي كردم ولي نمي گفت داره چيكار مي كنه
دو ساعت هم بيشتر طول كشيد و نيومد تا اينكه ساعت 4 امد
من داشتم بر چسباي جديدو براي زونكنا اماده مي كردم
دادگر- سلام
سرم پايين بود ....سلام
دادگر- نتونستم زودتر بيام
-خوب به من چه............ براي چي به من مي گيد
دادگر- كارت خيلي مونده
-نه
دادگر- پس اخر وقت وايستاد تا برسونمت
- نه خودم ميرم
دادگر- اخه كارت دارم كه مي گم برسونمت
عينكو جابه جا كردم
با اخم گفتم چيكارم داريد؟
دادگر- حالا چرا اخم كردي بهت گفتم مي گم ...........ولي الان نه
- اصلا به من چه.... ديگه برام مهم نيست.... ديگه هم نمي خوام چيزي بگيد
دادگر- دباغ خيلي لجبازي مي د وني تو ...
بين حرفاش از جام بلند شدم
هول كرد
دادگر- كجا؟
- چايي مي خوري؟
دادگر- اوه...... من هيچ وقت نتونستم اخلاقات پيش بيني كنم
نه ممنون مي شم برام يه ليوان اب خنك بياري
از ابدارخونه در حالي كه يه ليوان اب و يه ليوان چايي دستم بود خارج شد از بغل اتاق مژي رد شدم چشمش بهم افتاد
سرخ شد و سرشو انداخت پايين
خدا خيرت بده دادگر منو از دست این يكي راحت كردي
ليوانو به طرفش دراز كردم
- چيكارم داريد همين جا بگيد ديگه مزاحم نمي شم
دادگر- از كي تا به حال تعارفي شدي
پشت ميز خودم نشستم و ليوان چاي رو به لبام نزديك كردم

*****
-كجا مي ري خونمون از این طرفه
دادگر- دباغ مي دونم يه لحظه دندون رو جيگر بذار مي فهمي
به ساختمونا و خيابونا كه نگاه كردم متوجه شدم امديم بالاي شهر
بعد از اينكه چندتا كوچه رد شد ماشينو جلوي ساختمون بزرگ و قشنگي نگه داشت
دادگر- پياده شو
- اينجا كجاست؟
دادگر- بيا مي فهمي
- تا نگي پياده نمي شم
دادگر- دباغ نترس بخدا جاي بدي نيست
- ببين گفتم پدر و مادر ندارم ولي معنيش این نيست تو هر كاري دلت خواست باهام بكني
دادگر- دباغ مي فهمي چي مي گي من باهات چيكار دارم بكنم دختر....بخدا من از اون ادما نيستم
درو برام باز كرد
خوب تو این چند وقت چيز بدي ازش نديده بودم كه نخوام بهش اعتماد كنم پياده شدم
با هم وارد ساختمون شديم
سوار اسانسور شديم عينكو از روي چشام برداشتم و تو دستم نگهش داشتم
دادگر- چرا عينكتو برداشتي
روم نشد بهش بگم اينجا خيلي شيكه منم دوست ندارم با این قيافه بيام مخصوصا بااین عينك كه ده من روش چسب چوبه
به طبقه 10 رسيديم
به زور به دنبال سايه ای كه از دادگر مي ديدم راه افتادم
فكر كنم فهميد براي همين اروم به طرفم برگشت
دادگر- اونو بزن به چشمت
- هان؟
دادگر- از كي خجالت مي كشي
-من؟كي گفته من خجالت مي كشم
دادگر- پس بزن به چشمت مي دونم كه بدون عينك هيجا رو درست و حسابي نمي بيني
- اخه اخه
عينكو از دستم گرفت و گذاشت رو صورتم
سرمو از خجالت گرفتم پائين
پشت دري وايستاد كنار در يه تابلو زده شده بود دقت كردم
دكتر پرهام پور اهر جراح و متخصص چشم
دادگر زنگو فشار داد بهش خيره شدم
بعد از چند ثانيه در باز شد و منو دادگر وارد شديم
به محض ورود چند نفرو ديدم كه رو صندلي نشستن و با ورود ما سرشونو به طرف ما بر گردوندن كمي این طرف تر هم ميز منشي بود كه دختري ريز نقش وبا نمكي پشتش نشسته بود

منشي- سلام اقاي ....
دادگر سريع تو حرف دختره پريد سلام خانوم طاهري دير كه نيومديم
نه
دادگر- پرهام مريض داره
منشي- بله الان مريض دارن بعد از اينكه مريض امدبيرون شما مي تونيد بريد تو
دادگر- ممنون
و دختر با يه لبخند گفت بفرمايد بشينيد
منو و دادگر نشستيم دوباره عينكو از چشام برداشتم و تو دستم نگهش داشتم چون بقيه يه جوري نگام مي كردن كه خجالت كشيدم
انقدر محو مطب شده بودم كه اصلا يادم رفته بود بپرسم براي چي امديم اينجا
رومو كردم طرف دادگر ....هي صبر كن ببينم
دادگر - ببين خوشت مياد كسي بهت بگه هي
- خوب نه
دادگر - پس چرا به من مي گي هي
-ببخشيد از دهنم پريد
دادگر - مهم نيست حرفتو بزن
-براي چي امديم اينجا
دادگر - براي چشماي تو
- چرا؟
دادگر - چون دكتر چشماتو معاينه كنه
يه لحظه ازش بدم امد و از جام بلند شدم و به طرف در خروجي رفتم
بلند شدو دنبالم امد
دادگر - كجا؟صبر كن ببينم باز كه قاطي كردي دختر
-قاطي نكنم اينكارات چه معني مي ده
دادگر - چي شد مگه
- ببين من چند ساله به هر جون كندني هست دارم زندگيمو مي چرخونم ولي معني اينكارتو نمي فهمم
- من صدقه بگير و بد بخت بيچاره نيستم كه تو بخواي از این محبتا در حقم بكني
دادگر - صدقه چيه دختر خوب...این در عوض كمكيه كه به من كردي
-چه كمكي ؟
دادگر - تو نبودي كه من نمي تونستم اون اطلاعاتو به دست بيارم
تو حتي بهم نمي گي كي هستي و قصدت از این كارا چيه؟
دادگر - يواشتر بذار دكتر چشاتو ببينه بعد از اون باهم صحبت مي كنيم قول مي دم
نه من بازيچه شما نيستم
دادگر- بازيچه چيه دباغ ... گفتم بهت مي گم ولي الا ن نه
- پس منم حرفي با شما ندارم
دوباره به سمت در خروجي رفتم
دادگر- باشه باشه مي گم ولي بذار اول بريم پيش دكتر بعد قول مي دم همه چي رو بگم باشه ... قول مي دم
بهش خيره شدم كه با عجز بهم خيره شده بود
- قول
دادگر- اره قول قول
دوتايي برگشتيم و نشستيم سر جامون چشمم خورد به منشي كه با يه حالتي بهم نگاه مي كرد
حتما با خودش مي پرسه این گربه ديگه كيه كه با دادگر امده
به در و ديوار مطب نگاه مي كردم كه خانوم طاهري با دوتا ليوان شربت جلومون ظاهر شد و سيني رو طرف دادگر گرفت
دادگر سرشو بالا اورد
منشي- بفرمايد هوا گرمه مي چسبه
دادگر- ممنون زحمت كشيديد ولي من ميل ندارم
دختره كه حالش گرفته بود به زور خندشو رو صورتش نگه داشت
دادگر- حالا كه براتون اوردم برداريد گرم ميشه
دادگر با نارضايتي ليوانو برداشت وبعد در حالي كه با دادگر حرف مي زد سيني رو طرف من گرفت
انگار طرفش يه بچه باشم كه ارزش يه نگاه كردن هم نداره
چون خيلي تشنه ام بود ليوانو برداشتم
- ببخشيد خانوم اينجا هميشه از مريضا پذيرايي مي كنن؟
به طرفم برگشت و من ادامه دادم
- خوب چرا شما مگه اينجا ابدار چي نداره
خانوم طاهري همچين با غضب بهم نگاه كرد كه يه لحظه فكر كردم كه شايد من باباشو كشتم كه داره اينطوري نگام مي كنه
دادگر خندشو قورت داد
خانوم طاهري با عصبانيت رفت تو اشپزخونه و بعد از چند دقيقه ای دوباره برگشت و پشت ميزش نشست
- این چرا يهو هار شد
دادگر- این چه حرفي بود كه تو زدي
- اخه نديده بودم تو مطب از بيمارا پذيرايي كنن برام سوال بود نبايد مي پرسيدم
دادگر خودشو با روزنامه سرگرم كرد
دوباره نگاهي به منشي انداختم
رنگ موهاش چقدر نازه... باز م كمي بلند حرفمو زده بودم كه دادگر شنيد
دادگراروم دم گوشم گفت:رنگ موهاي خودش نيست اصلانم قشنگ نيست
-ببين انقدر حاليم ميشه كه رنگ كرده گفتم رنگش نازه
دادگر - باشه منم گفتم رنگش خيلي زشته

دادگر- دباغ انقدر خيره بهش نكن
به بقيه مريضا نگاه كردم كسي حواسش به ما نبود انگار از نگاه كردن به يه گربه با عينكش سير شده بودن
انگشتمو گذاشتم رو دماغم و نوكشو كشيدم بالا
- به نظرت منم دماغم مثل این منشيه عمل كنم خوشگل ميشه
باخنده گفت دباغ زشته نكن داره مي بينه
- خوب اونكه از خداشه اينطرفو ببينه
دادگر- دباغ
- راست مي گم تازه اگه تو يه نگاشم كني كلي ذوق مي كنه
ديگه جوابمو ندادم و مشغول خوندن روزنامه شد تا اينكه نوبتمون شد
به محض ورود به اتاق دكتر
پرهام -- به به جناب سروان از این ورا........ وقتي خانوم طاهري گفت وقت گرفتي حسابي تعجب كردم
چشام چهارتا شد ............سروان؟
زودي بهش نگاه كردم
ديدم كه داره زير زبوني حرف مي زنه و قرمز كرده
كنارم وايستاده بود كه اروم گفت ای لال بشي پرهام حالا وقت حرف زدن بود
بعد بهم نگاه كرد
دادگر- برو بشين معاينه ات كنه رفتم بيرون همه چيزو بهت مي گم
رفتم ورو صندلي راحتي نشستم و دكتر شروع كرد به معاينه
بعد از كمي معاينه گفت روي يه صندلي ديگه بشينم و بدون عينك جهت علامتا رو از روي تابلوي ديد اسنلن تشخيص بدم
بدون عينك هيچ كدومشو نتونستم تشخيص بدم
پرهام- شماره عينكت چنده
-نمي دونم خيلي وقته عوضش نكردم
پرهام - بده ببينم
پرهام - اوه چه دربوداغونه....چشات خيلي ضعيفه چرا انقدر دير امدي
به دادگر خيره شدم
دادگر - پرهام جان شما معاينه اتو بكن چرا انقدر مي پرسي
راستي مي تونه عمل ليزيك كنه
پرهام - اره كه مي تونه ولي فعلا بذار خوب معاينه كنم ببينم امادگي جراحي ليزيكو داره
در حين معاينه ازم پرسيد
چند سالته؟
22 سال
حامله كه نيستي؟
با این حرفش سرخ شدم
نه
قبلا كه چشمت عفونت نداشته يا اب مرواريد
نه
دادگر- چي شد پرهام سوالاي ثبت احواليتو پرسيدي
شهاب جان بايد بپرسم كه اگه بخوابم جراحي ليزيك كنم مشكلي پيش نياد
خوب مي تونه؟
صبر كن با توپوگرافر هم قرينه چشمشو ببينم تا قطعي جوابتو بدم
انقدر از دست دادگر ناراحت بودم كه متوجه كارايي كه دكتر رو چشمام مي كرد نمي شدم ديگه حتي مثل سابق دوست نداشتم نگاش كنم
شهاب ... شهاب چه اسمي بيشتر از وحيد بهش مياد
چقدر من احمقم.... اينم فهميده من يه احمقم ... چقدر راحت منو به بازي گرفت ..اوه خداي من .................من يه احمق .به تمام معنام
دلم مي خواست گريه كنم فكر مي كردم بعد از مدتها كسي پيدا شده كه باهام خوب باشه ولي اشتباه فكر مي كردم ..........قسمت من هميشه تنهايي و بي كسي بوده .... اون از من سوء استفاده كرد .
دلم مي خواد ازش متنفر باشم ولي پس چرا هر چي تلاش مي كنم ازش متنفر باشم نميشه
بغض كرده بودم
خيلي خري دختر......... انقدر زشت و بي خاصيت هستي كه به ريختاشم بهت نزديك نمي شن چه برسه به شهاب 
اون كه براي خودش كسيه تو به چه دردش مي خوري جز بي ابرويي چيز ديگه ای هم براش داري
اولين باري بود كه احساس دلتنگي شديد كردم مني كه يه قطره اشك به زور از مي چكيد هر آن امادگي گريه كردنو داشتم
پرهام- شهاب جان مشكلي نداره مي تونه ليزيك كنه
دادگر- خوب براي كي مي تونه بياد
پرهام- به خانوم طاهري مي گم تو این هفته يه وقت براتون بذاره سه شنبه خوبه
دادگر- اره خوبه ... بعد از اون ديگه نيازي به عينك كه نداره
پرههام- انشالله كه نه
نمي دونستم خوشحال باشم يا ناراحت
خوشحال از اينكه از دست عينك راحت ميشم يا ناراحت كه ديگه كسي رو ندارم
خودمو نمي تونستم گول بزنم مدتي بود كه هر روز به اميد ديدن شهاب شبا خواب نداشتم و تا صبح لحظه شماري مي كردم كه صبح بشه
هر وقت ياد اون بغل گرم مي يوفتادم تمام وجودمو لذت شيريني مي گرفت دلم مي خواست ساعتها به اون لحظه فكر كنم حتي اگه چند ساعت طول بكشه

پرهام - خوب يه چندتا قطره هم هست براش مي نويسم
دادگر- دو تا چشمشو همون روز ليزيك مي كني يا بايد جدا جدا این كارو كنه
پرهام - نه اگه خودش مشكلي نداشته باشه دوتاشو يه جا ليزيك مي كنم كلا بياد و بره يه ساعتم طول نمي كشه
كارش كه تموشد برام نسخه نوشت و به شهاب داد
به جناب احمدي بزرگ هم سلام برسون ...... بيشتر از اینام بهمون سر بزن جناب سروان
دادگر- باشه تو هم كمتر فك بزن
با قدماي سست دنبالش راه افتادم همش بغضمو قورت مي دادم
منتظر يه تلنگر كوچيك بودم كه گريه كنم
سوار ماشين كه شديم خواست حرفي بزنه ولي وقتي سكوت منو ديد ترجيح داد فعلا چيزي نگه
ماشينو كه روشن كرد ضبط رو هم روشن كرد
فضاي داخل ماشين برام غير قابل تحمل بود
اهنگ ملايم و غمگيني گذاشته بود معني جمله ها و كلمه ها ي تو شعرو تو اون لحظه ها نمي فهميدم ولي خوب با دل من مي خوند

*****
دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم
دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم خداحافظ
شده این
قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو
میرم
جدایی سهم دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم
خداحافظ
شده این قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم ، چه
قدر این لحظه هاسخته
جدایی از تو کابوسه ، شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل
چشمات ، دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست ، تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم ، برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی ، تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو ، شبیه مرگ تقدیرم
سکوت من پر از بغض ، دیگه دیره دارم میرم
خداحافظ….
به جلوي دارو خونه رسيد و از ماشين پياده شد كه بره داروها رو بگيره
پياده شد با كوبيدن در براي بستنش تلنگربهم وارد شد و براي اولين بار براي دلم گريه كردم
مي دونستم ديگه وجودم براش معني نداره ديگه براش استفاده ای ندارم پس بهتره برم
اره گربه خانوم تو تا صد ساله ديگه هم بگذره همين گربه ای بودي كه هستي
كسي تو رو دوست نداره برو برو پي زندگيت........... خودتم به كسي اويزون نكن
تا حالا هم هر كاري برات كرده از سر ترحم بوده
با بردنت پيش دكتر هم خودش قانع كرده كه ديگه باهام كاري نداشته باشه و جبران كارامو بكنه .....اره همينه
كاش مثل مژي و فريده مسخره ام مي كرد ولي اينكارو با من نمي كرد.
چرا اينجا نشستم منتظر چيم اينكه بياد و بگه بيا دباغ اينم قطره هات بزن به چشات كه چشات باز تر بشه تا بفهمي هيچ كس تو رو براي خودت نمي خواد .............اخه بد بخت چي داري كه بقيه تو رو براي خودت بخوان
بي معرفت تو كه مي خواستي بيايو بري ....................چرا با من این بازي رو شروع كردي
چه خريم من
اون اگه از من خوشش مي مد حداقل يه بار مي پرسيد لامصب اسم واموندت چيه
كه انقدر دباغ دباغ نكنم
اشكايي كه از سر و صورتم مي باريد با استين مانتوم پاك كردم .....تيكه كاغذي از لايه دفترم كندم
خودكارو تو دستم گرفتم دستام مي لرزيد مي خواستم بنويسم ولي نمي شد انگار جسارت نوشتن هم نداشتم
به در داروخونه نگاه كردم از بيرون هم معلوم بود توش شلوغه..... بينيمو بالا كشيدم و با دستاي لرزون شروع به نوشتن كردم

سلام
نمي دونم چطور شروع كنم خودمم نمي دونم چي مي خوام بنويسم فقط مي دونم كه بايد بنويسم ...بنويسم كه شايد كمي اروم بشم البته شايد
بلد نيستم حرفاي خوب و رمانتيك بزنم يا درست و حسابي حرف بزنم حتي يه بيت شعر به درد بخور هم حفظ نيستم ................مي دونم جاي تاسف داره
ولي خجالت نمي كشم كه اينارو برات مي نويسم .چون دارم واقعيتو مي نويسم .... تو حرفام دروغ نيست همون طور كه از روز اول حتي يه دونه دروغم بهت نگفتم.... ولي تو راحت دروغ گفتي از اول تا اخر خيلي راحت بهم دروغ گفتي
تو این 22 سال از زندگيم .....تو تنهايي بزرگ شدم... بدون اينكه بفهم معنيه زندگي چيه..... بدون اينكه بفهم بابا داشتن ،مامان داشتن چه مزه ای داره
هميشه سر خودمو شيره مالوندم كه قسمتم همين بوده... صبر داشته باش بلاخره روزاي خوش هم مياد خدا هيچ كسو تنها نمي ذاره
اوايل هر وقت كسي منو مسخره مي كرد به خدا گله مي كردم كه مگه چيكار كرده بودم كه منو اينطوري افريدي كه مورد تمسخره ديگران باشم ..
كم كم گله هامو فراموش كردم براي اينكه فهميدم كسي دوسم نداره... پس نبايد انتظار زيادي داشته باشم.
تا اينكه يكي امد يكي كه با ديگران فرق داشت برام احترام قائل مي شد . به حرفام گوش مي كرد .مسخره ام نمي كرد .فكر كردم بلاخره كسي پيدا شد كه ببينه منم وجود دارم و مي تونم اسمي به جز اسم دباغ داشته باشم
ولي خيلي خام و ساده بودم مثل هميشه خيلي راحت گول خوردم
مثل هميشه دباغ بازيچه شد .....براي رسيدن ديگران به چيزاي دلخواهشون
گله ای نيست اگرم هست از خودمه .....كه چرا انتظار زيادي داشتم .
نمي دونم اخرين بار كي منو به اسمم صدا كرد.......... نمي دونم اخرين بار كي بهم گفت چه اسم قشنگي
تنها چيزي كه يادم مياد همين بود
دباغ دباغ دباغ
حالم از این كلمه بهم مي خوره............ از زندگي.............. از ادما... از خودم............. از زشتيم.......... .از خجالتي بودنم ..............از نفهميم.......... از همه چيزم
براي اخرين بار بابت همه چيز ممنون............. ممنون جناب سروان شهاب احمدي
براي هميشه خداحافظ
دستوپاچلفتي ترين دختر دنيا
ژاله
*********

برگه رو گذاشتم رو داشبورد و از ماشين پياده شدم
و فقط این اشك بود كه رو صورتم مي باريد
دلم مي خواست برم يه جا دور دور .....تا بعد از مدتها يه دل سير گريه كنم
دلم مي خواست تنهاي تنها باشم
به پشت سرم نگاه نمي كردم .........مي ترسيدم........ مي ترسيدم كه نگاه كنم و باز گول بخورم

خودمو به این كوچه اون كوچه مي زدم از خيابونا رد مي شدم بدون اينكه بدونم كجا مي خوام برم. به اينو اون تنه مي زدم و به راهم ادامه مي دادم
نمي دونستم بايد كجا برم
كجا رو داشتم كه برم جز خونه
يعني دنبالم مياد؟ نه تازه از دستم راحت شده.......... شايد بخواد باز براش كاري كنم نه خونه نمي رم .پس كجا برم
هوا تاريك شده بود و من هنوز داشتم راه مي رفتم گشنم بود از صبح تا بحال چيزي نخورده بودم.
به يه مغازه ساندويچي رسيدم كيف پولمو در اوردم كل پولم 6 تومن بود امشبو نمي خواستم برم خونه
با خودم گفتم خوبه هوا سرد نيست
وارد مغازه شدم يه دختر و پسر نشسته بودن و باهم حرف مي زدن تا سفارشون اماده بشه
- ببخشيد يه ساندويچ كالباس مي خواستم
صاحب مغازه كه مي خورد 20 ساله باشه طور خاصي نگام كردو گفت
پول داري؟
تا این حرفو زد نگام افتاد به اون پسر و دختر كه نشسته بودن كه با حالت مسخره ای بهم نگاه مي كردن و زيرزيركي بهم مي خنديدن
اولين بار بود كه خجالت نمي كشيدم نمي دونم چرا.......... با عصبانيت هرچي پول تو كيفم بود در اوردمو پرت كردم طرف پسرك
انتظار چنين حركتي رو از من نداشت و حسابي جا خورد
- بگير اگه كمه بازم بده
پسرك- من كه چيزي نگفتم خانوم
دست و پاهام مي لرزيد خشم بود كه وجودمو گرفته بود پسر و دختر هم ديگه نگام نمي كردن فقط گاهي زير چشمي يه نگاهي مي كردنو و دوباره با هم حرف مي زدن
ياد چند شب پيش افتادم
چه بي خيال دنيا نشسته بودم كنارشو با اشتها ساندويچ مي خوردم لبخند تلخي رو لبام نشست.....چقدر زود خوشيام تموم شد.
خانوم ساندويچتونم اماده است
بعد از گرفتن ساندويچ از مغازه زدم بيرون كسايي كه از كنارم رد مي شدن يا نگام نمي كردن يا انگار اولين باره كه يه ادم مي بينن
حالا كه ساندويچ دستم بود ديگه اشتهايي نداشتم
كم كم به اخر شب نزديك مي شدم و خيابونا خلوتر مي شد. به ساعت نگاه كردم 1:30 شده بود .
پاهام درد مي كرد گشنم بود ولي ميلم به خوردن نمي كشيد نمي دونم كجا بودم
خسته بودم دلم مي خواست بخوابم
بهتره برم خونه اگه هم به خونه سر زده باشه مطمئنا تا الان رفته
بايد يه ماشين مي گرفتم و تا خونه مي رفتم اينطوري تا خود صبح هم به خونه نمي رسم
اما ديگه پولي برام نمونده
گربه جون براي يه بارم كه شده خودتو بزن به بي خيالي
تو كه چيزي براي ازدست دادن نداري
بعد از كمي گشتن بلاخره يه اژانس پيدا كردم
- اقا ماشين داريد؟
كجا مي ريد؟
بهش ادرسو دادم
- بفرمايد سوار شيد الان راننده مياد
تو ماشين كه نشستم سرمو تكيه دادم به شيشه
خوابم ميومد مي خواستم همه چي رو فراموش كنم همه چي رو....... كار ..........بايگاني............ قفسه ها .....زونكنا ....مژي ... شركت ... فلش مموري ... اقا خسرو.... خونه... اخر ماه ..تخليه خونه...اطلاعات مركزي........رئيس ...سبيلام .........عينكم .........دكتر ..... ليزيك ...به دستم نگاه كردم هنوز ساندويچ تو دستم بود
چشامو رو هم گذاشتم
*******
خانوم خانوم بيدار شيد رسيديم
چشامو باز كردم درست دم در خونه بوديم .چقدر زود رسيده بوديم
چقدر شد اقا؟
15 تومن
كيفمو نگاه كردم 2 تومن توش بيشتر نبود ......تازه يادم امد پول ديگه ای ندارم
واي الان بفهمه پول ندارم كل محلو رو سرم خراب مي كنه
خوبه به بهانه پول اوردن برم خونه........ بعدشم هر چي در زد درو براش باز نمي كنم
خوب بعدش چي؟
بعدشو نمي دونم
راسته كه مي گن خنگي
خوب چيكار كنم پول ديگه ای ندارم شايد تو خونه جايي پول گذاشته باشم
شايد ولي نه ديروز هر چي بودو برداشتم
برم از نرگس خانوم قرض بگيرم
نه بابا این موقعه شب اون كه خوابه...... تازه هم بيدار باشه مگه اون خسيس به من پول مي ده
راننده با متلك .........چي شد خانوم نكنه كيف پولتونو زدن
- نخير پول همراه هست ولي كافي نيست اجازه بديد برم داخل خونه الان براتون ميارم
راننده - پس سريعتر من تا برگردم خيلي طول ميكشه
- الان ميارم صبر كنيد
ای خدا حالا چيكارش كنم مجبوري بودي اژانس بگيري همين ديگه مي خواي غلطاي گنده كني كه بهت نمياد اخرشم اينطوري عين خر مي موني تو گل
از ماشين پياده شدم دو قدمي خونه ساندويچو پرت كردم گوشه ي ديوار
كليدو در اوردم خواستم دروباز كنم

چه عجب خانوم بلاخره تشريف اوردن
به پشت سر م نگاه كردم شهاب بود نا خود اگاه لبخند به لبم نشست ولي با ياد آوري ظهور دوباره دپرس شدم و اخم كردم
و بدون توجه به حضورش درو باز كردم
شهاب - قبلا جواب سلاممو مي دادي
- قبلا فكر مي كردم باهام رو راستي
شهاب - چيكار كردم كه ديگه فكر مي كني باهات رو راست نيستم
- مثل اينكه تو هم مثل بقيه فهميدي من يه خنگم نه....تو توي تمام این مدت منو به بازي گرفتي
شهاب - ولي داري اشتباه مي كني
- من ديگه با شما حرفي ندارم
شهاب - ولي من باهات حرف دارم
- لطفا مزاحم نشيد
راننده اژانس- خانوم این پول من چي شد نكنه بايد تا صبح منتظر باشم
به راننده نگاه كردم ...پول این ايكبيري رو از كجا بيارم
- الان ميارم اقا
شهاب - اقا حساب خانوم چقدر ميشه
به شهاب و راننده نگاه كردم نمي تونستم مانعش بشم چون پولي نداشتم
جالب بود بعد ظهري اصلا دلم نمي خواست ببينمش ولي حالا فقط مي خواستم بشينم و يه دل سير ببينمش 
راننده كه پولشو گرفت دنده عقب گرفت و از كوچه خارج شد حالا من مونده بودم اون
پامو گذاشتم تو حياط و درو بستم
و به در تكيه دادم
شهاب - این مسخره بازيا يعني چي؟
شهاب - خوب مي خواستي از روز اول كه امدم بگم ببخشيد من فلاني هستم براي انجام ماموريتي امدم اگه ميشه لطف كنيد و بهم كمك كنيد...اره؟......خودت فكر كن خنده دار نيست
با خودم گفتم اره خنده داره كه از يه خنگ هم براي رسيدن به اهدافت كمك گرفتي
شهاب - براي چي جوابمو نمي دي
چند بار به در ضربه زد ولي باز نكردم
شهاب - درو باز كن
تو دلم گفتم نه باز نمي كنم
شهاب - باز كن وگرنه مجبور ميشم از بالاي در بيام تو
بازم با خودم گفتم از تو بعيد نيست روي ميمونم بردي جونم
شهاب - صداي منو انقدر بالا نبر
بازم با خودم گفتم بالا هست جناب سروان من توي تن صدات كاره ای نيستم
اون بد بخت پشت در زجه مي زد و فرياد ....منم با خودم حرف مي زدم
يعني از بالاي در مياد تو چه خوب ميشه مثل این فيلما
يعني براش مهم بودم كه تا الان منتظرم بود
نه ديونه ترسيده كه بري كاراشو به بقيه لو بدي
اره همينه
شهاب - تا سه مي شمرم باز كردي كه كردي باز نكني از يه راه ديگه ميام
به درك برام مهم نيست چرا مهم هستا ولي دوست دارم بدونم مي خواد چيكار كنه 
پس چرا نمي شمره حتما داره تو دلش مي شمره منم مي شمرم
1.... 2....2.25.....2.5.....2.75.....
شهاب - تو كه پشت در نشستي چرا درو باز نمي كني
-واي تو از كجا پيدات شد
شهاب - گفتم كه دروباز نكني از بالاي در ميام
- تو با چه اجازه ای وارد خونه ي من شدي
درو باز كردم
- برو بيرون وگرنه داد و بيداد مي كنم مردم بريزن اينجا
شهاب - خوب داد بزن
- داد مي زنما
شهاب - بزن ....كي رو مي ترسومي ....هان؟ ....مگه خودت نگفتي ادماي اينجا خيلي زود براي ادم حرف در ميارن
شهاب - اره داد بزن بذار همه بيان بعد منو اينجا تو خونت ببين
شهاب - بعدش اولين چيزي كه مي گن چيه؟خوب فكر كن
شهاب - این كيه؟..................... اينجا..... تو خونه تو........ داد بزن............. داد بزن ديگه
درو محكم بستم و دوباره پشت در نشستم
- باشه داد نمي زنم فقط برو
شهاب - تو چرا نمي خواي به حرفاي من گوش كني
- شما كه فلشو به دست اوردي ديگه با من كاري نداري.... نگران نباشيد به كسي نمي گم چيكاره ای
دستاشو كرد تو جيب شلوارش و تو حياط كمي راه رفت بعد اروم امد كنار من نشست
شهاب - شايد بايد زودتر ازاينا بهت مي گفتم ولي باور كن نمي تونستم با هزار بد بختي وارد شركت شدم .
شهاب - نمي تونستم به خاطر يه اشتباه كوچيك همه چي رو خراب كنم
- گفتن اينكه شما چيكاره ای يه اشتباه بود؟
شهاب - تو كار من اره .... نه اينكه بهت اعتماد نداشته باشم ولي شرايط طوري بود كه نمي تونستم به كسي اعتماد كنم.
- من كه با اينكه نمي دونستم كي هستي هر كاري هم كه كردي به كسي چيزي نگفتم.
شهاب - مي دونم
- مي دونستي و ازم سوء استفاده كردي
شهاب - من از تو سوء استفاده نكردم چطور بهت حالي كنم
- باشه باور كردم حالا برو بيرون خوابم مياد مي خوام بخوابم
شهاب - يعني داري بيرونم مي كني ؟
- اره يه همچين چيزي
شهاب - اگه نخوام برم چي
- خوب نرو منم مي رم تو اتاق درو قفل مي كنم و راحت مي خوابم شما هم تا هر وقت دلت خواست بمون
بلند شدم و به طرف پله ها رفتم از پشت بازومو گرفت و منو به طرف خودش كشيد به چشام خيره شد و منم بهش خيره شدم
همونطور كه خيره بودم با خودم گفتم قربون اون چشات گردنم درد گرفت انقدر بالا رو نگاه كردم تو چرا انقدر قد بلندي
حالا چرا حرف نمي زني زود باش يه چيز بگو ديگه ......دارم از بي خوابي و پا درد مي ميرم
نخير این خيره شدنش تموم شدني نيست كه نيست
-ببخشيد دستم ديگه داره بي حس مي شه ميشه دستمو ول كني
اما حرفي نزد
نمي دونم چي مي خواست بگه كه هي سر زبونش ميومد و دوباره قورتش مي داد
نفسشو داد تو و دوباره داد بيرون
شهاب - من فردا نميام
ای مرض این كه انقدر نگاه كردن و بي جون كردن دستمو نداشت
- خوب نيا چيكار كنم
چشاشو بستو باز كرد
شهاب - پس فردا منتظر باش بيام دنبالت باهم بريم دكتر
- من ديگه دكتر نميام
شهاب - انقدر رو حرف من حرف نزن
- اهان چون سرواني نبايد رو حرفتون حرفي بزنم
شهاب - نه
- پس چي
شهاب - تو چرا انقدر بر خلاف قيافت لجبازي
چيزي نگفتم
شهاب - پس من پس فردا ميام دنبالت
دستمو به زور از دستش كشيدم بيرون
- باشه اگه بگم باشه ولم مي كني ..... من پس فردا منتظر شما هستم حالا با خيال راحت و وجداني اروم بريد بذاريد منم راحت برم كپه مرگمو بذارم زمين
شهاب - چرا اينطوري حرف مي زني
- من هميشه همين طوري حرف مي زنم
با ناراحتي بهم شب بخير ي گفتو به طرف در رفت
قبل از بيرون رفتن برگشت و بهم نگام كرد
-باشه باشه مي دونم درارو هم قفل مي كنم كه خدايي نكرده كسي پيدا نشه يه گربه رو بدوزده
ولي اون هنوز خيره بود
وا چرا انقدر بد نگاه مي كنه خوب حرف دلشو زدم ديگه.... مگه نمي خواست همينو بهم بگه من كه كارشو راحت كردم
شايد م از اينكه گفتم كپه مرگمو مي خوام بزارم زمين ناراحت شد.... من كه كپه اونو نگفتم كپه خودمو گفتم
خوب وقتي مي خواي بخوابي كسي نيست بوست كنه........... كسي نيست نوازشت كنه ....حتي كس نيست بهت يه شب بخير ساده بگه ميشه كپه مرگ ديگه
يعني اينم نمي فهمه 
هنوز نگاش مي كردم كه بدون هيچ حرف ديگه ای رفت(
امروز تنهام با اينكه چشم ديدنشو ندارم ولي دلم مي خواست اينجا بود.
هنوز وقت اداري تموم نشده بود و من داشتم وسايلمو جمع مي كردم
هي هي دباغ
فريده بود كه داشت صدام مي كرد
چيه؟
سرشو از لايه در اورد تو .....عادت هميشگيش بود هيچ وقت وارد اتاق نميشه فقط سرشو مثل غاز این ورو اونور مي كرد
فريده - مي دونستي اخر این هفته ... همه مهموني اقاي رئيس دعوتيم
- واي راست مي گي يعني منم دعوتم
فريده - تو نه
- چرا؟

- چرا؟
فريده - تو كارمند جزي كي تو رو ادم حساب مي كنه
اخمام تو هم رفت
- پس براي چي امدي بگي
فريده - هيچي خواستم بدوني...تازه فرض كن دعوت هم باشي با این سر و وضع مي خواي بياي
مثل بچه ها پرسيدم مگه سرو ضعم چطوريه
فريده - بگو چش نيست.......من كه جات بودم اگه دعوتم مي كردن كه عمرا دعوت نمي كنن نمي يومدم .....اونجا فقط ادم حسابيا ميان
تو دلم گفتم حتما يكي از اون ادم حسابيا هم تويي
- تو هم دعوتي؟
فريده - پس چي من هر سال دعوت مي شم
لبخند تلخي زدم
- پس بهت خوش بگذره
فريده - نمي گفتي هم خوش مي گذشت
چيزي نگفتم و اونم بدون حرف ديگه ای رفت
كيفمو برداشتم از اتاق زدم بيرون
كه همزمان فريده و مژي هم امدن بيرون
مژده ديگه مثل سابق سر به سرم نمي زاشت ولي هنوز خنده هاي تمسخره اميزشو مي زد .
فريده- هي دباغ مي خواي بياي مهموني
خوشحال شدم...... اره دوست دارم بيام ولي چطور من كه دعوت نشدم
فريده - خوب يه راه هست كه مي توني بياي
ذوق كردم.... راست مي گي چه راهي
نگاه معني داري به مژي انداخت و در حالي كه مثل هميشه با تمسخر بهم مي خنديدن
فريده - اگه دوست داري بياي راهي نداره جز اينكه به عنوان يكي از كارگر بياي اونجا براي كار كردن و پذيرايي
و بعد بلند زد زير خنده
از نارحتي سر جام وايستادم بازم رو دست خورده بودم
چند قدمي كه جلوتر از من رفته بودن كه فريده برگشت و گفت
بابا خودتو خيلي تحويل مي گيري دباغ .... حرص نزن فكر نكنم براي اون كار هم تو رو قبول كنن..... مردم كه گناه نكردن موقعه پذيرايي از دست يه خدمتكار زشت ليوان شربت بگيرن و باز خنديد.
زبونم لال شد و نتونستم جوابي بهش بدم ....عادت كرده بودم جواب همه رو تو دل خودم بدم
اره ولي گناهم نكردن با يه خرس پاندا همنشين باشن

با ناراحتي و دلخوري از شركت زدم بيرون و به طرف اتوبوساي واحد رفتم مژي و فريده كه جلوتر از من رفته بودن و تو صف وايستاده بودن
دستام تو جيب مانتوم بود و به صف و ايستگاه نزديك مي شدم كه صداي بوق ماشيني نظرمو به خودش جلب كرد
برگشتم ديدم شهابه وقتي ديدمش تازه فهميدم قد يه دنيا دلم براش تنگ شده با دست بهم اشاره كرد كه برم و سوار بشم
منم كه دوتا پا داشتم 10 تا ديگه هم قرض گرفتم كه خدايي نكرده از سرعتم كم نشه
در جلو رو برام باز كرد و منم زودي سوار شدم
- سلام
شهاب - سلام خسته نباشي
- تو كه امروز نمي خواستي بياي
شهاب - حالا بده امدم
شونه هامو بالا انداختم و فقط لبخند زدم انگار نه انگار كه ديشب اون همه اتفاق افتاده باشه
داشت ماشينو دور مي زد كه چشمم به مژي و فريده افتاد كه دهن دوتاشون از تعجب به اندازه يه بولدوزر باز شده بود 
الهي دهنتو باز بمونه كه بسته نشه انقدر دل منو مي سوزونيد 
شهاب- با دكترت حرف زدم گفت امروز هم اخر وقت .....وقتش ازاده مي تونيم به جاي فردا امروز بريم.
- چرا اينكارو برام مي كني
جوابي نداد
- فقط براي تلافي كارام
شهاب- نه
- پس چي؟
شهاب- به عنوان يه دوست.... اشكالي داره براي دوستم كاري كنم
-با این كارت من بيشتر احساس حقارت مي كنم 
شهاب- احساست الگي احساس حقارت مي كنه يه دوست خوب براي يه دوستش هر كاري كه از دستش بر بياد انجام ميده
- ولي
شهاب- انقدر ولي نيار باشه
چيزي نگفتم و به منظره بيرون نگاه كردم
همين طور كه داشتم بيرون نگاه مي كردم يه دفعه برگشتم طرفش
- ببين درد كه نداره
شهاب- تو هنوز این عادت برق گرفتگيتو فراموش نكردي
سرمو با شرم انداخنم پايين
- ببخشيد
شهاب- نه درد نداره
- مگه خودت ليزيك كردي؟
شهاب- نه
- پس داري بچه گول مي زني
شهاب- مگه تو بچه ای..... نترس پرسيدم درد نداره تازه قطره بي حسي مي ريزه تو چشت ديگه اصلا متوجه نمي شي
- هزينه اش خيلي زياده ؟
در حالي كه دنده رو عوض مي كرد.... تو به این چيزاش كار نداشته باش
- خوب شايد خواستم يه روز پولتونو پس بدم
نفسشو بيرون داد و چيزي نگفت
منم فكر كنم با سكوتش بهم فهموند كه تا مطب خفه شم و منم همين كارو كردم

****
هنوز خانوم طاهري به من به چشم قاتل باباش نگا مي كرد و من به اون به عنوان ابدارچي نگاه مي كردم
ما اخرين نفر بوديم بنابراين كسي جز ما تو مطب نمونده بود.
كمي مي ترسيدم رو صندلي راحتي دراز كشيدم
دكتر پرهام چند قطره بی حسی تو چشا ریخت و سر مو زیر دستگاه لیزر قرار داد . با يه چيزي كه نمي دونم چي چي بود پلکاي چشممو باز نگه داشت و شروع به كار كرد
فكر كنم تا روي دوتا چشمم كار كنه نزديك يه ساعتي شد تو این مدت چند باري تلفن همراه شهاب زنگ خورد و اون براي جواب دادن بيرون رفت

دكتر ديگه كارش با چشاي من تموم شده بود.
چند بار چشامو باز و بسته كردم چشام شروع كردن بودن به خارش به مهتابيه اتاق كه نگاه كردم انگار دورش يه هاله بود
دكتر- چيه چشات دارن اذيت مي كنن
نه يكم چشام مي خارن
طبيعيه چندتا قطره ديگه برات مي نويسم بگير و به چشات بزن فردا هم حتما اخر وقت يه سر بزن تا ببينم كه ديگه مشكلي نداره
شايد هنوز كمي تار ببيني ولي تا فردا ديدت بهتر مي شه به مرور بهترم ميشه ولي زياد با دستت چشاتو نمالون و از قطر ها هم استفاده كن
اگر هم ديدي خيلي چشات دارن اذيت مي كنن زودي بيا
دكتر داشت حرف مي زد كه شهاب وارد شد
شهاب - چي شد تموم شد
دكتر پرهام - اره شهاب جان تمومه يعني كار من ديگه تمومه
به من نگاه كرد مشكلي كه نداري
- نه
شهاب - پس برو بيرون تا من بيام
از اتاق دكتر كه امدم بيرون خانوم طاهري رو ديدم كه رو مبلي نشسته و يه پاشو انداخته رو اون يكي پاش و يه مجله مي خونه
به اطرافم نگاه مي كردم باور نمي شد كه بتونم يه روز هم بدون عينك همه چي رو ببينم
(كسايي كه بعد از يه مدت عينكو از چشاشو بر مي دارن مي دونن چي مي گم خيلي حس خوبيه ديگه چيزي رو صورتت نيست و احساس سنگيني نمي كني ... ولي تا يه مدت دنبال يه گمشده مي گردي به اسم عينك و هر بار كه دنبالش مي گردي مي فهمي ديگه بهش نيازي نداري وكلي ذوق مرگ ميشي .... شايدم من خيلي بي جنبه ام كه اون موقعها زياد ذوق مرگ ميشدم .....بچه ها من دباغ نيستماااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااا من روح سرگردونشم يوهاهاهاهاهاهاهاها)
نگا ههاي كينه توزيانه طاهري برام مهم نبود چون مي دونستم ديگه قرار نيست اونجا زياد بيام
هنوز در حال برانداز كردن مطب بودم
شهاب - بريم
با لبخند گفتم بريم
شهاب - اذيت كه نشدي
نه اصلا ....فكر مي كردم خيلي بايد وحشتناك باشه .....هر چقدر كه مي گذره احساس مي كنم ديدم بهتر ميشه
فقط با لبخند بهم نگاه مي كرد
- راستي كسي كه سروانه خيلي مقامش بالاست
شهاب - نمي دونم
- واقعا نمي دونيد
فقط خنديد
- الان حتما خيليا جلوت خم و راست ميشن
شهاب - براي چي خم و راست
- چون سرواني ديگه
سرشو با خنده تكون داد

-راستي حالا ديگه كارت تو شركت تموم شده
شهاب - نه
- يعني بازم مياي شركت
شهاب - اره چون هنوز سوئيچو پيدا نكردم
-از كجا فهميدي سوئيچ مي خواد
شهاب - فايلايي كه كپي كرده براي بچه ها بردن اونا هم حرفاي تو رو زدن
با ذوق گفتم پس هنوز به كمك من نياز داري مگه نه
شايد
- باز داري كجا مي ري
حرفي نزد و جلوي يه خونه جمع و جور ويلايي وايستاد
پياده شد منم به تبعيت از اون پياده شدم در خونه رو با كليد باز كرد
شهاب - بفرمايد
اروم وارد خونه شدم
- چه حياط نازي دارين
شهاب - خوشت مياد
اره خيلي باحاله مي شه حسابي توش دويد كلي هم لي لي رفت
ديدم به طرف ساختمون رفت
شهاب - بابا بابا...كجايي؟ خوابي؟
شهاب رفت تو خونه
به در ورودي ساختمون خيره شدم
ديدم شهاب با يه مردي كه رو ويلچر بود.... امد بيرون
با تعجب بهشون نگاه كردم
شهاب - ايشون پدر من هستن
بابا این خانوم هم خانوم دباغ از همكاراي منه
- سلام اقاي احمدي
احمدي بزرگ - سلام دخترم خوبي .....شهاب این همون خانوم دباغي كه مي گفتي
شهاب - اره بابا
اه چه جالب درباره منم با باباش حرف زده (تو دلم كلي ذوق كردم بي جهت .............بس كه سر خوشي ديگه هههههه)
شهاب - خانوم دباغ اگه عيبي نداره اينجا باشيد من بايد برم جايي كاري برام پيش امده..... از اون ور هم داروهاتونو بگيرم .....ببخشيد تا مي خواستم برم بگيرم و براتون بيارم تا اون سر شهر خيلي طول مي كشيد
- نه اشكالي نداره
شهاب - پس من تا 2 ساعت ديگه ميام
بابا با من كاري نداري
احمدي بزرگ - نه برو از اول هم با تو كاري نداشتيم
شهاب- بابا
احمدي بزرگ- باباو درد برو ديگه هي خودشو لوس مي كنه
شهاب - ببخشيد خانوم دباغ باز يه تازه وارد ديدن به كل منكر من شد
فقط خنديدم

فصل(6)

احمدي بزرگ -خيلي اذيتت مي كنه
-كي؟
احمدي بزرگ - شهاب
- فكر كنم تنها چيزي كه بلد نباشه اذيت كردنه
احمدي بزرگ - اره پسر خوبيه فكر نكني چون پسرمه مي گما
نمي گفتين هم معلوم بود
تو اون دوساعت حسابي با هم حرف زديم و كلي شوخي كرديم مرد خوش مشربي بود
احمدي بزرگ - ديدي به حرف كشوندمت ازت پذيرايي هم نكردم برم برات ميوه و چايي بيارم
- نه نه شما چرا.... فقط بگيد كجاست من خودم ميارم
نه زحمت مي شه دخترم
وا مي گيد دخترم بعدش اندازه دخترتون منو قبول نداريد
احمدي بزرگ - برو اشپزخونه همه چي اونجا هست
الساعه قربان
پيرمرد با نمكي بود من از پدرم چيز زيادي يادم نمياد ولي دوست داشتم اگه قرار بود يه بابا داشتم مثل اقاي احمدي بود باحال....... شيرين زبون.... با نمك
بعد از 3 ساعت شهاب امد
شهاب- بازم دير امدم ببخشيد
- خوب منم ديگه برم ديرم شده
شهاب- كجا؟
- برم هوا تاريك شده تا برسم خونه طول مي كشه
شهاب- خودم مي رسونمت
-نه
شهاب- نه........ پس كي بايد این غذا ها رو بخوره
احمدي بزرگ- دختر نه نگو شهاب هميشه از این دست و دلبازيا نمي كنه
شهاب- بخشكي شانس هركاري هم مي كنم این حنا رنگي نداه كه نداره
پس تا شما دوتا شامو اماده كنيد من برم يكم استراحت كنم
شهاب- زود خسته ميشه
- باباي پر شرو شوري داري
شهاب- اوه پس جونيايشو نديدي
- لابد مثل تو بوده
شهاب- اره
-خيلي اعتماد به نفست بالاست
شهاب- مگه من پر شرو شور نيستم
چيزي بهش نگفتم
شهاب- راستي چشات چطورن
-خوبن
شهاب- عينك نمي زني قيافت خيلي عوض ميشه
اره خودمم فكر مي كنم بايد كلي تغيير كرده باشم ... زشت تر كه نمي شم ؟
شهاب- باز تو گفتي زشت
ولي نبايد انقدر خودتون به خرج مي نداختيد من مي خواستيم با حقوق این ماهم برم و عينك بگيرم
شهاب- از عينك خوشت مياد
- معلومه كه نه
شهاب- پس هي نگو مي خواستم عينك بگيرم مي خواستم اينكارو كنم
و در حالي كه كيسه غذاها رو بر مي داشت
شهاب- حيف اون چشا نيست كه پشت عينك پنهون بشن
از حرفش خوشم امد يعني چشام قشنگن؟
پس چرا تا حالا دقت نكردم من كه چشام تا حالا درست نمي ديد كه بخوام دقت كنم
شهاب- چرا نشستي نكنه تو هم انتظار داري من غذاها رو آماده كنم
- نه نه الان ميام
كفشامو در اوردم
ای بابا این كجا سوراخ شده پامو كمي اوردم بالا شصت پام از جوراب زده بود بيرون .
بايد فردا جوراب بگيرم
شهاب- كجا موندي پس
سريع نشستم و جورابامو در اوردم
امدم امدم (
شب خوبي بود ..... براي اولين بار بعد از چند سال به عنوان يه مهمون واقعا لذت داشت مخصوصا كه از بودن در اونجا اصلا احساس بدي نداشتم
اخر شب بود.... پدرش كه بيمار بود بايد زودتر مي خوابيد بعد از دادن داروهاي پدرش
خوب بريم تا برسونمت
نه خودم مي رم ديگه مزاحمت نميشم
بدون توجه به حرفم رفت و سوار ماشين شد و منتظر من تا سوار بشم.
خوب وقتي مي خواد برسونتم چرا هي دست دست مي كنم ....منم كه از خدامه
- شما با پدرتون تنها زندگي مي كنيد؟
شهاب- اره مادرم چند ساله كه فوت كرده
- خدا بيامرزتشون....خواهر يا برادري
شهاب- نه مثل تو ام........ يكي يه دونه خل ديونه
از حرفش خندم گرفت و اونم خنديد
- يه چيز بپرسم جوابمو مي دي
شهاب- بپرس
- چرا شركت ما.... مگه تو اون اطلاعات چيه كه مجبور شدي اينطوري وارد شركت بشي و انقدر خودتو به زحمت بندازي
شهاب- خيلي وقته گرفتار شركت شما يم ....تازگي نداره.... هر كاري كرديم نتونستيم عليه شون مدركي گير بيارم
-مگه اونا چيكار مي كنن؟
شركت شما همون طور كه وارد كننده و صادر كننده قطعات كامپيوتر وارد كننده و صادر كننده مواد مخدر هم هست
ما به اون اطلاعات احتياج داريم تا بتونيم دستشونو رو كنيم مطمئنم همه اطلاعات مربوط به خروج و ورود مواد تو اون اطلاعاتيه كه سخت دنبالشونم وحضورمنم اونجا برا بدست اوردن همين اطلاعاته
ولي بدون سوئيچ هيچ كاري نميشه كرد.
- چه وحشتناك ولي اصلا بهشون نمياد از این كارا كنن
شهاب- به منم مي يومد پليس باشم؟
- نه راستش اولين بار كه ديدمت فكر كردم شايد تو سيرك كار مي كني
با ناراحتي به طرف م برگشت و دهنش باز موند
خوب اخه خوب اينطرفو اونطرف مي پري
براي همين گفتم شايد...
خواهش مي كنم ديگه ادامه نده
ببخش ولي منظوري نداشتم
حرفي نزد و منم ساكت شدم
اخه دختر بي خودي چرا فكتو باز مي كني و هر چي توشه مي ريزي بيرون
- ببين ببخش يه حرف بي ربط زدم ديگه قهر نكن
شهاب- من كه قهر نكردم
- پس چرا حرف نمي زني
شهاب- دارم فكر مي كنم
- به چي
شهاب- به اون سوئيچ فكر نمي كنم تو شركت هم بتونم پيداش كنم
نفسمو دادم بيرون و دوباره بيرونو نگاه كردم
- خوشبحال ادم حسابيا
شهاب- چرا؟
- چون مي تونن تو هر مهموني شركت كنن
شهاب- يعني فقط ادم حسابيا مي تونن مهموني برن
- اره ديگه................... همين مهموني رئيس ما..... اخر هفته است
هيچ سالي من نمي تونم برم ... چون ادم حسابي نيستم
شهاب- مگه ادم حسابيا چه شكلين
-خوشگلن.... خوش لباسن ...تحصيلات دارن... خوب صحبت مي كنن.... ديگه ديگه...
داشتم فكر مي كردم كه يه چيز ديگه در مورد ادم حسابيا بگم كه
شهاب- فهميدم
-چي رو فهميدي........... اينكه ديگه ادم حسابيا چطورين ؟

شهاب- گفتي اخر هفته
- اره اخر هفته چه ربطي به ادم حسابيا داره اخر هفته
شهاب- من و تو هم بايد تو این مهموني شركت كنيم
-چه حال خجسته ای داري شما
شهاب- چرا
-كي منو شما رو دعوت مي كنه
شهاب- اگه من بخوام حتما دعوتيم
-يعني ميشه
شهاب- اره چرا نشه
- قضيه هموني نيست كه شما هر جايي بخوايد مي تونيد بريد
شهاب- اره دقيقا
- پس منتفيه
شهاب- چرا
-وقتي شما نمي توني بدون بليط سوار واحد بشي چطوري همچين جايي مي خوايد بريد
ديدم جواب نمي دم
برگشتم طرفش كه ديدم داره با حرص نگام مي كنه اگه دست خودشم بود فكمو ميورد پايين
اب دهنمو قورت دادم باشه باشه اونطوري نگاه نكن خواستم چيزي بگم جو عوض بشه
بازم همونطوري داشت نگاه مي كرد
-جو عوض نشد؟خوب ببخشيد
برگشتم و تو جام صاف نشستم تا باز حرف بي ربط ديگه نزنم

بازم ساكت بود
- ببين شما مي خواي برو من نميام اخه مي دونم به من خوش نمي گذره
شهاب- صبر كن ببينم تو فكر مي كني من براي خوش گذروني مي رم
- پس براي چي مي ري
شهاب- من فقط اون سوئيچو مي خوام
- خوب چيكاري از دست من ساخته است
شهاب- تو هم بايد كمكم كني ....دست تنها نمي تونم
(زرشك)
- از كي هم كمك مي خوايد با استعداد تر از من كسي رو پيدا نكردي
با خنده گفت نه
- ولي من گند مي زنم به كارات
شهاب- اتفاقا تو تنها كسي هستي كه مي توني برام فلشو بياري
- منظورت چيه؟
شهاب- صبر داشته باش بهت مي گم ....فردا صبح لازم نيست بياي سركار
- چرا؟
شهاب- انقدر نگو چرا جايي هم نرو تا من بيام دنبالت فهميدي
-نرم سركار؟
شهاب- نه
خدا اخر و عاقبت منو با این جناب سروان بخيره كنه معلوم نيست چه خوابي براي من ديده
تا صبح با افكار مختلف دست و پنجه نرم كردم
دم دماي صبح خوابم برد
نمي دونم چقدر خوابيده بودم كه با صداي در بيدار شدم
-هوي چه خبره مگه سر اوردي كله سحري
با چشاي خواب الود درو باز كردم
-اه شمايي چه خبرته
شهاب- تو هنوز خوابي
- نبايد باشم
شهاب- خوبه گفتم صبح منتظرم باش
-ای بابا مگه مي خوايم چيكار كنيم ....اگه قرار به رفتن باشه كه اونم اخر هفته است نه الان......الانم بريد من خوابم مياد....تا صبح نخوابيدم
داشتم درو مي بستم كه با دست درو نگه داشت
شهاب- ای بابا فقط مهموني رفتن كه نيست..بايد قبلش يه كاريي بكنيم
- خوب بريد كاراتونو بكنيد بعد بيايد دنبالم براي مهموني
شهاب- واي من از دست تو بلاخره سكته مي كنم
-شما كه هنوز جوني سكته مال پيراست.....خواهش مي كنم من خوابم مياد
دوبار امدم درو ببندم كه خودشو پرت كرد تو خونه و در محكم بست و بهش تكيه داد
شهاب- يه بار يه چيز بهت مي گن عين بچه ادم گوش كن و بگو چشم
- مگه من بچه چيه ام كه مي گي بچه ادم
شهاب- خواهش مي كنم برو اماده شو بريم
- اگه نخوام چي
شهاب- انوقت به زور مي برمت
-انوقت منم از تون شكايت مي كنم
شهاب- به چه جرمي
-به جرم ورود به منزل بدون اجازه...ضرب و شتم.... تهديد...هم كلام شدن با من...ديگه ديگه فعلا همينا
شهاب همين طور دهنش باز مونده بود
شهاب- اگه خواهش كنم چي
- خوب انوقت بايد تازه بشينم فكر كنم ببينم ارزششو داريد كه به خواهشتون فكر كنم
با صداي بلند كه چيزي كمتر از فرياد نبود گفت تازه ببيني ارزششو دارم بعد فكر كني
- واي نه نه شما جوش نيار من الان اماده ميشم
هر چي بي مخه نصيب من ميشه.... اول صبحي هل و كك پا شده امده اينجا يكي نيست بگه بابا مگه قرار چيكار كنيم........... كو این جورابم

شهاب- صبحونه خوردي
- نه
شهاب- پس يه چيز بخور ضعف نكني
-ضعف بابات نكنه مردم ازار......... واي نه باباش ادم خوبيه
-ممنون از لطف شما صرف شد اول صبحي
وا این چرا سوراخه حالا مقنعه ام كو.... ديدي يادم رفت جوراب بخرم
متكاهارو زير رو كردم ديشب انقدر خسته بودم كه تا رسيدم هر كدومشونو يه جايي پرت كردم
شهاب- دباغ چيكار مي كني چرا انقدر لفتش مي دي
- امدم امدم امدم غر غرنكن
خوب براي اينكه دلم ضعف نره يه نون پنير براي خودم درست كنم این كه سر اورده ديگه وقت چايي دم كردنم ندارم
رو پله ها نشستم و شروع به بستن بند كفشام كردم
دستشو كرده بود تو جيب شلوارش و بر بر منو نگاه مي كرد
شهاب- تموم شد
به نون پنير تو دستم يه گاز زدم از پله ها پريدم پايين ... بله بله بله تموم شد....بفرمايد در خدمتم
چند ثانيه ای بهم خير شد
- باز چيه دوباره چيكار كردم چرا اونطوري نگام مي كني
هيچي هيچي بدو بريم
-ببين گفته باشم من فقط شام مي خورم و ميام.... حوصله ميوه خوردن و نشستن ندارم
شهاب- نه مثل اينكه تو باورت شده فقط داريم براي مهموني مي ريم
-پس براي چي داريم مي ريم
شهاب- اوه خدا بهم صبر بده
-وايييييييييييييييي خدا جون
شهاب سريع زد رو ترمز
شهاب- چيه؟ چي شده؟ زهرمو اب كردي كه تو
- ديدي چي شد
با اضطراب بهم نگاه كرد
- من كه لباس ندارم
سرشو گذاشت رو فرمون ... ای خدا من چه گناهي به درگاهت كردم
- خيلي بد شد لباس ندارم نهههههههههه.... همه ي نقشه هات بهم ريخت
....ولي باور كن تقصير من نيست خوب تا حالا مهموني نرفتم كه لباس بخرم
شهاب- دباغ
-بله
شهاب- الهي در دو بلات بخوره تو فرق سر من ...فكر مي كني براي چي صبح به این زودي امدم دنبالت
- نهههههههههههه
شهاب- اره
- اما من كه پول ندارم لباس بخرم تازه هنوز پول دكترو جراحي رو بهتون ندادم
شهاب- دباغ دكترو جراحي رو بي خيال شو لباسم من خودم برات مي گيرم
- نه نه من زير دين كسي نمي رم
شهاب- دباغ اخه چه ديني ....فكر كن هديه است
- بابا هديه يه بار گيرم دوبار ولي هربار كه هديه نميشه.....تازه كي براي هديه انقدر خرج مي كنه
شهاب- چرا نمي فهمي رفتن به این مهموني برام خيلي مهمه
- جدا
شهاب- اره
- باشه پس من تو اولين فرصت پولتونو پس مي دم
شهاب- باشه بعدا هر كاري كه دلت خواست بكن فقط الان هرچي مي گم گوش كن
سرمو تكون دادم باشه
**********
ای خدا اينجا چند طبقه است واي چه لباسايي ....حتما قيمتاشونم خدا تومنه
انقدر مغازه هاي رنگا رنگ وجود داشت كه ادم توشون محو مي شد شهاب جلوتر از من مي رفت و من اروم دنبالش
از كنار هر مغازه رد مي شد م چند ثانيه ای پشت ويترينش وايميستادم و با هيجان اجناس داخل مغازه رو نگاه مي كردم
شهاب- كجايي بيا ديگه وقت نداريم
ديدم دم در مغازه ای وايستاده سريع پيشش رفتم
شهاب- بيا تو
باهم رفتيم تو ..... مغازه مانتو فروشي بود
شهاب- كدومشو دوست داري؟
-من انتخاب كنم
شهاب- نه من... مگه من مي خوام بپوشم .... هر كدومو دوست داري بردار؟
كمي فكر كردم .............ميگم ممنونا ولي تو مهموني كه مانتو نمي پوشن
عزيزمن..... دباغ جان.... مي دونم ..........ولي از اينجا تا اونجا هم كه نمي توني با لباس مجلسي بري
- اره راست مي گي خوب بذار ببينم
شهاب- چي شد انتخاب كردي؟
-نه
چرا؟
-نمي دونم كدومو بردارم اصلا نمي دونم تو اينجور مهمونيا چطور لباس مي پوشن.
شهاب- ناراحت نمي شي من برات انتخاب كنم
با لبخند گفتن نه
چرخي تو مغازه زد و برام دو دست مانتو برداشت
شهاب- برو امتحان كن ببين از كدومشون خوشت مياد
واقعا سليقه اش حرف نداشت ست تنم بود هر دوتاشم خوب بود و نمي دونستم كدومشو بردارم
از اتاق پرو امدم بيرون
شهاب- خوب كدوم ؟
- نمي دونم دوتا شم خوبه
شهاب- باشه بده..... اقا دوتاشو بر مي داريم
- نه نه
شهاب- قرار شد امروز رو حرف من حرفي نزنيم
به همبن ترتيب برام كيفو كفش و شال و روسري و چيزاي ديگه گرفت
در حالي كه دستامون پر بود به يه پاساژ ديگه رفتيم
- هنوز تموم نشده
شهاب- نه اصل كار مونده
- با خستگي گفتم چي؟
لباست
- ببين گرمت نيست ؟
شهاب- چرا .....ابميوه چي مي خوري برات بگيرم
- من بستني مي خوام اونم كيم
شهاب - وايستا الان ميام
چند دقيقه بعد امد برام يه كيم و براي خودش ابميوه گرفته بود
در حال خوردن كيم از پشت ويترين مغاز ه لباس عروس رد شديم وايستادم و به يكي از لباس عروسا نگاه كردم
يه لحظه خودمو توش مجسم كردي
زهي خيال باطل
شهاب- چرا نمي ياي
ديدم شهاب كنارم وايستاده
- هيچي بريم
شهاب- خوشت امده
- نه داشتم نگاش مي كردم
شهاب- كدومشو ؟
همونطور كه به كيمم گاز مي زدم
اوني كه بنديه مي بيني چقدر ناز سنگ دوزي شده دامنشم زياد پفي نيست
ديدم شهاب هم با دقت نگاه مي كنه
شهاب- خوب بريم دير شد
باشه بريم اخرين گازو به كيم زدم و پرتش كردم تو جوي فاضلاب و همراهش وارد يه پاساژ شديم.
شهاب- اينجا ديگه خودت انتخاب كن من از این چيزا سر در نميارم
واقعا لباساش معركه بود نمي دونستم كدومشو انتخاب كنم
شهاب- چندتا رو كه مي پسندي بردا و برو امتحان كن
با هيجان چندتا رو برداشتم و رفتم تو اتاق پرو هر كدوم مي پوشيدم به دلم نمي نشست تا اينكه اخري رو امتحان كردم فوق العاده بود حسابي قد بلندم كرده بود رنگش هم بهم مي يومد
اره همينو بر مي دارم
-اينو بر مي دارم و گذاشتم رو ميز جلوي صاحب مغازه
شهاب- ببخشيد يه لحظه
شهاب لباسو برداشت و نگاش كرد این نه يكي ديگه انتخاب كن
-ولي این قشنگتره
شهاب- يادت باشه گفتم براي مهموني نمي ريم... در ثاني حتي اگه براي مهموني هم مي رفتيم فكر نمي كنم این در شان تو باشه
-مگه چشه
شهاب - يقه لباسش خيلي بازه مناسبت نيست
تو دلم گفتم ولي من اونو بيشتر دوست دارم
با ارامش و لبخندگفت يكي ديگه رو انتخاب كن
چرخيدم ولي انگار همون تو مخم هك شده بود و چيزي ديگه ای به چشمم نمي يومد .
شهاب- نظرت درباره این يكي چيه ......هم مثل اونه هم همرنگشه...پوشيده ترم هست
مغازه دار گفت تازه روش شال هم داره
ته دلم كه راضي نبودم ولي چيزي نگفتم و رفتم كه امتحانش كنم
خوب این چه انتخاب كردنه ميگي خودت انتخاب كن اخر سرم خودت برام انتخاب مي كني
با غر غر تنم كردم برگشتم و خودمو تو اينه اتاق پرو ديدم
حالا كه دقت مي كردم این بيشتر به تنم مي يومد و رويايي ترم مي كرد

شهاب- چه طور بود
-عالي
اقا اينو بر مي داريم اون يكي رو هم بر مي داريم
-نه اون ديگه نه
شهاب- ولي اونم قشنگه
-نه اون يقش خوب نيست
شهاب- اره براي اون مجلس خوب نيست ولي نگفتم براي هر جايي
صاحب مغازه ببندم اقا
شهاب- بله دوتاشو ببنديد
*****
- ديگه تمو م شد
شهاب- ای بگي نگي
واي بازم مونده .........بخدا لازم نيست
فقط بهم خنديد و چيزي نگفت
ظهر شده بود
شهاب- من خيلي گشنمه اينطرفا بايد يه رستوران خوب باشه
-بريم رستوران؟
شهاب- پس كجا بريم
-ميگم كه...............
شهاب - شما هيچي نگو مي ريم رستوان من حوصله ساندويچ و از این چيزا رو ندارم
خوب پيش دستي كرده بود و با زبون بي زبوني زده بود تو دهنم كه حرفي نباشه كه حرف حرف خودمه
****

خدايا شكرت ديگه اون عينك رو چشام نيست
خدايا صد هزار مرتبه شكر كه سفيد رو هم هستم كه سبيلام از راه دور زياد ديده نميشه
بازم يك ميليون بار خدارو شكر كه به يه رستوران خلوت رفتيم
بازم يك ميليارد بار خدا روشكر كه موقعي كه گارسون امد تا سفارشو بگيره من رفته بودم دستشويي
بازم يك تيليارد بار شكر كه شهاب غذاي مورد علاقه منو سفارش داده.. جوجه
خيلي با ارامش غذا مي خورد
در حال خوردن
- يه چيز بپرسم
شهاب- بپرس
- تو از اينكه من باهات اينور اونور ميام خجالت نمي كشي
شهاب- خجالت بكشم براي چي؟مگه چته؟
شونه هامو بالا انداختم و چيزيي نگفتم
شهاب- ببين خودت وقتي این فكرا رو مي كني به بقيه هم اجازه مي دي كه اينطوري فكر كنن
- اخه من خيلي زش..
شهاب- براي اخرين بارم مي گم تو اصلا زشت نيستي ديگه این حرفو پيش من تكرار نكن
لبامو ورچيدم و چيزي نگفتم
شهاب- من يه چندتا جا كار دارم اشكالي نداره اگه كمي معطل بشي
نه اشكالي نداره ولي خوب من كه كارم تموم شده مي تونم ماشين بگيرم و برگردم
شهاب - نه هنوز بايد يه جاي ديگه هم بريم
- بازم خريد
شهاب - خانوما كه از خريد خوششون مياد ... تو خوشت نمياد؟
-زياد خريد كردن هم دل ادمو مي زنه... نگفتي باز بايد چي بگيريم
صبر داشته باش
كنار يه پارك ماشينو پارك كرد
شهاب- من بايد برم تو این ساختمون اگه حوصلت سر مي ره برو پارك
نه تو ماشين مي شينم تا برگردي
شهاب – شايد طول بكشه
- منتظر مي مونم من كه تو خونه كاري ندارم
به صندلي عقب نگاه كردم پر شده بود از بسته ها و مشماي لباسا
نمي دونم با خودش چه فكري مي كنه كه اينطوري خرج مي كنه من پول اينارو چطور پس بدم
يعني بعد از مهموني بايد اينا رو پس بدم واي نه من همشونو دوست دارم ....گربه خانم تازه پس هم ندي كجارو داري كه اينا رو بپوشي....واي راستي من بايد با این قيافه بيام مهموني .....
افتضاحه........ فكرشو كن لباس انچناني بپوشي بعد با سبيلاي گربه ايت بري اون وسط كه بگي به چند منه
واي مژي و فريده مگه برام ابرو مي زارن
اوه......... واي نه بهتره بهش بگم من نمي يام مهموني.... بريم اينا رو پس بديم
اخه جناب سروان عتيقه تر از من نبود...... مي رفتي براي كسي خرج مي كردي كه ارزششو داشته باشه
نه من كه تمام برنامه هاتو هم بهم مي ريزم .
تازه يادم افتاده بود كه قراره كجا بريم به دستام نگام كردم شروع كرده بودن به لرزيدن
درسته كه به حرفاشون عادت كردم ولي اونجا نه..... نمي تونم...
اگه چيزي بهم بگن ديگه چيزي هم برام مي مونه ؟
به ساختوني كه شهاب رفته بود توش نگاه كردم .....پس چرا نمياد
نه نبايد بري ....اون كه اونجا كار نمي كنه فردا پس فردا مي زاره مي ره انوقت تو مي مونيو افتضاح مهموني كه بايد تا يه عمر از اينو اون متلك بشنوي
يعني كارش تموم بشه مي زاره مي ره ؟
پس من چي ؟
يعني به منم فكر مي كنه لابد اره ديگه كه انقدر برات خرج مي كنه
خره تو هم همه چي رو تو پول ببين
الان برات خرج مي كنه كه فردا زبونت باز نباشه
نه اون اونطوري نيست
از كي تا به حالا ادم شناس شدي....... نه نه من اون مهموني نمي رم
از حالا نفسم بالا نمياد
نفس عميقي كشيدم و سرمو تكه دادم به صندلي و چشامو بستم
چرا نمياي بيا ديگه خسته شدم
من نميام نميام نميام نميام خواهش مي كنم من نميام
شهاب- با كي داري حرف مي زني
-اه امدي
شهاب - نگفتي با كي حرف مي زدي
- ببينيد شما كه نبوديد من خيلي فكر كردم و به این نتيجه رسيدم كه امدن من به اون مهموني يه اشتباه محضه
بهش نگاه كردم كه با تفكر بهم نگاه مي كرد
- مي دونم به این خريدا فكر مي كني ...ما كه بسته هاشو باز نكرديم مي تونيم بريم همشونو پس بديم...... هان چطوره ؟
سرمو تكون دادم تا ببينم متوجه حرف شد
-فهميديد چي گفتم
در حالي كه ارنجشو تكيه داده بود به فرمون و با دستش لبشو مي خاروند
شهاب- خوب مي گفتي چرا ساكت شدي
- اوه خداروشكر كم كم فكر مي كردم كر هم شديد
- خوب گفتم ما... يعني من و شما مي ريم تك تك اون مغازه هايي كه رفتيم و لباساشونو كه خيليم قشنگن پس مي ديدم و شما پولتونو مي گيريد و مي زاريد تو جيبتون و فكر مي كنيم كه امروز امده بوديم تفريح و قضيه مهموني رو فراموش مي كنيم.
- به قول اون يارو تو اون فيلم كه نمي دونم اسمش چي چي بود..... اوكي ؟
بهش خيره شدم
ابروهاشو بالا انداخت
- این يعني چي؟
بازم ابروهاشو بالا انداخت
- ببين من ای كيوم در حد صفره منظورت واضح بگو
شهاب- يعني نچ

-واي من كه تا الان براتون روضه نمي خوندم .....مي خوايد يه بار ديگه از اول بگم....باشه مي گم
-ببينيد من اون مهموني نميام و شما مي توني.....................
شهاب- و من مي تونم شما رو يه جاي ديگه ببرم براي تكميل كارم
و به قول تو به قول اون يارو تو اون فيلم كه نمي دوني اسمش چي بود اوكي؟
- نه
شهاب- اره
- نه
شهاب- اره رو حرف منم حرف نزن
و ماشينو روشن كرد
از ناراحتي دست به سينه نشستم و شروع به گاز گرفتن گوشه لبم كردم
این چرا حرف منو گوش نمي كنه.... اقا من نمي خوام به كي بگم مگه زوره
زير چشمي بهش نگاه كردم رو لبش يه لبخند نشسته بود... از اون لبخندايي كه ادم بايد ازش ترسيد .
چون ممكنه با اون لبخندكذايي براي طرف فكرايي هم كرده باشن كه اون سرش ناپيداست .........من كه عقلم قد نميده شايدم زيادي الكي خوشه
يعني چي مونده كه نخريديم
-كجا ميريم
جواب نداد
خميازه ای كشيدم و دوباره به بيرون نگاه كردم كه صداي تلفنش در امد
شهاب – سلام كجايي؟
.............................
اره ما همون نزديكايم
..........
ماشين اوردي؟
.......................
باشه پس تا دو دقيقه ديگه اونجائيم

 

بعد از اينكه يه ميدون رد كرد كنار يه پژوه 206 وايستاد و براش بوق زد
چند لحظه بعد دختري از ماشين پياده شد و به طرف ما امد.
به به جناب سروان چه عجب ما شما رو ديديم ....ستاره سهيل شدي ديگه كم كم داشتيم فراموش مي كرديم شخصي به اسم شهاب احمدي هم وجود داره
شهاب - باز تو منو ديدي شروع كردي .....سلامتم كه طبق معمول از گشنگي خوردي
عليك سلام جناب سروان اخمو
ای خدا این ديگه كيه ؟.... چقدر خودموني با شهاب حرف مي زنه
شهاب - رويا باز كارم به تو افتاد تو هم شروع كردي
اه وا شهاب من چي رو شروع كردم
واي بهش شهابم ميگه ..نكنه ... نكنه نامزدشه ............واي نه ............اينطوري باشه من كه دق مي كنم
شهاب - انقدر حرف زدي فراموش كردم خانوم دباغو بهت معرفي كنم
ايشون رويا هستن دختر خاله من
اخيش بخير گذشت دختر خالشه ............. خله دختر خالش باشه ....مگه نشنيدي ميگن عقد پسر خاله و دختر خاله رو تو اسمونا بستن حالا اسمون چندمشو الله و اعلم ...چقد خوشگلم هست
رويا- سلام من رويام از اشنايي با شما خوشوقتم
چه با نمك مي خنده منم جاي شهاب بودم عاشق همين خند هاش مي شدم خر كه نيست عاشق سبيلاي من بشه
-سلام منم ژاله هستم
رويا - چه اسم قشنگي
-ممنون
شهاب - رويا كارتون چقدر طول ميكشه
رويا- فكر نكنم بيشتر از يكي دوساعت طول بكشه
شهاب - پس این خانوم دباغ دوساعت دست شما امانت تا كارتون تموم بشه
رويا- ای به چشم جناب سروان شما جون بخواه كيه كه بهت بده

شهاب - رويا حيف عجله دارم و گرنه خودت مي دوني نمي زارم بي جواب بموني
رويا در حالي كه مي خنديد در طرف منو باز كرد
رويا- خوب بنده در خدمتم
با تعجب به شهاب نگاه كردم و سرمو تكون دادم كه این چي مي گه
شهاب - رويا جون شما برو تا سوار اون غار غاركت بشي خانوم دباغ هم مياد
اينم به چشم به ماشين خوشگل منم توهين نكن و بعد در حالي كه براي شهاب شكلك در مي يورد به طرف ماشينش رفت
-من بايد كجا برم
شهاب - برو خودت مي فهمي
-اخه اينجايي كه مي گه كجاست
شهاب - چرا انقدر ترسيدي دختر به من اعتماد كن به رويا هم بگو دو ساعت ديگه ميام اينجا دنبالتون
-اخه
شهاب - برو ديگه منتظرته
با ترس و دودلي از ماشين پياده شدم و به طرف ماشين رويا رفتم كه شهاب برام بوق زد و حركت و كرد و رفت

رويا- خوب خوب يه بار ديگه سلام این پسر خاله اخموي من كه نمي زاره ادم عين ادميزاد سلام و عليك كنه و دستشو به طرف دراز كرد سلام من رويام خيلي خيليم از اشنايت خوشوقتم عزيزم
منم اروم بهش دست دادم و با يه لبخند كوچيك
-سلام
رويا- خوب بريم كه خيلي كار داريم
-ببخشيد مي پرسم كجا بايد بريم
جوابي نداد و فقط خنديد
تا چشم باز كردم ديدم توي ارايشگاهيم
اصلا براي چي اينجايم
رويا با دستاش اروم بازوهامو گرفت
رويا- خوب عزيزم برو اونجا بشين كه خانوم رحيمي خوشگلت كنه
-چيكار كنه
رويا- خوشگلت كنه ديگه
-اخه براي چي
رويا- ژاله جون صبر داشته باش مي فهمي
-اخه
رويا- عزيزم بشين باور كن این خانوم رحيمي كارش حرف نداره
-اما
دستاشو رو شونه هام گذاشت و با زور منو رو صندلي نشوند
رويا- ببين من مامورم و معذور اگه كارمو درست انجام ندم تو بيخ مي شم ....تو كه دلت نمي خواد برام چند سال حبس ببرن
با درموندگي به رويا نگاه كردم كه با خنده هاي شيرينش بالاي سرم وايستاده بود .
و با يه حركت مقنعه رو از سرم برداشت
نمي دونم چرا مانعش نشدم شايد بخاطر اينكه تا بحال جرات اينكه با چيزي يا كسي مخالفت كنمو نداشتم .و هميشه دربرابر همه چيز سر تعظيم فرود مي اوردم .
رويا- واي چه موهاي بلند و قشنگي داري
انقدر دلهره داشتم كه متوجه حرفا و تعريفاي رويا نمي شدم اگه دست خودم بود پا مي شدم و فرار مي كردم يه احساس گنگ و نامفهومي داشتم كمي هم ترسيده بودم
رويا- قربونت خانوم رحيمي دست بجونبون كه تا دوساعت ديگه بايد يه تيكه ماه تحويل يكي بدم
منظورش از این حرفا چي بود ....تحويل كي؟ تحويل چي؟.... يعني اينا همش يه تو طعئه خانوادگي بوده
از كار شهاب اصلا خوشم نيومد.... خوب مي تونست مثل ادميزاد بهم بگو برو ارايشگاه به خودت برس حالم بهم خورد بس كه این قيافتو ديدم ....به دختر خالش نگاه كردم از نظر قيافه زمين تا اسمون با شهاب فرق داشت
نمي دونم به رويا چي گفته بود كه اون مامور انجام اينكار كرده بود .........پس شهابم به من به ديد يه ادم زشت نگاه مي كنه ...و همه حرفاش شعار بوده ....قبل از اينكه ارايشگر بندو بياره نزديك صورتم .....دستشو پس زدم و از جام بلند شدم .
مقنعم كه رو دسته صندلي بود و برداشتم و سرم كردم
رويا – چي شد ژاله جون ؟
جوابشو ندادم و از پله هاي ارايشگاه رفتم بالا
رويا – صبر كن دختر حداقل بگو چي شد.
-شما درباره من چي فكر كرديد
رويا – منظورت چيه ؟
-اقاي احمدي گفته منو بياري اينجا .منظورشو از اينكارا نمي فهم
رويا -ببين به من فقط گفته بيام و تو رو بيارم ارايشگاه ديگه هيچي بهم نگفته
-خوب این يعني چي؟
عزيزم ژاله جون باور كن منم هيچي نمي دونم ولي تنها چيزي كه مي دونم اينه كه شهاب ادمي نيست كه بخواد به كسي توهين كنه عزيزم ...باور كن من ديگه هيچي نمي دونم
به صوتش نگاه كردم يعني اينم فكر مي كنه من زشتم پس چرا مثل ديگرون كنار لبش يه نيشخند نيست يا حرفي نمي زنه كه مسخرم كنه.
شهاب تو كه مي گي من زشت نيستم .....پس چرا منو فرستادي اينجا
هزارتا چراي ديگه امد تو ذهنم .
اگه توي شرايط و موقعيت ديگه بودم بدون اينكه به پشت سرم نگاه كنم مي رفتمو و به همشون بدو بيراه مي گفتم
اما حالا نه..... از ته دلم با خبر بودم . دلم به وجود شهاب عادت كرده بود .دوسش داشت . عاشق لبخنداش بود.عاشق چشاي مشكيش
حالا كه مي دونستم دوسش دارم نمي تونستم راحت بذارم و برم نمي دونستم اون چه احساسي نسبت به من داره.
شايد هدفش از اينكار این بود كه ببين من چقدر تغيير مي كنم بعد ببينه مي تونه دوسم داشته باشه يا نه ؟
نه خره خيلي خودتو تحويل گرفتي
شايدم مي خواد بگه من مي تونستم زودتر از اينا به خودم برسم ولي اينكارو نكردم .
شايدم.... چه فرقي مي كنه كه اون چه فكري مي كنه من كه دوسش دارم چرا به خودم نرسم و به خاطر اونم كه شده از این ريخت و قيافه در بيام
هنوز رويا منتظرم و ايستاده بود سرمو پايين انداختم و دوباره وارد ارايشگاه شدم و رويا بدون حرفي دنبالم امد
وقتي بند و نزديك صورتم اورد چشامو بستم
واي خدا .............جونم در امد فكر نمي كردم انقدر درد داشته باشه
تا ابروهامو برداره فكر كنم نيم كيلويي اشك ريختم
ارايشگر- خانومي مي خواي موهاتم كوتاه كنم
رويا - حيف این موهاي بلند نيست كوتاه بشن نظرت چيه يكم مرتبشون كني
فقط سرمو تكون دادم كه يعني باشه
و ارايشگر هم موهامو مرتب كرد و كمي جلوي موهامو حالت داد .
وقتي كارش تموم خودمو تو اينه ديدم
نه باورش سخت بود چقدر عوض شده بودم ديگه اون گربه ای نبودم كه مي شناختمش
رويا - واي چقدر صورتت روشن شده ژاله جون
ارايشگرر- این ابروهاي كشيده با چشاي عسليت صورتت ناز كرده
نمي گم محشر شدم يا يه پري دريايي.... اما اوني نبودم كه خودم از ديدنش خجالت مي كشيدم
تازه به این سوال رسيده بودم چرا هيچ وقت به ارايشگاه نيومده بودم. شايد براي اينكه مي ديدم وجودم براي كسي ارزشي نداره ...پس براي چي اينكارو مي كردم .
شايد فكر مي كردم نبايد قبل از ازدواج اينكارو كنم .
شايدم از ترس حرف مردم كه بهم هر عنگي رو نچسبونن شايدم نمي دونم نمي دونم
فقط مي دونستم حالا ژاله تو اينه رو بيشتر دوست دارم .
احساس اعتماد به نفس بيشتر .
احساس وجود داشتن .
احساس نفس كشيدن
قبل از هر حرفي رويا پول ارايشگاهو حساب كرد و باهم امديدم بيرون
رويا- خوب بدو بريم كه اگه دو دقيقه ديگه دير برسيم پوست سر دوتامون كنده است
با خنده ها و شوخي هاي رويا سوار ماشين شديم
حالا دوست داشتم سرمو بالا بگيرم و بگم منم هستم
رويا- چرا انقدر كم حرفي
- اخه حرفي براي گفتن ندارم
رويا- البته تقصير تو هم نيستا من زياد وراجي مي كنم
-نه اتفاقا اصلا ادم وقتي پيشته به چيز ديگه فكر نمي كنه
راستي شما نامزد اقاي احمدي هستي
رويا- من ؟
- اره؟
بلند خنديد ....يه دفعه این حرفا رو جلوي شوهرم نزنيا
شوهرت؟
رويا- عزيزم من ازدواج كردم.... دو ساله ....
اه ...با این حرفش انقدر خوشحال شدم كه نزديك بود از خوشي زياد بلند بخندم
رويا حرف مي زد و مي خنديد و من از خوشي زياد داشتم با دم نداشتم گردوها رو يكي يكي مي شكستم
انقدر این ارايشگاه و اصلاح كردنم براي من اني و يهو شد كه به كل مهموني رو فراموش كرده بودم .
به ميدون مورد نظر رسيديم هنوز شهاب نيومده بود .
رويا شمارشو روي برگه نوشت
رويا- بيا این شماره منه
خوشحال مي شم منو مثل دوست خودت بدوني و هروقت مشكلي داشتي يا اينكه دلت خواست يكي مختو بخوره باهام تماس بگير
برگه رو از دستش گرفتم
رويا- تو شماره داري؟
-نه من ندارمم
رويا- شماره خونه چي؟
-خونمون تلفن نداره
يه نگاهي كرد خواست چيزي بگه كه ماشين شهابو انور ميدون ديد و براش بوق زد و اون ميدونو دور زد و كنار ماشين رويا وايستاد
رويا- خوب عزيزم خيلي خوشحال شدم ديدمت حتما يه بار بگو شهاب بيارتت خونمون
- ممنون خيلي امروز زحمتت دادم
رويا- نه عزيزم چه زحمتي تا باشه از این زحمتا يادت نره تونستي باهام تماس بگير
- باشه
از ماشين پياده شدم نمي دونم چي دم گوش هم پچ پچ مي كردن كه نيش شهاب تا بنا گوشش باز بود
همين طور وايستاده بود و داشتم نگاشون مي كردم كه يادم امد بايد الان برم و سوار ماشين شهاب بشم
واي خدا جون با این صورت من الان از خجالت اب مي شم .....اصلا روم نمي شه ... مقنعمو كمي كشيدم جلو و سعي در مخفي كردن صورتم مي كردم رويا بعد از اينكه از شهاب خداحافظي كرد براي منم دست تكون داد و با ماشينش رفت .

حالا با چه رويي برم بشينم مي دونستم از خجالت حسابي سرخ كردم اروم در جلو رو باز كردم و نشستم
انقدر هول بودم كه حتي يه سلام كوچولو هم نكردم و سريع رومو كردم طرف شيشه و ساكت شدم .....اونم حرفي نزد
تا منو برسونه خونه شب شده بود .
جلوي در خونه ماشينو نگه داشت و پياده شد تا وسايلو بياره پايين
منم كمكش كردم بدون كوچيكترين حرف
هنوز سرم پايين بود و روم نمي شد بهش نگاه كنم در حالي كه گاهي سنگيني نگاشو رو خودم احساس مي كردم
.وقتي اخرين بسته رو هم به دست داد .....جرات كردم و اروم بهش گفتم
- اصلا كار خوبي نكرديد
صبر كردم ببينم چيزي مي گه يا نه.... ولي چيزي نگفت و به طرف ماشينش رفت و ماشينو روشن كرد و دنده عقب گرفت و منم به رفتنش نگاه كردم...... به انتهاي كوچه كه رسيد برام چراغ زد .
فكر كردم داره خداحافظي مي كنه ولي ديدم مدام داره برام چراغ مي زنه و اخرم با دست بهم اشاره كرد كه طرفش برم
. باز كمي مقنعه رو كمي جلو كشيدم و به طرفش رفتم و دستمو گذاشتم رو سقف ماشين و به طرف پنجره ماشين خم شدم ببينم چي مي گه
شهاب- پس فردا كمي زودتر ميام دنبالت تا....ادامه جملشو نگفت و بهم نگام كرد تا منم مثلا يه چيزي بنالم ولي من چيزي نگفتم
شهاب- كاري نداري
با صدايي كه از ته چاه در مي يو مد . نه خداحافظ
خداحافظ
و سر جام وايستادم كه بره.... كمي عقب رفت ولي وايستاد دوباره با ماشين به طرف امد و در حالي كه كمي مي خنديد
دوباره خم شدم كه ببينم باز چي مي خواد بگه
شهاب – ژاله
وقتي اسممو گفت گر گرفتم و بهش خيره شدم
شهاب - خيلي قشنگ شدي
و با گفتن این حرف بدون اينكه مجالي بهم بده با سرعت دنده عقب گرفت و از كوچه زد بيرون
شايد این بهترين جمله ای بود كه تو تمام این سالا كسي مي تونست بهم بگه و چقدر برام دلچسب و شيرين بود .
حال خودمو نمي دونستم يا مي خواست اشكم در بياد يا مي خواستم بخندم هنوز به انتهاي كوچه نگاه مي كردم شايد باز ببينمش ولي اون رفته بود و با حرفش منو برده بود تو ابرا
اروم به طرف در رفتم قبل از وارد شدن به حياط دستمو به چارچوب در تكيه دادم و دوباره به ته كوچه نگاه كردم . احساس مي كردم هنوز اونجاست نا خوداگاه لبخندي به لبام نشست . و با دست ديگم دستي به صورتم كشيدم تا باورم بشه ديگه خبري از اون گربه هميشگي نيست .
استرس دارم ...حالت تهوع شديد......سردرد .....احساس مي كنم خون به مغزم نمي رسه ......نه شام خوردم نه صبحونه.......هر 15 دقيقه فشارم ميفته و منم مدام با اب قند در حال پيدا كردن این فشار خون بد مصبم .........نا خون تمام انگشتامو هر كدومو 10 بار خوردم ......از صبح تا حالا دو بار دوش گرفتم .......از ديروز تا حالا چيزي قريب به ده هزار بار همه لباسامو پوشيدمو و جلوي اينه رژه رفتم ....... زمان داره برام به اندازه سرعت نور مي گذره ..............مي خوام فرار كنم ................ولي مي دونم عرضه این كارو هم ندارم.........مي خوام يكي كنارم باشه ولي خبري از هيچ موجود زنده ای نيست ..............مي خوام خودمو اروم كنم پس هي ايت الكرسي مي خونم و لي تا نصفش نمي تونم بيشتر بخونم.......اخه تا همون نصفه بيشتر حفظ نيستم .........
ديروز دوباره كيوان پسر صاحب خونه امد و ياد اوري كرد كه خونه رو تا اخر ماه بايد خالي كنم .
نگراني مهموني كم بود این بد بختي هم به بد بختيام اضافه شد .
***
لباسامو پوشيدم..... تو حياط رو پله در حالي كه زانوهامو بغل كردم و چونمو گذاشتم روشون و خودمو عقب جلو مي كنم نشستم و منتظر امدن شهابم .

تا اينكه صداي بوق ماشينشو مي شنوم . سريع بلند شدم و وسايلمو برداشتم
نفس حبس شده تو سينمو مي دم بيرون و درو باز مي كنم
تا دروباز كردم شهابو ديدم كه پشت در منتظرمه ... خوشتيب تر از هميشه است . بهش خيره شدم و اونم با يه لبخند بهم نگاه كرد
تو دلم گفتم كاش مال من بودي 
شهاب سلام
با كمي شرم ...سلام
شهاب -همه چيتو برداشتي
اره
وسايل تو دسمو ازم گرفت و برد گذاشت صندلي عقب و در جلو رو برام باز كرد و خودشم رفت سوار شد
-ميگم چيزه
شهاب – چيه؟
- ميگم به نظرت امدن من واجبه.... ميشه من نيام ...من حتي نمي دونم چطور مي خوام به تو كمك كنم
با خنده گفت امدنت كه واجب كفايي....در ثاني حتما بايد بياي .... بعدشم نگران نباش به موقعش مي فهمي چطور مي توني بهم كمك كني

-حالا چرا انقدر زود امدي دنبالم نكنه مي خواي زودتر از همه بري اونجا
شهاب - نه همچين زودم نيست تا تو بري ارايشگاه و بياي فكر كنم ديرم بشه
ارايشگاه ؟
اره
دوباره براي چي؟ من كه .....
شهاب - ای بابا همينطوري كه نمي شه امد مهموني اونم این مهموني ...رويا از ارايشگاه برات وقت گرفته
-رويا هم مياد؟
شهاب - نه

تا رسيدن به ارايشگاه ديگه حرفي بينمون رد و بدل نشد
كمي مي ترسيدم نمي دونم این ترس لعنتي چي بود كه عين خوره افتاده بود به جونم هر كاري كه مي خواستم بكنم این ترس بود كه اول ميومد جلو و تمام وجودمو مي لرزوند.بعدم تا نيششو نمي زد گورشو گم نمي كرد كه نمي كرد
پس بهترين كار اينكه نترسي ....نترس دختر قوي باش....اره قوي مثل كوه قوي باش
و بعد در حالي كه نفسمو با غم مي دادم بيرون گفتم زرشك..... اگه تو مثل كوه قوي بشي ....شانس بيار خودتو تا اونجا خيس نكني كلي هنر كردي دخي

به شهاب نگاه كردم چقدر اروم بود و مطمئن .... انگار مي دونست امشب به هدفش مي رسه ....كاش منم مثل اون دل شير داشتم
كه چي بشه دل شير داشته باشي ...لابد مي خواستي با دل شيريت بري به جنگ مژي و فريده.....چه مي دونم الان مخم هنگيده.....اخه كي مخت فعال بوده كه حالا بهنگه ...
اوه چقدر دارم چرت و پرت مي گم..... خدا روشكر كه نمي تونه مخمو بخونه وگرنه اصلا بهم محل سگم نميداد با این مغز بكرم
شهاب - خوب خانومي من يه ساعت ديگه ميام اينجا دنبالت
-ببين ميشه يه چيز بگم
شهاب - باز چي شده....خواستم دهن باز كنم كه ..... فقط نگو نميام و بي خيال مهموني شو تو برو منم باي كه جون تو اصلا راه نداره
-اصلا
شهاب - اصلا
-خيل خوب پس تا يه ساعت ديگه
با خنده يه ساعت ديگه
نه .......اينم نمي دونم خروسشه... مرغشه .... هنوز يه پا داره و از خر شيطون پايين امدني هم نيست.
خوب با اطمينان مي تونم بگم این دفعه كه رفتم ارايشگاه نه ترسي داشتم كه به جونم بيفته و نه خجالتي كه از سرو روم بباره و از همه مهمتر ديگه قرار نبود درد بند انداختنو تحمل كنم.
بعد از كار ارايشگر نگاهي به خودم انداختم با ارايشي كه رو صورتم انجام داده بود چهره ام كمي تغيير كرد . و به قول خانوم رحيمي با نمك شده بودم
البته ازش خواسته بودم ارايشمو زياد غليظ نكنه كه زياد تو ذوق بزنه
كارم بيشتر از يك ساعت طول كشيده بود وقتي از ارايشگاه امدم بيرون شهابو ديدم كه منتظرمه
-سلام ببخش دير شد
(در حالي كه نگام مي كرد) سلام منم تازه امدم زياد منتظر نشدم
بعد از گذشت 10 دقيقه
-راستي ادرس داري؟
شهاب - پس دارم كجا ميرم
-خوب پرسيدم اخه تو كه ادرس مهموني رو نداشتي
شهاب - دباغ كار منم پيدا كردن همين چيزاي مجهوله
-چه خوب پس واقعا كار درستي
شهاب - تازه فهميدي
-نه تازه نفهميدم ولي هنوز يه سوال تو ذهنم هست
شهاب - چي؟
- تو كه كارت پيدا كردن چيزاي مجهوله يه لطفي كن و این سوال مجهول منو هم جواب بده
شهاب - باشه اگه بتونم چرا كه نه
چطوره كه تو همه كار مي توني بكني هرجايي كه بخواي مي توني بري ...ولي نمي توني بدون بليت سوار اتوبوساي واحد بشي....
در حالي كه چونمو مي خاروندم....... باور كن هر چي فكر مي كنم به جواب قانع كننده ای نمي رسم
ديدم كه سريع گوشه خيابون پارك كرد و به طرف من برگشت
شهاب - ژاله تو مشكلت با این بليت اتوبوساي واحد چيه ؟
-هيچي بخدا
شهاب - پس چرا به این بليت گير دادي
اب دهنمو قورت دادم ...فقط سوال بود به جون تو ....باشه ديگه نمي پرسم
با نگاهي كه توش هم خنده هم جديت موج مي زد به هم نگاه كرد
-دير مي شه ها نمي ري
چيزي نمونده بود كه از خلي زياد من سرشو بكوبه به فرمون ولي به همون لبخند هميشگيش اكتفا كرد و راه افتاد
تا به عمرم چنين خونه ای نديده بودم از نماي بيرون كه داد مي زد توش بايد چه خبر باشه بايد بگم این خونه چيزي كمتر از كاخا نداشت
شهاب ماشينو نزديكاي خونه جناب رئيس متوقف كرد .
يه عالمه ماشين مدل بالا كه حتي اسم يكيشونم نمي دونستم پارك شده بود
با هم پياده شديم من كه از همون اول شروع كرده بودم به لرزيدن با قدماي اهسته دنبال شهاب راه افتادم .
نزديك دم ورودي وايستادم شهاب متوجه نشده بود و همين طور داشت مي رفت .
نه ژاله تو متعلق به اينجا نيستي... تو رو چه به اينجا ها برگرد. مي خواستم برگردم بايد از غفلت شهاب استفاده مي كردم هنوز متوجه من نشده بود سرييع پشتمو كردم به طرفش و به طرف خيابون اصلي رفتم كه شايد اونجا ماشيني گيرم بيادو و فلنگ ببندم .
ترس، دلهره و اضطراب داشتن به جونم چنگ مي نداختن ..
اخه تا حالا اينجور جاها نيومده بودم مخصوصا اينجا كه بايد حسابي هم شلوغ باشه
داشتم به خيابون اصلي نزديك مي شدم كه يكي از پشت بازومو گرفت
شهاب – تو داري كجا مي ري؟
-من نمي تونم .........مي ترسم ........من هيچ وقت اينجور جاهاد نبودم... انقدر دستپاچلوفتيم كه همه كاراي تو رو هم خراب مي كنم..... تازه حتما ابروتم مي برم ....بذار برم .
وقتي این حرفو زدم با دستي كه بازومو گرفته بود به طرفي هلم داد و باعث شد چند قدمي به عقب پرت بشم و كيفم از دستم بيفته
شهاب – تو هميشه انقدر ترسويي.
- من..
شهاب – لازم نيست چيزي بگي برو ... از اولم بايد مي دونستم كه تو نمي توني
ولي گفتم شايد بايد يكي هلت بده تا راه بيفتي.... ولي نه كاملا اشتباه فكر مي كردم تو ترسوتر بي جربزه تر از این حرفايي .
برو برو برگرد به همون زندگي قبلي خودت ..... مثل هميشه بذار همه به كارات بخندن و تو هم تو سكوت بهشون نگاه كني و با سكوتت به همشون بگو اره حق باشماست من يه ادم ترسو، بي عرضه دستو پاچلفتيم
فكر مي كردم شايد اعتماد به نفست به خاطر چهرهته كه انقدر پايينه ولي وجود تو خالي از اعتماد به نفسه.......... برو.......... اره برو
برو تا امثال مزژگانا و فريده ها به خودت و اعتمادت به نفس بخندن .. لايق بيشتر از اینا نيستي ژاله .... برو با رفتنت ثابت كن حرفام درسته برو
این شهاب بود كه با من اينطوري حرف مي زد . قبلم از درد فشرده شد .
-تو حق نداري با من اينطوري حرف بزني
شهاب - چرا ندارم.... پس چرا بقيه حق دارن هر جور دوست دارن باهات حرف بزن و برخورد كنن.... منم كه چيزي از اون جماعت كم ندارم .....
پس هرچي بگم حق دارم و حقته
-من ترسو نيستم
شهاب –هستي.....با فرارت داري ثابت مي كني كه هستي ..من از ادماي ترسو بدم مياد.......... از ادمايي كه حتي جرات گفتن يه نه ساده رو هم ندارن بدم مياد............ از ادمايي كه حتي سعي نمي كن يكم خودشون عوض كنن بدم مياد .
شهاب - برو من بدون تو هم مي تونم كارامو پيش ببرم
- ولي اگه من نبودم اون اطلاعاتو هم به دست نمي يوردي
شهاب - اره شايد ولي بلاخره دير يا زود كه به دست مي يوردم.... يادت باشه بهت گفته بودم كه من چيكارم پس مطمئن باش تو هم نبودي اون اطلاعاتو به دست ميوردم .
-اما من... من
شهاب - تو چي.... حرفتو بزن ....حرفي هم داري بزني؟.... جز اينكه چرا من زشتم زشتم زشتم .............تو این چند وقته چيز ديگه ای هم به من گفتي

چونم مي لرزيد شهاب حرفاشو زده بود احساس خرد شدن مي كردم چرا بايد من اينطوري مي بودم كه شهاب اين حرفا رو بهم بزنه كسي كه دوسش داشتم
نمي دونستم چي بايد بگم
چيزي هم نداشتم كه بگم به چهرش نگاه كردم ... نمي خواستم از دستش بدم
يعني حالا كه كسي رو پيدا كرده بودم كه بهم ثابت كرده بود منم وجود دارم ....نه نبايد از دستش مي دادم حتي اگه اون به منم فكر نكنه.... حتي براي يه مدت كوتاه حداقل تا اخر كار
كيفمو از روي زمين برداشتم و به طرف خونه رئيس رفت در حالي كه از كنارش رد مي شدم بدون اينكه بهش نگاه كنم
ديگه با من اينطوري حرف نزن
غرور نداشتم جريحه دار شده بود و بايد به كسي كه از صميم قلب دوسش داشتم ثابت مي كردم كه تمام حرفاي درستش غلطه
يعني حالا بايد ثابت مي كردم كه من مي تونم عوض بشم اونم فقط به خاطر تو.... اره فقط به خاطر تو شهاب ...
پس بايد خودمو براي هر برخوردي و اتفاقي اماده مي كردم
****
با هم وارد باغ شديم
- نگفتي چطوري خودتو دعوت كردي؟
شهاب - خودمو نه خودمونو .... تو این مهمونيا انقدر سر همه شلوغه كه چندان دقتي نمي كنن كه كيا امدن و كيا نيومدن مخوصا ما كه كارمنداي جزئيم .....كسي به وجودمون اهميت نمي ده
- مژي و فريده كه اهميت مي دن ....چون از نظر اونا این مهموني نشون برتري اونا نسبت به منه
شهاب - تو نيازي نداري به كسي در باره حضورت تو این مهموني تو ضيح بدي
..راستي سعي كن از جلوي چشمم دور نشي این خونه خيلي بزرگه ...فكر كنم براي پيدا كردن سوئيچ حسابي بايد وقت بذارم .
- نگفتي من چطور مي تونم كمكت كنم
شهاب - فعلا صبر كن كمي از مهموني بگذره و من تمام موقعيتا رو بسنجم تا هر موقعه ازت كاري رو كه خواستم انجام بدي
- الان كجا مي ريم
با خنده.... الانم مي ريم تو ساختمونو كمي از مهموني لذت مي بريم چطوره؟
شونه هامو بالا انداختم و تو دلم گفتم این از منم مشنگتره.... ولي قد يه دنيا دوسش دارم
بوي دود سيگار و ادكلون تو هوا پيچيده... همه دارن تو هم مي لولند
از بودن تو این جمع باز وجودمو ترس گرفته ولي به خودم قوت قلب مي دم
هي اروم باش دختر اروم......تو تنها نيستي شهاب اينجاست.... تو تنها نيستي
جلوي در ورودي خدمتكاري كيف و مانتومو ازم گرفت و منو شهاب وارد سالن شديم
سر چرخودندم تا ببينم اشنايي مي بينم يا كسي كه چهرش برام اشنا باشه
بعضي از كارمندارو كه مي شناختم امده بودن .
بي جهت همش دنبال فريده و مژي بودم ولي هرچي چشم چرخوندم نديدمشون ............ شايد هنوز نيومدم
شهاب -بيا بريم انور .........هم مي تونيم از اونجا همه رو ببينيم...... هم جاي نشستن هم هست.
-ببين تو مي توني راحت نفس بكشي
شهاب -اره چطور
-احساس مي كنم نفسم بالا نمياد
شهاب -نگران نباش به خاطر بوي سيگاره الان عادت مي كني
- اگه نكردم چي
شهاب - اينكه پرسيدن نداره مي ري بيرونو و نفس تازه مي كني و بر مي گردي
- چه خوب شد گفتي ........با خودم گفتم نكنه بايد تا اخر مهموني همينجا بشينم
شهاب -گفتم از جلوي چشام دور نشو ولي نگفتم فقط يه جا بشين دختر خوب
-اوه خدا خيرت بده ها كم كم داشتم مي ترسيدم كه اگه كار لازم شدم بايد چه غلطي كنم... كه با این حرفت خيالمو راحت كردي
شهاب - دباغ تو روخدا يه امشبي رو منو به خنده ننداز
-حرفم انقدر خنده داربود؟
بهش نگاه كردم در حالي كه داشت به جاي ديگه نگاه مي كرد مي خنديد

خدمتكاري با سيني كه توش دوتا جام پايه بلند بود نزديكمون شد و بهمون تعارف كرد .
هواي گرفته اونجا داشت خفم مي كرد سريع دست دراز كردم و يكي برداشتم
به شهاب نگاه كردم كه داشت نگام مي كرد
- بردار تشنت نيست........ تازه مي خواستم برم دنبال اب ....كه این اقا زحمتشو كشيد و برامون شربت اورد....... بردار این بره معلوم نيست حالا حالا ها كسي برامون شربت بياره ها...بردار ديگه
خدمتكار- اقا شما بر نمي داريد
شهاب - نه ممنون
- چرا بر نداشتي
شهاب جامو از دستم گرفت... ادم هرچيزي كه بهش دادنو مي خوره؟
-این كه هر چيزي نيست شربته منم حسابي گلوم خشكه
شهاب -تو به این مي گي شربت
-رنگش كه به شربت مي خوره
ديدم جامو توي گلدوني كه كنارش بود سر و ته كرد
- وا چرا اينكارو كردي من تشنمه
با دست به يكي از خدمتكار اشاره كرد كه به طرفمون بياد
لطفا يه ليوان اب خنك برامون بياريد
چشم الان
شهاب -دباغ این شربت نيست لطفا حواست باشه لب به این چيزا نزني
-خوب بزنم چي ميشه منفجر كه نمي شم
اره خودت منفجر نمي شه ولي شايد مخت كنجايش نداشته باشه و مخت منفجر بشه
بيا خير سرمون امديم مهموني كه خوش بگذرونيم . شيرم كرد كه بيام تو .......حالا هي برام اقا بالاسر بازي در مياريه
من كه محو مهمونا ي وسط سالن بودم كه داشتن قره كمرشونو تخليه مي كردن
ولي شهاب چهارچشمي داشت همه جا رو نگاه مي كرد و اصلا به چيزيايي كه من توجه مي كردم نگاه نمي كرد .
همونطور كه داشتم به این ور اونور نگاه مي كردم مژي و فريده رو ديدم كه وارد شدن
من نمي دونم این دوتا درباره خودشون چي فكر مي كنن... انگار الان تو ناف لس انجلسن
نگاه كن تورخد ا اينا چيه كه پوشيدن با ورودشون اكثر چشاي هيزو به خودشون جلب كردن
قربون خدا برم انگار موقعه افرينش فريده هرچي خاك اضافه بوده تو وجود این موجود جا داده كه انقدر دنبه اضافه داره
حالا مجبوري با این هيكلت انقدر لباس تنگ بپوشي كه موقعه راه رفتن هر كدوم از دنبه هات يه طرفت بيفتن
هنوز متوجه من نشدن شايدم چون چهرهم عوض شده نفهميدن كه منم امدم
مژي هم كه طبق معمول از اون لباساي جلف هميشگي پوشيده

از شانس منم دقيقا امدن كنار ما نشستن سعي مي كنم زياد بهشون نگاه نكنم
-ببين من سرو وضعم درسته
شهاب سر تا پامو نگاه كرد و اروم سرشو تكون دادكه يعني اره
و زود سرش اور جلو و به بغل دست من نگاه كرد .و در همون حال به من نگاه كرد و دوباره به مژي نگاه كرد
شهاب - به به خانوم فردوسي شما هم تشريف اورديد
ای لال بشي شهاب من خودمو با هزار بدبختي قايم كرده بودم اين چه كاري بود كه كردي اخه
مژي تا مارو ديد حسابي قرمز كرد
فريده - اه شما هم دعوتيد فكر نمي كردم شما هم باشيد
فريده و مژي هنوز نمي دونستن من كيم و طرف صحبتشون با شهاب بود .
مژي در حين حرف زدن به من هم نگاه مي كرد
فكر كنم به این فكر مي كرد كه چقدر چهرم براش اشناست
فريده- اقاي دادگر نمي خوايد ما رو با دوستتون اشنا كنيد
انگاركه فريده حرف دل مژي رو زده باشه با دوتا چشمش بهمون خيره شد
شهاب - اوه بله بايد ببخشيد ايشون خانوم ژاله دباغ ......نازمرد بنده هستن
يا خدا این چي گفت نامزد ش .... من...............من كه حالت طبيعي نداشتم و چشام به جاي چهارتا 10 تا شده بود..... بنده خدا ها مژي و فريده اونا كه چشاشون 20 تا شده بود.

فريده با ناباوري............ هي دباغ خودتي
به طرفشون برگشتم و دست راستمو كمي بالا بردمو و انگشتامو تكون دادم و با يه لبخند عريض
هي سلا م بچه ها
بيچاره ها با چشاي گشادشون لال شده بودن واقعا باورش براشون سخت بود كه این منم و شهاب منو به عنوان نامزدش معرفي كرده
راستشو بخوايد مغز خودمم فعلا ديگه كار نمي كنه هنوز تو كف حرف شهاب بودم
مژي و فريده كه سعي كردن لب و لوچه اويزونشونو يه جوري جمع كنن و چيز ديگه ای هم نگفتن
- چرا این حرفو زدي
شهاب - ببخش معذرت مي خوام مجبور شدم ....نمي دونم چرا حوس كردم این مژگانو يه بار ديگه بچزونمش
تو دلم گفتم چزوندنشو كه خوب چزوندي ولي منو بيچاره خفن چزوندي كه گفتي مجبور شدي این حرفو بزني .. ای بتركي كه چزوندنتم دو طرفه است
دباغ همين جا باش من زودي بر مي گردم
باشه
از نگاه كردن خسته شده بودم رئيس شركتو ديدم كه كت و شلوار سفيدي پوشيده بود و مدام سيگار مي كشه و گاهي هم با صداي بلند مي خنده
بعضي از خانومها هم براش عشوه خركي ميومدن

هي دباغ فريده بود
چطور خودتو قالبش كردي...بهت نمياد انقدر اب زير كاه باشي
مژي- اره فريده جون اب نيست وگرنه به پاش برسه بعضيا شنا گرايي قحاري هستن
توجهي به حرفشون نكردم و با خودم گفتم خوب كه حالا چي مي خوايد با این حرفا منو بچزونيد عمرا
حالا حالا ها بايد بسوزيد دماغ سوخته ها ........ناراحت نبودم كه چرا جوابشونو ندادم چون مي دونستم دارن مي سوزن كه این حرفا رو مي زنن
هنوز اون وسط مي رقصيدن و تو هم وول مي خوردن
مژي و فريده رو ديدم كه به طرف وسط سالن رفتن ....حتما رفتن كه هنر مايي كنن.
دست به سينه نشستم و به اونايي كه مي رقصيدن نگاه مي كردم
به اندام فريده نگاه كردم .......... چطور پائين تنشو تو این لباس جا داده يعني اگه خم بشه احتمال باز شدن درز لباس هست
باز بلند گفته بودم
شهاب- باز شدن چي دباغ
-بازم شنيدي
شهاب- خوب چيكار كنم من خيلي وقته اينجام ولي تو اصلا متوجه من نشدي......حالا به كجا داري نگاه مي كني
-هان به .......به هيچي
شهاب- مطمئني
-به چي؟
شهاب- به اينكه به جايي نگاه نمي كني
-خوب دارم اون وسطو نگاه مي كنم راستش يكم نگران لباس كسي هستم
شهاب- كي؟
-نه نگاه نكن
شهاب- والا اونطوري كه تو داري بهش نگاه مي كني ادم مي فهمه نگران لباس فريده ای
-واقعا
شهاب- نگران نباش اگر هم درزش پاره بشه ابروي تو نمي ره ابروي خودش مي ره
هنوز نگام به وسط سالن بود و بدون اينكه به شهاب نگاه كنم شروع كردم به حرف زدن
-كجا بودي؟
شهاب- از هر طرفي مي رم خدمتكارا هستن ....رفتن اون بالا خيلي سخته
-راستي تو هم بلدي برقصي؟
شهاب- من؟
-اره....... بلد نيستي؟
شهاب- دباغ بهم مياد
-نه نمياد ......براي همين پرسيدم كه مطمئن بشم
شهاب- تو چي تا حالا رقصيدي ؟
-نه.....دقت كردي
شهاب- به چي ؟
مژي چه قري مياد با محاسباتي كه كردم لرزش اندامش از ويبره موبايلتم بيشتره
هنوز داشتم وسطو نگاه مي كردم و اصلا به شهاب نگاه نمي كردم


فصل(7)

چنان غرق مهموني و رقصند ها ي اون وسط بودم كه اصلا متوجه نبودم دارم درباره چي با شهاب حرف مي زنم ..........از سكوت شهاب استفاده كردم و ادامه دادم
-مي دوني از این اهنگاي شش و هشتي اصلا خوشم نمياد ..... بعضياش قشنگن ولي هيچ وقت محتواشو درك نمي كردم
ببين مثل اينكه الان گذاشتن و مژي و فريده دارن با تمام وجود خودشون با اهنگ هما هنگ مي كنن
خوب گوش كن
اهان اهان بين داره اولش داره چند اسم مزخرفو مي گه كه نمي دونم كيا هستن
Ashkin0098 &alishmas ft keyan
تازه بعد از 20 بار شنيدن اين اهنگ به اين نتيجه رسيدم كه 0098 پيش شماره ايرانه
اولشو گوش كن ...
دون .. دون دووو نبال دختر دم در با كسي نپر 
يا اينجا... پر پر مي شه دل من وقتي تو نيستي دلبر ...مگه دل ادم پر پر ميشه..... خدايي نكرده كه مرغ نيستيم
يا ديدمت كركو پرم ريخت تو بنز دون اناري ... سوار ماشين شدن.... اونم بنز ...كه ادمو بايد ببره تو ابرا ....نه اينكه باعث ريخن كر كو پرش بشه
اخه ماشين مال تو نيست ... ماشين محمد قناري ايست
حالا معلوم نيست محمد قناري ديگه كدوم خريه ولي هر كي هست خوشبحالش كه بنز اونم دون اناري داره مگه نه

يا اينجاش ....مي خوام برسونمت ... سونمت ... سونمت
خوب برسون ...پولتو بگير... چرا هي مي گي برسونمت ....بي سواد اخرشم همش مي گه سونمت بلد نيست كامل كلمه رو بگه
مصيبت بيشتر اينجاست
لامپ بتركونمت
نمي دونم اين وحشي بازيا يعني چي.... لامپ تركوندن اخه چه معني مي ده
واي بدترش اينجاست ..كسي كه این شعرو مي خونه خيلي بايد بي شعور باشه
كه اينجاي شعر مي گه ماچ ابدار كنمتو
تازه پرو تر از اينه كه مي گه .......هيچي نگيو بشيني ساكت ... اخه شما بگو مگه الكيه هر كي هر غلطي خواست بكنه بعد طرف صداشم در نياد
مي خوام بمونم پيشت ... تو غلط مي كني مي خواي بموني پيشم
اخرشم مي گه هيچكي كيوان نميشه
اره معلومه هيچكي كيوان نمي شه ....هم ماچ ابدار بكنتتو هم بمونه پيشت هر نفهمي هم باشه مي گه هيچكي كيوان نمي شه
خلاصه اينكه من هنوز این شعرو خوب درك نكردم همانطور كه دست به سينه بودم به طرف شهاب برگشتم
-نظر شما چيه؟
دهنش باز بود و منو نگاه مي كرد
-چيزي شده حالت خوبه ؟
شهاب- دباغ
-جانم
شهاب- اون لامپ نيست
-پس چيه
شهاب- لاو
-لاو؟
با درموندگي سرشو تكون داد
-خوب لاو باشه يا لامپ در هر دو صورت دارن تركيده مي شن و این اصلا خوب نيست .
شهاب- بيبن دباغ جان من مي رم ميام فقط تو بهتره اصلا از جات تكون نخوري
-باشه مشكلي نيست تو برو......... و اگه ديدي به كمك من احتياج داري حتما صدام كن
شهاب- باشه فقط تو جايي نري
حتما تو برو ....موفق باشي
با لبخند دوباره به وسط سالن خيره شدم......... انچنان سرگرم تحليل اهنگ بودم كه حتي متوجه نشده بودم كه شهاب برام ميوه اورده ....خوشه انگور ي رو برداشتم و دونه دونه شروع كردم به خوردن

شما خيلي خانوم شوخ طبعي هستي.... حبه انگور پرت شد تو گلوم و به سرفه افتادم
داشتم خفه مي شدم كه دوتا ضربه زد پشتم و دونه انگور زرتي رفت پايين
ببخشيد نمي خواستم بترسونمت
سرمو اوردم بالا اقاي محمودي بود........ رئيس شركت
تو اون لحظه خفه خون گرفته بودم
باورم نمي شد رئيس شركت كنارم وايستاده باشه
محمودي - شما از كارمنداي شركت هستي؟
همونطور كه به چشاش خيره بودم سرمو اوردم پايين.... بله
محمودي - كدوم قسمت كار مي كني؟
- بايگاني
محمودي - اون اقا دوستتون بود
خواستم بگم نه
محمودي - چه دوست بي معرفتي... نبايد خانوم به این با شخصيتي و بذلگويي رو تنها بذاره
- نه الان مياد
محمودي - من دقت كردم شما تنها كسي هستي كه از اول مهموني اينجا نشتي و اصلا تكون نمي خوري و دوستت هي ميره و مياد اينطوري كه به ادم خوش نمي گذره

-گفتم كه الان مياد
محمودي - دوستتونم تو شركت كار مي كنه
-بله اونم تو قسمت بايگاني
محمودي – بگذريم.....احتمالا دوستتون هم داره يه جاي ديگه خوش مي گذرونه ..... دستوشو به طرف من دراز كرد... افتخار يه رقص خوبو به من مي ديد.
نمي دونستم چيكار كنم
چشمم خورد به مژي و فريده كه با تعجب به من نگاه مي كردن..... هنوز دستش دراز بود .....حتي يه لحظه به این فكر نكردم چرا رئيس امده سراغ من..... تو اون موقعيت فقط مغزم بهم ميگفت تو هم مي توني مژي و فريده رو بيشتر بسوزوني
وقتي ببينن با رئيس مي رقصي ای حالشون مي گيره كه نگو
حتي شهابو هم براي يه لحظه فراموش كردم
و دستمو گذاشتم تو دست محمودي و به طرف وسط سالن رفتيم
بيشتر نگاها به سمت ما جلب شد
احساس غرور مي كردم از اينكه من مورد توجه رئيس شركت هستم و خودش بهم پيشنهاد رقص داده
از گرما داخل سالن گونه هام كمي قرمز شده بود و با ارايش كه داشتم صورتم قشنگتر شده بود
دست راستش گذاشت پشت كمرم كه باعث شد كمي بلرزم فكر كنم فهميد كه دستشو به جاي اينكه اروم بگير پشت كمرم محكمتر گذاشت و و با دست ديگش دست راستمو گرفت و با اهنگ ملايمي كه گذاشته بودن شروع كرد به رقصيدن . .... این اولين باري بود كه داشتم با يه مرد مي رقصيدم
انقدر هول كرده بودم كه نمي تونستم تو چشاش نگاه كنم
موقعه چرخيدن چشمم اقتاد به شهاب كه با يه علامت سوال بزرگ بالاي سرش داشت منو نگاه ميكرد
رنگش پريده بود
با حركت سر بهم فهموند تو اون وسط چه غلطي مي كني
من كه نمي تونستم جوابشو بدم با خودم گفتم خوب دارم مي رقصم ديگه
محمودي - اسمت چيه؟
با این سوال چشم از شهاب گرفتم
- بله
محمودي - گفتم اسمت چيه ؟
ژاله
ژاله....ژاله چه چشاي قشنگي داري؟
با تعريفش سرمو انداختم پايين
محمودي - چند سالته ؟
سرمو كه اوردم بالا به چشماش نگاه كردم كه حسابي قرمز شده بودن انگار دوتا كاسه خون بودن
با لرزش تو صدام 22
هنوز داشتيم مي رقصيديم كه خدمتكاري از كنارمون رد شد
محمودي - هي وايستا
خدمتكار سيني رو جلو گرفت و محمودي حين رقص يكي از جاما رو برداشت
محمودي - تو هم بردار ژاله جون
- نه من نمي خورم
محمودي - ضد حال نزن ديگه بردا
با ترس برداشتم دوباره به شهاب نگاه كردم كه با سر از این كار منعم مي كرد
محمودي - بردار
و من برداشتم همونطور كه جلو و عقب مي رفتم
محمودي - مي خورم به سلامتي ژاله عزيز
و لاجرم تمام جامو سر كشيد
محمودي - تو نمي خواي به سلامتي من بخوري
-من اخه
محمودي - بخور ديگه وگرنه حسابي بهم بر مي خوره
بازم به شهاب نگاه كردم
بيچاره ديگه پاك يادش رفته بود براي چي امديم اونجا رنگ صورتش شده بود مثل گچ
از چشاي محمودي مي ترسيدم چندان حالت طبيعي نداشت جام تو دستم بود و من مونده بودم حالا چه خاكي بريزم تو سرم .
خواستم بچزونم كه بلايي بدتر از چزوندن امد سرم
جامو از دستم گرفت و خودش به لبم نزديك كرد.ديگه مطمئن بودم هيچ اراده ای براي كاراش نداره
محمودي - باز كن اون غنچه رو
و من كه هاج واج داشتم نگاش مي كردم با يه حركت تمام محتواي جامو خالي كرد تو دهنم

این چي بود كه به خوردم داد خيلي بد مزه و تلخ بود بر خلاف رنگش كه هوس انگيز بود طعم افتضاحي داشت .
چشات ديونم مي كنه كوچولو...... چرا من زودتر از اينا نديده بودمت
ديگه داشتم حسابي قبض روح مي شدم .
سرم كم كم داشت به دوران مي فتاد . چشام خوب نمي ديد چند بار سرمو تكون دادم ولي هنوز حالم همونطوري بود
ديگه شهابو نمي ديدم .

حالا خوب بود فقط همون يه جامو به خوردم داده بود و بيشترش از گوشه لبم ريخته بود بيرون
صداها برام گنگ بود ادما رو نمي تونستم خوب تشخيص بدم
وقتي به خودم امدم كه به محمودي تكيه دادم و داريم از پله ها بالا مي ريم .
وارد طبقه دوم شديم فكر كنم حدود 4- 5 تايي اتاق بود به طرف راهرو رفت وسط راهرو در يكي از اتاقارو باز كرد و باهم وارد اتاق شديم
هنوز سرم گيج مي رفت
- براي چي امديم اينجا
در حالي كه در و قفل مي كرد
محمودي - پايين خيلي شلوغ بود خانومي اينجا بهتره
-پس چرا درو قفل مي كني
محمودي - براي اينكه كسي مزاحمون نشه خوشگله
دستم رو سرم بود فكر مي كردم هر ان بخورم زمين.... دستمو گرفت و به طرف يه تخت دونفره برد.
و منو روش نشوند
كمي حالت تهوع داشتم بهش نگاه كردم كه داشت كتشو در ميورد ...خودشم حسابي تلو تلو مي خورد...
من كه يكي كوفت كرده بودم حالم این بود واي به حال اون كه از اول مهموني داشت فرت و فرت كوفت مي كرد .
كتشو پرت كرد يه گوشه و امد به سمتم ......و.....اروم كنارم نشست و با دستش چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش چرخودن و اروم لباي بد بوشو به لبام نزديك كرد .
گيج و خمار بودم و از اينكه لباش رو لبام بود يه جورايي لذت مي بردم .
تو همون حالت اروم دستشو گذاشت رو شونمو و منو واداركرد كه رو تخت دراز بكشم و خودشم با هام دراز كشيد .
با اينكه سرم درد مي كرد متوجه يه چيز غير طبيعي شدم .... انگار مخم داشت دوباره كار مي كرد........ من اينجا چيكار مي كردم چرا اينجام.... چشم باز كردم كه ديدم تو بغل محموديم و اونم در حالي كه چشاشو بسته و لباش رو لبامه ...........با يه حركت پسش زدم
ولي يادم رفته بود كه كسي كه مسته چيزي حاليش نيست چه برسه به اون كه هيكلش 2 برابر من بود خواستم از روي تخت بيام پايين كه خودشو روم انداخت
محمودي - كجا شيطون با هزار ترفند كشونمدمت این بالا حالا مي خواي راحت در بري
شروع كرده بودم به دست و پا زدن ولي انگار اون داشت پشه مي پروند و دست و پا زدن من به چشمش نمي يومد
بايد كاري مي كردم تا وضع خرابتر از این نمي شد .
ژاله تاكار دستت نداده زود باشو اون مخ اكبندتو كار بنداز .
خرس گنده چقدر سنگينم هست دارم له ميشم ......واي مامان
محمودي - هرچي زور بزني بي فايده است ساكت باشو بذار دوتايمون لذت ببريم
يه لحظه ياد صحنه اي از يه فيلم افتادم كه زنه براي اينكه از دست نگهباني كه براش گذاشته بودن فرار كنه شروع مي كنه و با زبون چرم و نرم باهاش حرف مي زنه و به حساب طرفو خر مي كنه ..... ولي بعد از اون يادم نمياد اون زن چيكار مي كنه .... خوب ژاله تو هم همون كارو كن بعدش خودت يه فكري براي بقيه اش مي كني
-عزيزم باشه منم مي خوام باهام لذت ببريم ولي اينطو ري كه من له ميشم و فقط تو لذت مي ري
هنوز حسابي منگ بودو به سكسكه افتاده بود
-قربون برم از روم بلند شد تا بگم
محمودي - زرنگي خوشگله مي خواي فرار كني
- نه عزيزم كليد كه پيشه توه........ من چطور مي تونم فرار كنم... بعدشم دلم مياد تو رو ول كنم...... تازه تو رو پيدا كردم
محمودي - راست مي گي
-اره راست مي گم حالا پا ميشي؟
محمودي - يادت باشه قول دادي
- اره عزيزم يادمه
اروم از روم تكون خورد و خودشو كشيد كنار
نفسم بالا امد خواستم سريع در برم كه جلدي دستمو چسبيد
محمودي - ديدي داشتي فرار مي كردي
-نه فدات شم كدوم فرار......... خواستم پرده رو بندازم كه به بيرون ديد نداشته باشه
محمودي - اه پس زود باش اهو خوشگله
-باشه عزيزم اروم باش
در قفل بود.......... طبقه دوم هم بودم........ با يه غول بيابوني هم در افتاده بودم
چشامو بستم و تمركز كردم
براي يه بارم شده تو زندگي درست فكر كن...... بذار شهاب بفهمه تو خنگ نيستي
يادم امد كه كليدو انداخته تو جيبش ولي كتش انور نزديك در بود.... اگه مي رفتم مي فهميد و ديگه بهم اعتماد نمي كرد و ممكن بود ديگه بهم فرصت كاري رو نده
محمودي - چي شد چرا نمياي قربون اون لباي نازت بيا ديگه
- باشه عزيزم الان ميام
اروم بالاي سرش رفتم
-اول مي خواي يه بازي كنيم و بعد خوش بگذرونيم
محمودي - نه حوصله بازي ندارم
-بازيش خيلي خوبه...... كافيه تو چشاتو ببندي و با لبخند بگي سيب
محمودي - بعدش چي ميشه
-بعدش يه سيب خوشگل مياد رو لبات
محمودي - ای جان چه بازيه با حالي باشه فقط طولش نديا
محمودي چشاشو بست و با يه لبخند حال بهم زن گفت سيب
چشم چرخوندم چشمم افتاد به اباژور كنار تخت
محمودي - كو این سيب ژاله جونم
-عزيزم از ته دل بگو سيب
محمودي - باشه شيطونم سيــــــــــــــب
توي يه چشم بهم زدن اباژورو برداشتم محكم كوبيدم رو سرش

انگار زمان متوقف شده و نمي تونم نفس بكشم به دستم نگاه كردم كه اباژور تو دستم بود و از سر محمودي خون مي يومد
شروع كردم به نفس زدن
من .... من كشتمش من كشتمش ......چرا به حرف شهاب گوش نكردم و از جام تكون خوردم
شهاب كجايي .............من ادم كشتم
اباژورو ول كردم و به طرف در دويدم ولي در قفل بود به كت افتاده رو زمين نگاه كردم برشداشتم و گشتمش .......كيلدو پيدا كردم
دستام مي لرزيد ...... اشك بود كه از چشام مي باريد درو اروم باز كردم از اتاق زدم بيرون
كسي تو راهرو نبود به پله ها نزديك شدم از اون بالا توي سالونو نگاه كردم خبري از شهاب نبود همه داشتن خوش مي گذروندن و كسي از غيبت محمودي خبر دار نشده بود
خوب مي رم پايين و بدون جلب توجه وسايلمو بر مي دارم و فرار مي كنم ولي من يه ادم كشتم............. واي سرم داره مي تركه حالم بده پامو رو اولين پله گذاشتم كه يادم امد تو اون اتاق چشمم به يه لپ تاپ خورده بود
شايد سوئيچ اونجا باشه
محمودي مرده من مي ترسم برم تو اون اتاق .... بين رفتن و موندن مونده بودم كه يادم امد من و شهاب براي اون سوئيچ امده بوديم نه براي چيز ديگه اي ........
با گريه سريع خودمو به اتاق رسوندم و شروع به گشتن كردن سريع لپ تاپو روشن كردم ........ دوباره تمام جيباي كتشو گشتم ولي خبري نبود ......تمام كشوها رو گشتم اونجا هم نبود .....پشت قاب ....... رو ميز ....كمد...... زير تخت همه جا رو گشتم پس كجاست
به هيكل محمودي نگاه كردم جرات نزديك شدن بهشو نداشتم
شايد تو جيب شلوارش باشه
اون مرده من مي ترسم ............برو برو به خاطر شهاب برو
اروم به جسم بي جون محمودي نزديك شدم چند بار با نوك انگشت بهش دست زدم ولي تكون نخور
جرات پيدا كردم و جيب پيرهنشو گشتم اونجا كه هيچي....... دست كردم تو جيب شلوار ..دستم خورد به يه چيزي بايد خودش باشه . وقتي دستمو بيرون كشيدم و مشتمو باز كردم يه فلش ديدم
تمام ارايشم بهم ريخته بود . فلشو به لپ تاپ زدم دقيقا همون چيزي بود كه دنبالش بوديم .... برگشتم به محمودي نگاه كردم بي جون رو تخت افتاده بود
- تقصير خودت بود........ نبايد اينكارو مي كردي...... تقصير خودت بود
بازم گريه ام گرفته بود فلشو تو دستم دوباره مشت كردم وسط اتاق وايستاده بودم
مستاصل بودم دستامو گذاشتم رو صورتم و همون وسط رو زانوهام نشستم و شروع كردم به گريه كردن
حسابي كم اورده بودم . چرا این اتفاقا افتاد.... قرار نبود اينطوري بشه
اشكامو با دامن لباسم پاك كردم بينيمو كشيدم بالا و بلند شدم و برگشتم كه از اتاق بزنم بيرون خوردم به يه نفر
نفسم بند امد نزديك بود غش كنم........ اما تو اوج نا باوري شهاب بود . كه جلوم وايستاده بود.
چشمش افتاد به محمودي و دوباره به من نگاه كرد
شهاب ................شهاب.......... من اونو كشتمش..... اون ديگه نفس نمي كشه اون مرده....... من ادم كشتم ........تقصير خودش بود ....... باور كن من ادم كش نيستم......... من فقط ... فقط از خودم دفاع كردم
گريه ام به هق هق تبديل شده بود اروم به طرفم امد و منو كشيد تو بغلش شهاب- هي اروم باش اروم
- شهاب من كشتمش ........ كشتمش
شهاب- اروم باش بذار ببينم چي شده
سرم رو سينه اش بود و گريه مي كردم
شهاب- ژاله اروم باش ...الان همه رو با گريه هات مي ريزي تو اتاق
منو اروم از خودش جدا كرد و به طرف محمودي رفت... انگشتشو گذاشت رو گردن محمودي دوباره مچ دستش گرفت و اخرم سرشو گذاشت رو سينه محمودي
به جاي ضربه ای كه رو سر محمودي كاشته بودم نگاه كرد . نفسشو راحت داد بيرون خداروشكر هنوز زنده است
- زنده است زنده است زنده است
شهاب- اروم چه خبرته ساكت باش
با دوتا دستم دهنمو گرفتم
-يعني زنده است اره زنده است
خداروشكر جاي حساسس نكوبيدي ولي بايد يه جور خبر بديم كه بيان ببرنش همين طوري خون بره خطرناكه
-خوب بريم زود باش
تو كه با این سر و وضع كه نمي توني بري پايين جلب توجه مي كني
بايد از همينجا از پنجره بريم پايين ... بعدشم يه جوري خبرشون مي كنيم
ديدم شهاب داره ملافه ها رو پاره مي كنه و بهم گره مي زنه سر ملافه ها رو به پايه تخت بست و بقيه رو از پنجره ريخت بيرون
شهاب- من اول مي رم تا مطمئن بشم محكمه بعد تو بيا
رفت بالاي پنجره خواست بره پايين
-شهاب
شهاب- چيه؟
فلشو به طرفش گرفت...پيداش كردم
شهاب- سوئيچه
-اره
شهاب- بده ببينم
-به لپ تاپپ وصل كردم اطلاعاتت همش اينجاست
شهاب- كدوم لپ تاپ
-اوناهش رو ميزه
از پنجره امد پايين و به سمت لپ تاپ رفت
-مي گم امتحانش كردم مطمئن باش
شهاب- خيلي خوب بايد لپ تاپم ببريم ......این بايد كيفش همين اطراف باشه
كمد بغل ميزو باز كرد و گشت
شهاب- پيداش كردم
سريع لپ تاپو گذاشت تو كيفو بندشو باز كرد و انداخت رو دوشش
شهاب- خيل خوب زود باش بريم ...اول شهاب رفت خيلي زود خودشو رسوند پايين
سرم درد مي كرد هنوز گيج بودم از پنجره بيرونو كه نگاه كردم چشام دوباره شروع كردن به چرخيدن حالت تهوعم بيشتر شده بود
شهاب- ژاله بيا زود باش
-شهاب نمي تونم سرم داره گيج مي ره
شهاب- ملافه رو محكم بگير و چشاتو ببيند و بيا پايين من هواتو دارم
-نمي تونم شهاب
شهاب- مي توني چشاتو ببند و بيا
رفتم رو پنجره و ملافه رو محكم گرفتم چشامو بستم موقعه امد به پايين كمي چشامو باز كرده بودم كه ببينم پامو كجا مي زارم....... دستام درد گرفته بود چيزي نمونده بود كه به شهاب برسم و لي ديگه قدرتمو از دست دادم و ملافه از دستم رها شد و قبل از اينكه با مخ بخورم زمين تو بغل شهاب فرود امدم
حالم خوب نبود....... حتي نمي تونستم جوم بخورم .خود شهابم فهميده بود
و بدون اينكه چيزي بگه همونطور كه تو بغلش بودم ساختمونو دور زد . و سعي كرد از در پشتي بيرون بريم. نمي دونم كجا بوديم كه منو رو زمين گذاشت و تلفنشو در اوردم
چيزاي نامفهومي مي شنيدم چشام نيمه باز بود بعد از اينكه تلفنش تموم شد
شهاب- وقتي حرف گوش نمي كني... حقته.... يه بار گفتم لب به این زهرماري نزنيا.... تو هم كه حرف گوش كن.... اولين كاري هم كه كردي خودن همين زهرماري بود.
قدرت جواب دادن نداشتم از گريه زياد چشام مي سوخت و سرم به شدت درد مي كرد
دوباره بغلم كرد خداروشكر لاغر بودم و راحت مي تونست منو مثل هندونه اينورو انور بره
نمي دونم منو و خودشو چطور از خونه اورد بيرون گيج تر از اوني بودم كه موقعيتمو تشخيص بدم
تا اينكه صداي دزدگير ماشينشو شنيدم و صداي باز كردن درو
حالا كه جام ثابت شده بود چشام نيمه باز شده بود شهاب بالا ي سرم بودو روم خم شده بود و داشت منو جابه جا مي كرد ...مي ديدمش ولي اون فكر مي كرد من هنوز منگ و بي هوشم
احساس كردم گرماي بدنش داره بهم نزديك و نزديكتر مي شه بوي ادكلنش به خاطر نزديكي بيش از حدش بد جوري تو بينيم رفته بود
ژاله...ژاله........ چند باري صدام كرد ولي من با اينكه صداشو مي نشيدم نمي تونستم جوابشو بدم
وقتي از من جوابي نشنيد روم خمتر و خمتر شد و در بعد يه لحظه داغي لباش بود كه رو لبام احساس مي كردم از اون زهرماري بدنم داغ بود و با این كار شهاب داغتر شدم .
تو همون منگي كه داشتم لذت مي بردم
ناخوداگاه صداش كردم شهاب
كه از ترس زود از جاش پريد
ژاله بيداري؟
گرممه شهاب ........گرممه .....لبام مي سوزه
شهاب- چيزي نيست الان مي ريم خونه
سريع پشت فرمون نشت برگشت عقب و به من خيره شد
شهاب- ژاله بيداري؟
- نمي دونم....... يعني خوابم.... احساس مي كنم يكي لباشو گذاشت رو لبام
يه لحظه ساكت شد.... اشتباه مي كني
-ولي خيلي واقعي بود
شهاب- وقتي مي گم از اون زهرماريا نخور براي همينه .....مستي ديگه ....حاليت نيست.... داغ كردي
-راست مي گي ....
شهاب- اره
-با صداي خماري گفتم اگه مستي اينه كه فوق العادست
شهاب- بگير بخواب تا برسيم خونه
با حركت ماشين كم كم چشام سنگين شد و ديگه چيزي حاليم نشد
چشم باز كردم سرم هنوز درد مي كرد نمي دونستم كجام اروم بلند شدم اينجا كجا بود ......این اتاق كيه؟....... هنوز لباسام تنم بود احساس كوفتگي مي كردم
افتاب تا وسط اتاق امده بود چشمم به ساعت روي ديوار خورد ساعت 11 بود
هرچي فكر كردم چيزي يادم نيومد
به طرف در رفتم و اروم درو باز كردم و قتي درو باز كردم با ديدن هال تازه فهميدم خونه شهاب و پدرش هستم
پس خودش كجا بود........ دوباره به اتاق برگشتم تمام وسايلم گوشه اتاق بود سريع لباسم عوض كردم ...... مانتو مشكي و شلوار جينمو پوشيدم و يه شال ابي سرم كردم .......خونه تو سكوت مطلق بود به طرف اتاق پدرش رفتم در اتاقو باز كردم پدرش رو صندليش نشسته بود و در حال خوندن كتابي بود.

انقدر غرق خوندن بود كه متوجه من نشد.......... دوباره همونطوري كه اروم درو باز كرده بودم بستم كيفمو برداشتم و يواش از خونه زدم بيرون....
يعني ديشب كسي سراغ محمودي رفته الان زنده است از كجا بايد بفهم .....پس شهاب كجاست
اگه مرده باشه من كه بدبختم
تنها جايي كه مي تونستم برم شركت بود و از اون طريق بفهم حال محموديه چطوره ؟
چون معمولا كيهاني دربون شركت هست و از همه چيز خبر داره
يه عالمه سوال تو ذهنم بود
ديشب چه اتفاقي افتاد............... شهاب سر و كلش از كجا پيدا شد......... محمودي زنده است...........چرا من خونه شهابم ..........پس خودش كجاست
جمعه بود پرنده پر نمي زد به زور ماشين پيدا كردمو و خودمو به شركت رسوندم
با قدمهاي اروم وبه طرف در وردي رفتم خيلي بيش از حد سوتو كور بود
به اتاق نگهباني نزديك شدم
اقاي كيهاني رو صدا كردم ولي جوابي نشنيدم چند ضربه ای به پنجره اتاق زدم ولي بازم صدايي نبود .
اينم نيست انگار همه ي ادما امروز گمو گور شدن
اتاق نگهباني رو رد كردم به طرف قسمت مديريت رفتم من بايد مي فهميدم اون زنده است يا نه ؟
این كه من يه ادم كشته باشم داشت ديونم مي كرد . شهاب هم نيست تا بدونم ديشب چه اتفاقي افتاد.
خالي بودن محوطه شركت بيشتر ادمو مي ترسوند صداي باد كه لابه لاي درختا مي پيچيد به جونم وحشت مي نداخت
دستمو گذاشتم رو دستگيره در و درو باز كردم
كه يهو صداي زنگ تلفن از روي ميز منشي بلند شد و من دو متر پريدم رو هوا و سريع خودمو پشت در پنهون كردم قلبم امد تو دهنم...... ولي انگار كسي قصد برداشتن تلفنو نداشت
احتمالا كسي هم نيست كه بخواد جواب بده ........اروم به ميز منشي نزديك شدم هنوز تلفن زنگ مي زد .
خواستم گوشي رو بردارم ولي صدايي كه از اتاق رئيس ميومد مانع از برداشتن گوشي تلفن شد......... رنگم به وضوح پريده بود . به طرف در رفتم
صداي قدماي كسي ميومد انگار داشت راه مي رفت گاهي هم صداي برگه هايي كه دارن رو زمين ريخته ميشن مي يومد
خواستم برگردم اما بايد بدونم محمودي زنده است يا نه؟
اروم و بدون صدا درو باز كردم چشمم به زمين خورد ... كف اتاق پر بود از برگهاي كه از زونكنا و لايه پروند ها جدا شده بود ن
هنوز صداي پخش شدن برگها مي يومد....... قدم تو اتاق گذاشتم ولي كسي رو نديدم
كمي جلو تر رفتم احساس كردم كسي پشت ميز بزرگ محموديه .....به طرف ميز رفتم صداي تپش قلبمو مي شنيدم اب دهنم خشك شده بود به ميز رسيدم كمي روي نوك پاهام وايستادم تا انور ميزو ببينم كه در يه لحظه

خوب كه يه سيب خوشگل مياد رو لبام اره؟
صداي محمودي بود در حالي كه دستشو انداخته بود دور گردنم
داشتم مي ميردم
-من من .... مگه نيومد رو لبات
محمودي - خفه شو زود باش... بگو...... زود بگو....... فلشو چيكار كردي ؟
-فلش........ كدوم فلش ؟
محمودي - هموني كه از تو جيبم برداشتي
داشت نفسم بند ميومد چشاش مثل گرگا شده بود احساس كردم تا دو دقيقه ديگه مي رم پيش بابام كه از این به بعد با هم تو قبر از كاراي مامانم بلرزيم
- باور كن مي خواستم سيب بذارم رو لبات ولي تو خوابيدي
محمودي - اره جون عمه ات منم خوابيدم و تو هم محض تفريح كوبيدي رو سرم ..............من خرو باش فكر مي كردم يه دختر ساده گير اوردم كه خوشيه شبمو كامل كنم
محمودي - نگو توي عفرينه قيافت ساده است وگرنه از منم گرگتري
-دارم خفه مي شم تو روخدا ولم كن
محمودي - تا نگي فلش كجاست گلوتو فشار مي دم .......كه جونت از چشات بزنه بيرون
ای خدا منو باش نگران جون كي بودم حالا طرف مي خواد جون منو بگيره
داشتم كم كم غزل خداحافظي رو مي خوندم
كه در اتاق به شدت كوبيده شد و باز شد.
شهاب - بي حركت دستاتو ببر بالا
محمودي - اوه اوه ببين كي اينجاست
محمودي همونطور كه گلومو فشار مي داد سرشو به طرف من خم كرد
مي شناسيش دوستته همون ديشبيه ...مي گم چرا هي تو جات وول مي خوردي يه جا بند نمي شدي ..........پس نقشه از قبل طراحي شده بود
شهاب - اونو ولش كن تمام شركت تو محاصره نيروهاي ماست
محمودي - شما مدكي از من نداريد
شهاب - چرا اتفاقا چيزي كه الان دنبالشي پيش ماست و با همون مدرك امديم سراغت.... جناب خشايار راد... يا مدير شركت اقاي محمودي
محمودي منو بيشتر به خودش چسبوند و تفنگشو كه يه كلت كمري بود گذاشت رو شقيقه ام
شهاب- انو ولش كن
محمودي - كه راحت منو بگيريد .

فصل(8)

محمودي - بايد بگم كارت خيلي عالي بود ....خوب وارد شركت شدي و تونستي اطلاعات به دست بياري ......اما اينكه منو راحت گير بندازي كور خوندي
شهاب اسلحه اشو به طرف ما گرفته بود و اروم بهمون نزديك مي شد و محمودي با نزديك شدن اون يه قدم عقب مي رفت
شهاب- تو ديگه كارت تمومه...... اين دست و پا زدناي الكيه .........تسليم شو
منو و خودشو به سمت كمدا برد مدام چشمش به شهاب بود و يا از پنجره بيرونو مي پايد
شهاب- بهت گفتم همه ي اينجا محاصره است
من و محمودي نزديك پنجره بوديم.... كه يه نور قرمز نقطه ای رو ديدم كه داره اروم از پام مياد بالا كم كم به صورتم رسيد چشمامو بستم كه صداي پي در پي شليك امد
منو و محمودي پرت شده بوديم رو زمين هنوز منو با دستاش محكم گرفته بود
محمودي - پاشو كثافت
منو به زور از روي زمين بلند كرد...... چشم باز كردم .... نمي دونم چه اتفاقي افتاده بود .......... پس شهاب كجا بود........ الان رو به روم بود ......سريع با چشام دنبالش گشتم
نه ........نه ....نههههههههههههههه باورم نميشه امكان نداره ... این امكان نداره
باورم نمي شد این شهاب بود... شهاب..... شهاب من كه رو زمين افتاده بود
تمام وجودم بي حس شد .
صدام در نمي يومد شهاب......... شهاب
- تو زنده ای....... تو زنده ای....... تو نمردي...... تو نمردي... بلند شو بگو بازم داري بازي مي دي
به طرف محمودي برگشتم به دستش يه تير خورده بود
-كثافت عوضي
با تمام قدرت به طرفش حمله ور شدم
به خاطر اصابت گلوله به دستش و خونريزي ديگه قدرتي براش نمونده بود
همونطوركه به صورت و بدنش چنگ مي نداختم دوباره صداي شليك امد
دوتاييمون يه لحظه مات بهم خيره شديم بعد از چند ثانيه این محمودي بود كه پخش زمين شد .
يكي از تك تير اندازا بود كه محمودي رو زده بود.انقدر ترسيده بودم كه همونجا رو پاهام افتادم
دستام خوني شده بود........... اروم دستامو اوردم بالا....... انگشتام مي لرزيد...... به هق هق افتاده بودم . شهاب من.......... شهاب من
به پشت سرم نگاه كردم شهاب همونطور رو زمين افتاده بود.

چهار دستو پا به بالاي سرش رفتم
چشماشو بسته بود....... انگار خوابيده بود
- باز كن اون چشاتو............. باز كن...... بگو هنوز چشات مشكين....... شهاب باز كن
دستامو گذاشتم رو سينه اش و اروم تكونش دادم.... ولي تكون نمي خورد
شهاب پاشو.......... شهابم پاشو....... شهاب......... گريه مي كردم شدت تكون دادنام زياد شده بود و زجه مي زدم و شهابمو مي خواست
- د لامصب پاشو ديگه .........بگو داري شوخي مي كني و مي خواي مثل هميشه بهم بخندي......... مگه نمي خواستي برام خونه پيدا كني ... بيدا شو و بگو بازم مي خواي مژي رو بچزوني ....... پاشو ..........پاشو ديگه ..........من برم به بابات چي بگم
پاشو شهاب.............. توروخدا پاشو ...........من جز تو كسي رو ندارم...... شهاب
حالا داشتم با مشت به سينه اش ضربه مي زدم و گريه مي كردم
ای خدا انقدر بدت مياد من خوش باشم........ حالا كه فكر مي كردم يه نفرو دارم اونم ازم گرفتي
چرا اخه چرا............................................ .... شهاب..... شهاب ...........
سرمو گذاشتم روي سينه اش و هاي و هاي گريه كردم
بعد از چند ثانيه ای
صداي سرفه امد و هي این سرفه ها بلند و بلند تر مي شد مثل اينكه كسي بخواد نفسش بالا بياد و بطوري كه با سرفه مي خواست نفس بكشه
ديدم سينه شهاب داره تكون مي خوره
اروم سرمو اوردم بالا
خداي من شهاب بود ......داشت سرفه مي كرد و به زور نفس مي كشيد
شهاب............... تو زنده ای .................شهاب تو زنده ای ............تو زنده ای
از خوشحالي به سينه اش ضربه مي زدم و مي گفتم تو زنده ای .... تو زنده ای

شهاب - واي ژاله تو روخدا انقدر نزن رو سينه ام ...شدت اون گلوله انقدر رو سينه ام در نداشت ........كه ضربه هاي تو داره
- چرا تو نمردي
شهاب - دوست داري بميرم
پس چرا افتاده ي رو زمين ؟
شهاب - نمي دونم چي شد فقط يادمه همزمان با شليك تك تير انداز.... اونم به طرفم شليك كرد و ديگه هيچي يادم نمياد
-اون كه به طرفت شليك كرد پس چرا چيزيت نشده؟
شهاب - براي اينكه جليقه ضد گلوله پوشيدم... از شانسم تيرش دقيقا خورده بود رو قلبم ..............فكر كنم از شدت ضربه تير رو قلبم بي هوش شدم

-واي شهاب تو زنده ای
شهاب - زنده بودن من انقدر خوشحالي داره دختر
- اره خيلي ...............خودت خبر نداري
هنوز شهاب سرفه مي كرد... خواست رو زمين بلند شه
شهاب - سرتو بدوز
من كه نمي دونستم چه خبره اصلا تكون نخوردم كه شهاب سرمو قاپيد و همزمان دوباره صداي دوتا شليك امد
سرم تو بغل شهاب بود
شهاب - تو خوبي ؟
-من؟
تكونم داد خوبي؟
- اره اره خوبم
شهاب - این چه جونوريه 10 تا جون داره..... اروم بالاي جنازه محمودي رفت و براندازش كرد و با اشاره به تك تير انداز حالي كرد كه همه چي تمومه

هنوز رو زمين نشته بودم
شهاب - تو براي چي پا شدي امدي اينجا ؟
من مي خواستم بدونم محمودي زند ه است يا نه ؟
شهاب - تو بلاخره با این خير سر بازيات كار دست خودت مي دي ...وقتي امدي متوجه امدنت شديم ....ولي ديگه نمي تونسيم مانعت بشيم هرچي هم به تلفن رو ميز منشي تماس گرفتيم جواب ندادي
- پس شما بوديد
سرشو با تاسف تكون داد
-محمودي چطور با اون ضربه امروز امده بود اينجا
شهاب - يكي از خدمتكاراي خونه از افراد ما بود..... بعد از رفتن ما ....فرستادم سراغش به موقعه بهش رسيده بودن........ ضربت كاري نبوده... فقط بيهوشش كرده بود ....امروز م امده بود بقيه مداركو از بين ببره .
- يعني الان كل ماجرا تمومه شده
شهاب - اره پاشو
اروم دنبال شهاب راه افتادم نمي دونم چرا دستم درد مي كرد و مي سوخت از ساختمون كه امديم بيرون
شهاب - تو همين جا باش... جايي ديگه ای هم نرو... تور خدا این دفعه به حرف گوش كن
فقط سرمو تكون دادم و دستمو گذاشتم روي بازوي دست راستم دردش بيشتر شده بود
احساس ضعف و تشنگي كردم گوشه ديوار نشستم تا شهاب بياد.......افتاب دقيقا رو مخم بود .........لبام خشك شده بود ديگه حتي نمي تونستم يه قدم راه برم دستمو برداشتم خوني بود
-وا چرا این خون خشك نميشه ... فكرا كردم خوناي محموديه كه هنوز رو دستمه
چشمامو بستم و باز كردم از دور ديدم شهاب داره بهم نزديك ميشه
دوباره چشمامو بستم
ژاله ژاله ............خوبي چرا چشماتو بستي
اروم چشمامو باز كردم
شهاب - چرا رنگت پريده؟......... خوبي؟
-خوبم فقط نمي دونم چرا دستم درد مي كنه
شهاب – ببينم..........ژاله تو كه تير خوردي ....چرا صدات در نمياد
با تعجب بهش نگاه كردم
تير خوردم دوباره دست خونيمو ديدم
شهاب - بهت مي گم خوبي؟.... بعد تو با این دست زخمي مي گي خوبم
مي توني راه بري ؟
-فكر كنم
خواستم پا شم سرم گيج رفت و نتونستم پا شم
- شهاب فكر مي كنم این همه براي چشمام خرج كردي بي فايده بود
شهاب - الان وقته شوخيه
-نه به جان تو راست مي گم .......نمي دونم چرا هي ديدم تار ميشه
شهاب – ژاله........ ژاله....... تو بلاخره منو مي كشي با این حرفات
مي خواستم بخندم ولي نمي تونستم و به سرفه افتادم
حرف نزن صبر كن الان ماشينو ميارم ....بلند شد و به سمت ماشينا دويد و با صداي بلند بهم گفت تكون نخور
ديگه نمي ديدمش حتي صداشم ديگه به گوشم نمي رسيد فقط يادم مي امد كه چشام بسته شد و ديگه هيچي ....
چشامو باز مي كنم پرده هاي سفيد .........ديواراي سفيد...... تختاي سفيد ادماي سفيد پوش
نكنه الان رنگ سفيد مد شده .......همه دارن سفيد مي گردن
به بالاي سرم نگاه كردم يه سرمه
این سرم قطره هاش دارن كجا مي ريزه
لوله سرمو دنبال كردم........... اه این كه تو دست منه
من كجام ..............چرا تشنمه اب اب من اب مي خوام
پرستار-..............اه بلاخره بيدار شدي خانومي
-اينجا كجاست
پرستا-ر اينجا بيمارستانه......... الان نزديك 5 روز ي ميشه كه اينجايي
چه اتفاقي برام افتاده
پرستار- به دستت تير خورده بود......- ولي به خاطر ضعف شديد بدني 5 روز تموم كه بيهوش بودي
-واقعا
پرستار- اره
من 5 روز بيهوش بودم پس چرا هيچي يادم نمياد
تازه ياد شهاب افتادم ......مي خواستم ببينمش ..دلم براش تنگ شده بود
-ببخشيبد من بيهوش بودم كسي هم براي ديدنم امد
پرستار -اره يه اقايي هميشه مي يومد....... ولي امروز نيومده يعني هنوز نيومده
سه شب اول پيشت بود
شوهرته ؟.. معلومه خيلي دوست داره .. خيلي نگرانت بود ... مدام از پرستارا مي خواست بهت سر بزنن
پس اونم به ديدنم مي يو مده .......منو فراموش نكرده ....
يه حس خوب بهم دست داد ..
اونروز هرچي منتظرش شدم نيومد
بخشكي شانس يه روزم كه بهوشم ........حالا اقا طاقچه بالا مي زاره نمياد
شايد كار داره..... اون حتما مياد .....
تا شب منتظرش شدم ولي اون نيومد
به اميد اينكه فردا حتما مياد چشمامو بستم به خواب رفتم
صبح از خواب كه بيدار شدم يه دست گل بزرگ رو ميز بود
-پرستار پرستار
پرستار- بله
-كسي امده بود اينجا
پرستار- اره نفهميدي........ شوهرت بود فكر كنم ديده خوابي..... امده و رفته و دلش نيومده بيدارت كنه
به معرفت بيدارم نكرده به گلاي رو ميز نگاه كردم يه سبد بزرگ پر از گلاي رز سفيد بود كه به طرز قشنگي چيده شده بودن
در حال برانداز كردن گلا بودم كه يه پاكت نامه بين گلا ديدم
دست بردام و پاكتو برداشتم
این چيه ؟
پاكتو باز كردم

سلام
خوب منم عين خودتم اصلا بلد نيستم يه نامه درست و درمون بنويسم از بچگيمم انشام بد بوده و هست....... راستشو بخواي تا حالا از اينجور نامه ها ننوشتم.
شايد من از روز اول بهت دروغ گفته باشم ولي در مورد خودم هيچ دروغي بهت نگفتم....... مجبور شده بودم .كه اون حرفا رو بهت بزنم... اينا جزعي از كارمه
اميدوارم ازم دلگير نباشي...
این يكي از بهترين ماموريتام بود . وقتي وارد شركت شدم فكر نمي كردم قرار باشه با تو همكار باشم . اولين باري بود كه مي ديدم يه نفر انقدر بي غل و غشه و مثل دختراي ديگه دنبال خوشگذروني نيست
نمي دونم تو این ماموريت چطور باهات برخورد كردم كه احتمالا باعث سوء تفاهمت شدم
من به تو مثل يه دوست نگاه مي كردم ......ولي تورو نمي دونم ...ازم نرنج
براي يه مدت انتقالي گرفتم كه برم شهرستان ... راستي يه خونه هم برات اجاره كردم نگران اجاره اشم نباش...... خودم اجارشو ماه به ماه مي ريزم به حساب صاحبخونه...... ادرس خونه پايين برگه هم هست كليد هم تو پاكته زير گلاست به دست كليد ديگه هم هست كليداي خونه ي پدرمه .
نمي تونستم پدرمو ببرم ... ممنون مي شم گاهي بهش سر بزني شماره خونه رو هم برات نوشتم نتونستي بري بهش زنگ بزن و از تنهايي درش بيار .... براش يه پرستار گرفتم ولي دائمي نيست
براي همه چي ممنون
شهاب
****
يعني چي ... همش همين بود....... شهاب تو نبايد با من اينكارو كني من خونه مي خوام چيكار؟ دسته گلو پرت كردم كف زمين پاكتو برداشتم توش دوتا دسته كليد بود
از جام بلند شدم و به طرف كمد رفتم لباسام اونجا بود..... سريع لباسمو عوض كردم و از اتاق امدم بيرون و به طرف ايستگاه پرستاري رفتم
-ببخشيد از كجا مي تونم يه تماس بگيريم
پرستار- بفرمايد از اينجا مي تونيد فقط كوتاه باشه
-ممنون
سريع شماره خونه پدر شهابو گرفتم كمي طول كشيد ولي بلاخره برداشت
-سلام خوب هستيد اقاي احمدي منم دباغ
احمدي - سلام دخترم خوبي چه عجب يادي از ما كردي
- ببخشيد من يكم عجله دارم اقا شهاب هستن؟
احمدي - نه دخترم امروز پرواز داره رفته فرودگاه
-كجا؟
احمدي - به من كه درستو و حسابي حرفي نزد نمي دونم چش بود
فقط گفت براي يه مدت مي ره ........چيزي شده دختر؟
-پروازش براي ساعت چنده
احمدي - فكر كنم 3....اگه چيزي مي دوني به منم بگو
-هنوز خودمم نمي دونم ولي باز باهاتون تماس مي گيرم
بي معرفت....... بي معرفت....... يعني دوسم نداشتي... تو كه مي دونستي من دوست داشتم ........پس چرا رفتي؟
از بيمارستان كه امدم بيرون به سمت خيابون رفتم بايد دربست مي گرفتم
-اقا دربست
كجا ابجي؟
- فرودگاه
خانوم 10 تومن ميشها
-باشه اقا مشكلي نيست

به ساعتم نگاه كردم 1.5 بود ....بلاخره بعد از كلي رد كردن ترافيك و گذشت زمان به فرودگاه رسيديم .
اوه حالا پول اينو از كجا بيارم ديگه شهابم نيست كه پول اينو حساب كنه
-گفتيد چند ميشه اقا
10 تومن
با نا اميدي در كيفمو باز كردم باور نمي شد . تو كيف 10 تا تراول 50 تومني بود .
اينم كار شهاب بود.مي خواي مديونم نباشي
پول راننده رو حساب كردم
به تابلوي اعلانات نگاه كردم
حتي نمي دونستم داره كجا مي ره به تمام پروازاي ساعت 3 نگاه كردم تو اون زمان سه تا پرواز بود
مشهد ... شيراز ... بندر عباس
يعني با كدوم پرواز مي ره ............پرواز مشهدو كه اعلام كردن با نيم ساعت تاخير پرواز مي كنه....... پس مي موند دوتا پرواز...... اول پرواز بند رعباس اعلام شد كه مسافرا اماده بشن
به پشت شيشه رفتم.......... مسافرا رو مي ديدم كه كم كم ميومدن و مي رفتن ولي خبري از شهاب نبود .
چندباري هم با گوشيش تماس گرفتم ولي خاموش بود .
10 دقيقه ای گذشت ولي خبري نبود.
هنوز اميدوار بودم كه پرواز شيراز اعلام شد
خدايا پيداش كنم.......... دارم ديونه مي شم........ تورخدا شهاب ... كجايي
نكنه با پرواز قبلي رفته باشه نه.... خدا نكنه .... چشاتو باز كن شايد ببينيش با دستام چسبيده بودم به شيشه
و خدا خدا مي كردم كه ببينمش .....ديگه نا اميد شده بودم كه نكنه با پرواز قبلي رفته باشه .
اشكم در امده بود و با نا اميدي به مسافرا نگاه مي كردم كه
ديدمش ... اره خودش بود ... يه چمدون تو دستش بود كه داشت رو زمين مي كشيد و يه كيفم كه رو دوشش بود.
اصلا متوجه نشدم كجام و داد زدم
- شهاب و دستامو براش تكون دادم
فكر كنم شنيد كه سرشو اينطروف و اونطرف كرد.
ولي متوجه من نشد دوباره صداش كردم
- شهاب شهاب
بيشتر كسايي كه نزديكم بودن بهم نگاه مي كردن و به خل بودنم ايمان داشتن
بازم صداش كردم و اينبار بلند تر
-شهاب
كه بلاخره نگاش بهم افتاد......... بهم نگاه مي كرد و منم براش دست تكون مي دادم........ دو سه قدمي از پله ها پايين امد و من خوشحال كه منو ديده حتما مي خواد بياد طرفم......... ولي وايستاد و دوباره يه قدم به عقب برداشت
-چرا نمياي چرا وايستادي .....منم ژاله.... ژاله....... بيا ديگه
سرشو انداخت پايين و ديگه بهم نگاه نكرد
شهاب تو روخدا با من اينكار نكن........... اون داشت مي رفت و ديگه بهم نگاه نمي كرد .
دوباره صداش زدم و لي اون با يه لبخند تلخ سرشو اورد بالا و فقط دستشو برام تكون دادو پشتشو به من كرد و رفت

نه اون منو ول كرد و رفت......... باورم نمي شد .....عقب عقب از شيشه دور شدم انقدر عقب رفتم كه به صندليا رسيدم و روي يكيشون ول شدم
سرمو با ناباوري تكون مي دادم ..........سرمو گذاشتم بين دستام و چشمامو بستم كه اعلام بلند شدن پرواز شيرازو شنيدم
شهاب رفتي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس ژاله چي ؟
ديگه این اواخر اشك بود كه هي از چشام در ميومد .
شروع كردم به گريه .
خانوم حالتون خوبه
سرمو اوردم بالا يه خانوم چادري بود كه داشت ازم مي پرسيد حالم خوبه
و من بدون جواب دادن بلند شدم دوباره به شيشه نگاه كردم همه رفته بودم شهابم رفته بود ...
اب دهنمو قورت دادم و به سمت در خروجي رفتم
باشه برو ... من كه مثل تو نيستم همه رو فراموش كنم .... شهاب بد ... چرا ولم كردي ....موقع راه رفتن بند يكي از كفشامو ديدم كه باز شده بود خم شدم كه ببندم .
ياد اون روز افتادم كه شهاب بهم ياد داد چطور بند كفشامو ببندم
نه ديگه نمي خوام چيزي از تو ياد بگيرم ......هرچي كه تو رو به يادم بياره بدم مياد .....بند اون يكي كفشمو هم باز كردم .
همه يه طور خاص نگام مي كردن
بذار نگام كنن مگه 22 سال نگام كردن چيزي شد كه حالا بشه
يه ماشين دربست گرفتم و ادرس خونه جديد و بهش دادم و ماشين شروع كرد به حركت ..
زندگي من هيچ وقت شيرين نميشه......... وسط راه ياد پدر شهاب افتادم اقا اون ادرس نمي رم برو به این ادرس
دوباره راننده با كلي غر غر دور زد و مسيرشو عوض كرد و به طرف خونه شهاب رفت
از ماشين پياده شدم....... تمام خاطر هايي كه با شهاب داشتم..... داشت برام زنده مي شد . كليدا رو در اوردم و در حياطو اروم باز كردم
مثل هميشه بود......... سر سبز و بوي نم خاك نشون از تازه ابپاشي شدن حياط مي داد.
اروم به طرف ساختمون رفتم نا خواسته به پدر شهاب گفتم بابا
بابا خونه ای؟
ديدم پدرش از اتاق امد بيرون
احمد ي- سلام دخترم امدي
با بغض ..... بله دلم براتون تنگ شده بود.... تو دلم گفتم بوي شهابو مي دي براي همين امدم .
احمدي - چه خوب كردي امدي شهابو ديدي
-نه
داشت اشكم در ميومد
به چشام خيره شد
- مي خوام امشب براتون شام درست كنم
فقط بهم لبخند زد... كيفمو رو جا لباسي اويزون كردم و به طرف اشپزخونه رفتم .
خودمم نمي دونستم مي خوام چي درست كنم . يه سيب زميني برداشتم و شروع كردم به پوست كردن . به اشكام اجازه دادم بيان بيرون.
پوست مي كردم و بينيمو مدام مي كشيدم بالا
احمدي - ژاله بابا چيزي شده
به طرفش برگشتم
با گريه....... نه چيزي نشده
احمدي- پس چرا گريه مي كني ؟
به خاطر این پيازه نمي دنم چرا انقدر تنده اشك منو در اورده
احمدي - اره واقعام تنده این سيب زميني
به دستم نگاه كردم كه پياز نبود و سيب زميني بود .
گريه ام بيشتر شد . و با هق هق به طرف اتاق شهاب رفتم .
خودمو رو تختش انداختم و گريه كردم
فكر كنم پدرش از این تابلو بازيه من به همه چي پي برده بود براي همينم بيچاره چيزي نگفت و ساكت شد
بعد از چند دقيقه سرمو اوردم بالا و دورتا دور اتاقشو ديدم ساده بود چيز خاصي توش نداشت ولي بوشو مي داد چشمم به بالاي كمد افتاد يه بسته بزرگ سفيد بود با دست بينيمو كه روش پر اشك بود و پاك كردم و سعي كردم بسته رو از كمد بردارم .
بسته رو برداشتم و بازش كردم.

همونجا ميخكوب شدم و با ناباروري لباس عروسي كه تو جعبه بود اوردم بالا
هموني بود كه اونروز بهش گفته بودم ازش خوشم مياد
هق هق گريه ام امونمو بريده بود حالا بلند بلند گريه مي كردم .
- تو كه منو نمي خواستي این خريدن چي بوده
صداي زنگ خونه امد .
نمي دونم چرا تو اون چند دقيقه با پدرش راحت شده بودم
كيه بابا؟
احمدي - كسي نيست.... پرستاريه كه شهاب برام گرفته بود امده بود شب بمونه كه گفتم نمي خواد
با لباس عروس از جام بلند شدم باهاش دور خودم چرخ زدم دلم داشت براش پر مي كشيد ..... براي خودم مي چرخيدمو و گريه مي كردم .
انقدر چرخيده بودم كه سرم گيج رفت و سر جام وايستادم كه كمي اروم بشم .
---شنيدم كه ميگن يكي دونه ها خل ديونن ولي نمي دونستم تا این حد خلن
با شنيدن این حرف به سمت در برگشتم
شهاب بود كه داشت بهم مي خنديد و در حالي كه در مي بست
شهاب - تو به با اجازه چه كسي دست به اون (لباس عروس)زدي
-تو مگه نرفتي
شهاب - چيكار كنم يه چيز جا گذاشته بودم بايد بر مي گشتم
- يعني مي خواي بازم بري ؟
شهاب - نمي دونم بستگي داره
-به چي ؟
شهاب - به اينكه اون چيزي كه جا گذاشتم بخواد من برم يا بمونم
-اون چيزي چيه؟
شهاب - اوه خداي من ژاله كه مي خواي درست فكر كني .... فكر كردم فهميدي چي مي گم.
-نكنه نكنه منظورت.....
..
شهاب - خدا روشكر دارم بهت اميدوارم ميشم
-نه..
شهاب - اره
-نه
شهاب - اره..
- واي شهاب
شهاب دستاشو از هم باز كرد ....جانم
با تمام قدرت به طرفش دويدم و خودمتو انداختم تو بغلش
و همونطور كه تو بغل شهاب بودم منو دور خودش مي چرخوند
و بلند بلند مي خنديد منم مي خنديدم
بعد از اينكه كلي منو چرخوند و خنديدم باهم رو تخت افتاديم
- چي شد تو كه داشتي مي رفتي گفتي سوء تفاهم.
شهاب - راستش ترسيدم ژاله..... وقتي اونشب تو اون مهموني ديدم داري با محمودي مي ري بالا......... داشت قلبم وايميستاد.. نمي دوني تا خودمو به اون بالا برسونم هزار بار مردمو زنده شدم..... يا اونروز كه تير خوردي ... وقتي مي بينم ممكنه اگه باهام باشي برات اتفاقي بيفته ترس برم مي داره ... نمي خوام بهت اسيبي برسه ... براي همين گفتم ازت دور بشم و پا رو دلم بذارم
- يعني دوسم داري
شهاب - پس فكر مي كني براي چي مجبور كردم هواپيما برگرده
-راست مي گي
شهاب - اره
-فكر مي كردم ديگه نمي بينمت
بهم خنديد
-پشيمون نميشي
با حركت سر گفته نه
-يه چيزي بپرسم
شهاب - قضيه بليت اتوبوساي واحد كه نيست
با خنده نه........-تو اون شب تو ماشين منو بوسيدي
شهاب - بازم مستي
-دارم جدي مي پرسم
شهاب - خوب منم جدي مي گم
-راستشو بگو
شهاب - نمي دونم داري از چي حرف مي زني
-شهاب
شهاب - جانم
-راستشو بگو
شهاب - راستشو مي خواي
-اره
شهاب - راستشو بخواي الان مي خوام همون بلا رو سرت بيارم
-چه بلايي؟
شهاب - چشاتو ببند تا بگم
-شهاب مي خواي چيكار كني ؟
شهاب - تو ببند ضرر نمي كني
-ببندم؟
شهاب - بهم اعتماد نداري؟
-چرا دارم
شهاب - پس ببند
چشمامو بستم
احساس كردم دارم گرم ميشم ... شهاب بود كه داشت اروم منو بغل مي كرد و منو به خودش مي فشرد
بعد از كمي مكث ...............ژاله دوست دارم
و اون بلاي شيرينشو نازل كرد
و لباشو گذاشت رو لبام
****
آروم آروم تو گوشم بگو که می مونی

هر شب هر روز هر لحظه به یادم می مونی

ذره ذره از عشقت من دارم می میرم

من تو فکرم چجوری دستاتو بگیرم

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حسیه چه حالیه چرا من رو هوام

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حس و حالیه آخه چرا من رو هوام



پايان


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
باسلام به مهمانان سایت دانلود بلند باخوش آمدگویی فراوان به شما عزیزان,شما میتوانید از همه مطالب استفاده کنید لطفا بعد ازدانلود مطالب نظر خود را در سایت قراردهید باتشکر(مدیریت:amirhossein)
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما چه نرم افزار هایی درسایت قراردهیم؟
    آیا از این سایت خوشتان میاید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 481
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 58
  • آی پی دیروز : 116
  • بازدید امروز : 225
  • باردید دیروز : 536
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 225
  • بازدید ماه : 11,162
  • بازدید سال : 62,198
  • بازدید کلی : 317,777